«بسمالله الرحمن الرحیم»
میگویم خدا را عادل دیدیم، خدا را بصیر دیدم، خدا را حکیم دیدم، خدا را خیرخواه خودم دیدم، ای کاش یک هزارم آنچه خدا خیرخواه من است، خودم خیرخواه خودم بودم. نمیگویم یک هزارم، شاید اگر یک میلیونم، یکصد میلیونم آنچه خدا خیرخواه من است خودم خیرخواه خودم بودم، خیلی وضعم بهتر از این بود. به خدا میگویم: خدایا! آنچه خدمت من کردنم مال توست، مال من نیست. با ابزار تو، با وسایل تو، مسائل خودم را، حل کردم؛ یعنی خدماتم بدهکاریهای من، بقیه هم تقصیر تو نیست، تقصیر من است و بزهکاریهای من و نامه عمل من دو قسمت بیشتر ندارد: بدهکاری، بزهکاری. کسی که وضعش اینطور است اعلام میکند که من ورشکستم. حالا اگر شما ورشکسته نیستید، مبارکتان است. من هیچ خوبی از خودم سراغ ندارم که مربوط به خدا نباشد و هیچ بدی سراغ ندارم که مربوط به خدا باشد. چه کنم؟ نامه عمل من سرتاسر یا بدهکاری است یا بزهکاری. اعلام ورشکستگی میکنم. این هم خدا را این جوری می بینم.
سؤال بعدی:
کمال انقطاع. در هر کاری میخواهید موفق بشوید کامل الانقطاع نسبت به آن بشوید تا موفق شوید. من میخواستم ترکی یاد بگیرم، در زندان بودم، چون کتاب و اینها در اختیارم نبود. زندان عمومی بود. هنوز زندان سیاسی افتتاح نشده بود. منِ سیاسی را انداخته بودند داخل مجرمها و جرائم عادی. من دیدم اینها یک قسمتی است [که] ترک زباناند. گفتم که ترکی یاد بگیرم. چهل روز من پاسخ مسائل شرعیشان را آنها ترکی میگفتند و من ترکی جواب میدادم. حتی خوابهایشان هم چیزی بلد بودم جواب ترکی میدادم. اجازه ندادم یک کسی فارسی با من حرف بزند. وقتی اینجوری شد انسان ترکی فکر میکند. این ترکی فکر کردن، فارسی فکر کردناین جوری است. [یک] ترک وقتی میگوید “سو” توی ذهنش لفظ آب نمیآید، خود آب میآید. فارس وقتی فارسی فکر میکند و میخواهد ترکی حرف بزند وقتی میگوید “سو” اول لفظ آب میآید و بعد خود آب میآید و علت اینکه انسانهایی که انگلیسی میخواهند حرف بزنند، در موقع حرف زدن اول لفظ انگلیسی، لفظ فارسی، معنا؛ اما آن کسی که انگلیسی فکر میکند لفظ انگلیسی، معنا؛ لفظ فارسی نمیآید به ذهنش. این به خاطر کمال انقطاع است. اگر انسان در آن موقع که میخواهد انگلیسی یاد بگیرد اصلاً فارسی را برای خودش حرام کند یا میخواهد عربی حرف بزند، فارسی صحبت کردن را برای خودش حرام کند، کمال انقطاع کند. خیلی زود مسلط میشود. میخواهید رانندگی یاد بگیرید باید کمال الانقطاع [کنید]، مدتی کوتاه مسلط میشوید. خرده خرده کار به جایی نمیرسد. کشاورزها این را بلد هستند. آبی که خورده خورده گیرش میآید، میکند توی استخری، جمعش میکند یک هفته، یک ساعته میدهد به زمین. اگر این آبی که از راه میرسد همینطور وِلش کند، در همان اول در زمین فرو میرود و به آخر زمین نمیرسد؛ یعنی یک هفته پر میکند، یک ساعت میرود به مزرعه، همه جای مزرعه را آب میگیرد، باغها را آب میگیرد. این مدیریت است. من وقتی هم خواستم تیراندازی کنم همین کار را کردم؛ وقتی هم طلبه بودم، استادم همین کار را کرد. وقتی انسان کامل الانقطاع است علامتش این است. حوصله کار دیگر ندارد. حرف غیر درسی که میزنند بهت ناراحت میشوی. بحث غیر درسی ناراحت میشوی. حواست، فکرت، ذکرت چیز فهمیدن و این دوره هم درست سریع پیش میرود و هم عمیق پیش میرود. گاهی بعضیها پنج ساله دوره سطح را تمام کردهاند به مراتب از آنهایی که بیست ساله تمام کردهاند قویتر و عمیقتر. آیت الله العظمی مکارم، اینجوری است، کامل الانقطاع درس خوانده است. استادش هم استاد من بود، تعریف ایشان میکرد. بعدها هدفمند روزنامه بخوانید عیب ندارد، میدانید کدام روزنامه را بخوانید. وقتی انسان کامل الانقطاع نیست مثل زندانیها میشود. زندانیها وقت دارند، کار ندارند. یکی از برنامههای توی زندان وقتکشی است. این وقت را چطوری بکشیمش. شما که اینجوری که نیست. شما کار دارید، وقت ندارید. اگر خواستید روزنامه را بخوانید، باید بدانید کجایش را بخوانیید. چه تکهاش را و چه روزنامهای را باید بخوانی. روزنامهای که دشمنی در ذهنتان ایجاد میکند بین دو دسته، نخوانید. روزنامهای که ارادتتان را به رهبری خدشهدار نکند و مردم را هم دشمن هم نبیند. این دشمن کردن مردم، اینها روی نادانی اینها کار را میکنند. چه دلیلی دارد شیعه دشمن شیعه باشد؟ کی گفته [است]؟ این «رحماء بینهم»[۱] است که قرآن گفته[است]. خب؛ داعش هم این کار را میکند. آخرش میشود آن. نکنید این کار را. نقد بکنید [ولی] غیبت نکنید. نقد بکنید[ولی] تهمت نزنید. مشکلی ندارد. کار بد را توجیه نکنید. ماستمالی نکنید. فرمالیته نکنید. آقا هرچه علم دارید بگویید. میگویند مردم، نه شأن مردم [است] نه شأن شما. «کفى بالمرء کذبا أن یحدّث بکلّ ما سمع»[۲]، مرد اگر مرد باشد نمیخواهد دروغ بگوید؛ اما هرچه شنید بگوید. وقتی میگویند این را از کجا میگویی؟ میگوید شنیدهام. گفت: پیغمبر گفته [است] «کفی بالمرء هذا کذبا». همین! پیغمبر گفته کاذب است. گفت من که دروغ نمیگویم، شنیدم و گفتم. پیغمبر گفت که همین! برای مرد اگر مرد باشد همین کذب است. «کفى بالمرء کذبا أن یحدّث بکلّ ما سمع». نه، هرچه شنیدید [باید] فیلتر داشته باشد. از گوش بیاید از زبان برود بیرون، یعنی چه. مگر کامپیوتر [هستی]. داده، پسداده، هیچی [هم] وسطش نیست. کامپیوتر که قلب ندارد. کامپیوتر که روح ندارد. کامپیوتر که جان ندارد. ورودی، خروجی. شما یک ورودید، یک خروجید. ورودی، خروجی. درست است. پس اینجا گفتهاند برای چی چی؟ کنترلش کن. بسیاری حرفهایی بهشان شنیدن میآیند. بعد بهش بگویی …. (۱۳:۰۹). خیلی اذیت میکنید. به هر حال نگو پیچاندی. ….. (۱۳:۲۲). اینجا باید فیلتر باشد. اگر دیدی کسی هم حرف نامعقول میزند، گوشت بدهکار حرفهایش نباشد. بگو یا خودت را اصلاح کن یا حرفهایت را گوش نمیدهم. چرا؟ چون تو خودت را از چشم ما انداختی. میگوید چرا انداختم؟ فلان حرف را زدی رفتم تحقیق کردم، درست نبود. مگر من مجبورم. جهنم نذری است که بیایم گوش به حرف تو بگیرم بعد هم بروم جهنم. این رانندههای جدید من نه، رانندههای قدیم من، رانندگی کرده بودند ماشینی که مال سپاه بود خواباندند. گفتم چرا؟ گفتند جریمه شده [است] نپرداختند. گفتم پرینتش را بیاور نگاه کن نوشته است در کیلومتر فلان ساعت فلان دقیقه فلان به این علت چهل تومان جریمه. پنج دقیقه بعد ساعتش مشخص، در فلان با دوربین دیده شده [است] پنجاه تومان جریمه. گفتم وامصیبت! نامه عمل چطوری میشود. نیروی انتظامی چند تا دوربین دارد که در فاصله نیم ساعت صد و هفتاد تومان جریمه میکند. اول اینکه می گویند نباید این ….. (۱۵:۰۳). دستش را باید بوسید گفت خوب میکند. تازه دارم کار خودم را میکنم؛ یعنی اگر انسان جریمه شد. دیگر خلاف قانون نمیکند. خلاف قانون نکرد تلفات کم میشود. میگویند بیشترین تلفات ما شاید معادل کشتههای دوره جنگمان باشد. اگر شهیدان دوران جنگمان سیصد هزارتا باشد مجموع تلفات ما ممکن است بیشتر از اینها [باشد]. اطلاع دقیقی ندارم اما روی حساب و کتاب میگویم اینطوری [است]. چرا؟ چقدر انسان حرام شدهاند؟ آدم به درد خوری، آدم مفیدی یک دفعه به خاطر یک خطای راننده و امثال اینها تلف شده [است]، رفت که رفت. اینها اینجوری هستند افراد عادی نبودند که. از بین رفتند. تویش افراد بسیار برجسته بودند از بین رفتند. پس توصیهام به شما این است که بخواهید موفق بشوید این است بایستی دارید ادبیات میخوانید کامل الانقطاع به آن توجه کنید. رسم نیست “مطوَّل”. شما “مطوَّل” را ببینید. خیلی کتاب قیمتی [است]. با دوستتان مباحثهاش بگذار. کسی میخواهد قرآن بفهمد باب ورودیاش مطوَّل است، معانی بیان است. دلایل الإعجاز، کتاب بسیار خوبی است. خیلی خوش بیان است. تفسیر کشّاف کتاب خوب ادبی است؛ یعنی در ادبیات استاد خوبی بشوی و میتوانی تدریس خوبی بکنی. بعد پله پله می روی بالا. پس توصیهام برای توفیقتان این خمسه طیبه است. با خودتان کار کنید، مطالعه. با همسطحتان کار کنید، مذاکره. با بالاترتان کار کنید، تلمذ. با زیردستتان کار کنید، تدریس. این چهارتا کار را کردید «قَیِّدوا العِلْمَ بِالکِتابَهِ »[۳]. این علمتان [را] با این کتابت جمع و جورش کنید. در مشتتان ببندید. [در] کتابت، بحثی را که خواندید بنویسیدش. کند پیش نخواهید رفت اگر کامل الانقطاع باشید. شما سریعتر پیش میروید. منتها فرق شما با آن [که] کامل الانقطاع نیست، این است اگر یک روز استاد نتواند درس بدهد برای تو که کامل الانقطاعی عزاست، اعصاب خورد کن است. برای او که کامل الانقطاع نیست عیش است، عید است. خدا کند از این اتفاقات باز هم برای استاد ما بیافتد. ولی فایدهاش چیست؟ مگر استاد آدم چند سال با آدم است که بمیرد. امام راحل گفت که استادش شنید گفت الهی استاد من بمیرد. استاد شنید، گفت برو دعا کن بابایت بمیرد. وگرنه اگر بابایت باشد من مردم یک استاد دیگر میگذارد. در تاکسی نشسته بودم بالای سر این راننده تاکسی یک جملهای مال امام بود. امام گفته بود: شایع کردهاند فلانی مرده[است]، یعنی امام مرده، امام گفت فلانی کیست بروید دعا کنید خدا بمیرد؛ یعنی خدا مرا آورده [است]. من رفتم یکی دیگر میآید. اینجوری نیست. خب سؤال بعدی.
ببینید! بسیاری عنوان میکنند آینده طلبگی آخر آخوندی اول گدایی. این حرف شیطان [است]. دروغ است. آخر آخوندی اول گدایی. امام [را] ثروتمندان دستشان را ماچ میکردند در موقع که رهبر نشده بود. خدا رحمت کند مرحوم اخوی آمده بود امام را تازه از زندان آزاد شده بود ببیند. رو به امام نشسته بودیم، یک متکا این طرفشان و یک متکا آن طرفشان بود مردم می آمدند دستشان را ماچ می کردند.. دستش را نمیکشید. این کار سیاسی بود. یک تاجری آمد من می دیدم …. (۲۱:۱۵) این طرفش هیچی، این طرف هیچی، این طرفش هیچی، دست امام را بوسید و رفت. اینجوری است دیگر. مردم به وظیفهشان میپردازند، گدایی که نیست. آینده طلبگی در جاکارتا، اندونزی، میگفتند دانشجوها آقا یک آخوندی برای ما بفرستید مسائلمان را بگوید. ما شبهه داریم. یکی که ماندگار باشد. عالم اینطوری است. چرا؟ چون شما از اهل بیت میگیرید مطلب را. مردم عالم مال غیر اهل بیتی زیر دلشان میزند. اینقدر حرفهای متناقض از مطالب غیر اهل بیتی آوردهاند که آبروی روایتها را برده[است]. “مولوی عمر” در بوسنی هرزگوین در مسجد …. (۲۲:۳۷) آدم نورانی بود مسجد….. (۲۲:۴۸) رستوران دارد، چایخانه دارد، جای تحقیقاتی دارد، خب؛ شبستان که همه مساجد دارند، یک مسجد جامعی است مسجد ….. (۲۳:۰۴). عربستان سعودی پول ساختنش را داده است. جمهوری اسلامی پول قالیهایش را داده [است]. قالیها هم زیرش همین قالیهای …. (۲۳:۱۷)، پایین قالیها نوشته شده ظ[است] تقدیم جمهوری اسلامی به مسجد ….. (۲۳:۲۳). روی در و دیوار مسجد ننوشتهاند که اینها را سعودیها دادهاند ولی روی قالی نوشته که ایرانیها دادهاند. گفتم دستش درد نکند یک سفیری داشتیم این زرنگ بوده است، فرشها را داده [است] آن وقت اینها روی این فرشها نماز میخوانند. ….. (۲۳:۴۶) ایران آمده [است]. زبانشان، زبان خاصی است. اینها وقتی آمدند سلام و تعارفی همین اندازه این جمله را بگویند [که] ما جمهوری اسلامی ایران را دوست داریم. اینقدر سخت [است] شما این جمله را بخواهی انگلیسی بگویی، بخواهی این جمله را ترکی بگویی. فارسی بلد نبودند اما از بر کرده بودند. این مولوی آمد از من پرسید اگر کسی عقیدهای داشته باشد این عقیدهاش را باید اظهار کند یا میتواند کتمان کند؟ گفتم یکی از علما گفته بود هر کس کتمان کند هلاک شده است. امام صادق (ع) فرمود «إذن فهلک مؤمن آل فرعون وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمانَه»[۴]. مرد مؤمنی از آل فرعون که ایمانش را کتمان میکرد. ببینید آقا قرآن میخواند بعد فتوا میدهد. اگر کتمان ایمان کردی کافری، هلاک شدی، حضرت گذاشت توی دستشان. گفت «إذن فهلک مؤمن آل فرعون». اگر اینطور باشد مومن آل فرعون باید هلاک شده باشد چون میگوید قرآن: «یکتم ایمانه»[۵]. گفتم میدانید این عالم چی بود که گفته بود اگر کتمان کند هلاک شده [است]. حضرت گفت: «إذن فهلک مؤمن آل فرعون». گفتم ابوحنیفه بود. خندید و گفت «ذلک امامنا». امام ما یعنی ابوحنیفه است همچین اشتباه گندهای کرده [است]. لعنش را به من کرد. گفت شما راحتی. روایتها را از اهل بیت میگیرید اختلافات برطرف شده [است]. سالم و یکدست. ما از جاهای مختلف میگیریم حیران میشویم. آنها غبطه حال شما را میخورند که اهل بیتی هستید. آینده شما این است که همه عالم اسلام به شما علاقه دارد، به شما عشق میورزد، از شما میخواهد کمک بگیرد. درستان را خوب بخوانید و بعد عالم در شرف یک تحول [است]. این حرف رهبری حرف ارزشمندی است. جهان در اثر یک پیچ تاریخی است. شما طلبه بعد از پیچ هستید. در آن پیچ تاریخی همه معلم اسلام شناسی میخواهند، معلم انسان شناسی میخواهند. معلم قرآن شناسی میخواهند. آنها هم خوب میخواهند، آن وقت بقیه را نمیپذیرند. یک دلیلش این داعش، چی تربیتش کرد، شده [است] این. همچین مدرسهای و حوزه علمیهای که اینها را درست میکند در آینده منقرض میشود. این را چه کار کردهاند که بچه ده ساله را سر میبرند و بعد با کلهاش توپ بازی میکنند، والیبال میکنند، بسکتبال میکنند. چه کاری [است] ؟ بچه ده ساله به چه دلیل سرش را میبرید؟ آن وقت آنها را با شما مقایسه میکنند، میگویند: این ها که هستند و این [دیگری ها هم] که هستند. اگر اسلام این است پس اینها چه میگویند؟ اینها عواملش یک اشتباهاتی قبلی هم کردهاند ….. (۲۸:۰۹). اینکه بگویید شما اشتباه نکردید قسم حضرت عباس، اما این داعش و اینها از داخلش متولد میشود یعنی دم خروس. یک کسی گفتند این خروس کجا رفته [است]. گفت به حضرت عباس من برنداشتهام. جیبش بزرگ بود خروس که رفت توی جیبش، دم خروس از جیبش بیرون بود. گفت قسم حضرت عباست کجا، دم خروست کجا! داعش دم خروس است. اینها از اول خطا رفتهاند. هر کس از اهل بیت جدا شد آخرش این [است].
هرکه گریزد ز خراجات دوست بارکش غول بیابان شود.
آینده طلبگی آنهم طلبه شیعه اگر درست درستان را بخوانید، اگر حرفهای بی سند نزنید. کتابهای غیر معتبر هِی برندارید مطالعه کنید و نقل کنید. این چه حرفی است؟ خدا رحمتش کند حاج احمد آقا، یادگار امام در یک جلسهای ایشان دعوت داشت من هم دعوت داشتم. ایشان سخنرانیاش را کرد و میخواست برود با من دیدار کرد. گفتم میخواهم شما را یک دقیقه ببینم. …. (۲۹:۳۳) بعد از این بیا توی حسینیه. من هم سخنرانی کردم، رفتم حسینیه جماران. گفتم من با ایشان کار دارم. گفتند هماهنگ نشده است. گفتم خب؛ من می نشینم توی مسجد. گفتند: الان خواب است ایشان. [منتظر] ماندم در حسینه تا ایشان بیاید. وقتی بیدار شد گفتند فلانی آمده [است]. آمد عذرخواهی گفت با شما قرار داشتم [وقتی] آمدم، دیگر افتادم، حال نداشتم. قربانش برم امام حسین دردش یکی دو تا نبود. اصغر شش ماههاش هم سنی بود. گفتم این چی چی بود؟ گفت یک طلبهای از اظهارات حضرت رقیه خاتون که گفته بود «ابت من ایتمنی علی صغر سِنی» آقا کی مرا در این بچگی یتیم کرد. «علی صغر سنی» الف کوچک “علی” را با الف بزرگ اصغر اشتباه کرده بود. علی صغر را خوانده بود علی اصغر. سِنی را هم خوانده بود سُنی. این خیلی سوژه خوبی است. قربانش برم آمد منبر رفت بعد قربانش امام حسین برم. امام حسین دردش یکی دوتا نبود؛ علی اصغر شش ماههاش هم سنی بود.
سؤال خوبی است:
امروز کلاس داشتم در دانشگاه امام حسین (ع) مریض شدم. گفتم امام صادق (ع) بعضی وقتها مطالبشان را برای نزدیکان از طریق داستان پیش میبرد، نه داستان فکاهی، داستان نکته دار. ظاهرش قصه بود باطنش در آن جو خفقان امام حرفش را زده بود. حالا بگویم قصهاش را شما ببینید در آن جو خفقان چه چیزی می خواسته بگوید. اگر گرفتی یک جایزه بهتان بدهم، آقای همتی اگر این سؤالی که میکنم گفتند یک جایزه حسابی بهشان بدهید. مطلب اول این. گفت تاجری بود دست دهنده داشت. تجارت میکرد اما به فقرا و ایتام و به اینها مفصل کمک میکرد. هم توی مردم خیلی خوشنام بود، مطرح بود و هم هرچه خرج میکرد جایش پر میشد. ایشان از دنیا رفت. یک بچه خردسال پسری با یک مادری، مادر کار شوهرش را، کار پدر را ادامه داد. این زن کار شوهرش را ادامه داد؛ یعنی او تجارت میکرد این هم میکرد. او به ایتام و فقرا و اینها میداد، این هم میداد؛ اما دو تا تفاوت داشت، یکی اینکه جایش نمیآمد. هِی روز به روز پول ته میکشید؛ و از طرف دیگر توی مردم هم اصلاً مطرح نبود. که این چقدر کمکها کرده. بعد که این سالها گذشت …. (۳۴:۴۲) چهارده پانزده ساله مادرش یک روزی که دیگر همه زندگی از کف رفته بود به پسرش گله کرد همین کاری که من میکنم بابایت هم میکرد. تجارت میکرد من هم میکنم. خرج میکرد، کمک به فقرا میکرد من هم میکنم؛ اما نه بین مردم اسمی دارم [و دیگر این که او] هرچه خرج میکرد جایش میآمد. همیشه دستش پر بود؛ اما من از هر دو نظر با او متفاوت هستم. این تلاش و توفیق است. او تلاش میکرد موفق بود، این تلاش میکرد ناموفق بود. همینجا بچه به مادرش حرف زد. بچه خردسال، نابالغ گفت مادر، بابایم از پول خودش خرج میکرد. تو از پول من خرج میکنی. حرفی گذاشت در دستش. چون در دلش بوده و قایِم کرده بود. بابایم پول خودش بود. تو پول من را خرج میکنی. آنهم خوشنام مانده بود به خاطر اینکه مال خودش بود آثار داشت. این هم که جایش میآمد به خاطر اینکه از راه خودش وارد شد. حال ببینید توی آن دوره خفقان امام چی چی گفت؟ به کجا زد؟ قصه گفت. هرکس میداند دستش را بکند بالا. بیایید. منصرف شدی، ها!؟ بیا. بیایید.
-بسمالله الرحمن الرحیم، فکر میکنم یک کنایهای بود به حکومتی که غصب کرده بودند حکومت را.
-گوشه به چی زد؟
– به خلفا.
– به چی زد؟
– به همان خلفایی که حکومت را غصب کرده بودند و هرچه به نام خلفا تلاش میکردند که دین را سرپا نگه دارند ولی موفق نمیشدند.
– فرق این خلفا با دیگران چی بود؟ با پیغمبر چی بود؟
– خب آنها حق حکومت نداشتند. مال یکی دیگر را گرفته بودند.
ببینید امام چطوری حرف زد. یک جایزه بهش بدهید. ببینید توی جو خفقان حرفش را زد. گفت که آنها مثل مادر بودند علی (ع) مثل بابا بود. اینها میگفتند ما ولی امریم. چه کسی ولی امرشان کرده بود از کجا آورده بودند. «أطِیعُواْ اللّهَ وَأطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ»[۶]، خدا را اطاعت کنید، رسولش را اطاعت کنید، ولی امرش را اطاعت کنید. هر عاقلی میفهمد رسول و ولی امر عبد خدا هستند. در اطاعت خدا مطاعاند؛ یعنی اگر بخواهیم اینها را مقایسه کنیم سه تا دایره باید بکشیم. دایره بزرگ اطیعوا الله، دایره وسط اطیعوا الرسول، دایره کوچک اولی الامر منکم. در اطاعت خدا اطاعت رسول، در اطاعت خدا و رسول اطاعت ولی امر. رسول از خدا کسب ولایت میکند و ولایتش را در راه خدا خرج میکند، ولی امر باید از خدا و رسول ولایتش را دریافت کند در راه خدا خرج کند. خب ائمه از خدا و رسول ولایتشان را بدست آوردهاند. مثل بابا هستند، اینها هم مثل زنی هستند که از مال بچهاش خرج میکند. آنها آثارش این میشد مال علی (ع) که طرف وقتی زنا میکرد میآمد توی موقع خطبه حضرت مقابلش میایستاد. «یا علی طهرنی». طاهرم کن. گفت «من اطهرک» از چی؟ گفت «مِن الزنا». هیچ کس نمیدانست، آبروی خودش را میبرد، شلاق را میخورد، چرا؟ چون نگاه امامش میکند خدا را باور میکند روز جزا را باور میکند. زندگی بهش باور میدهد که خدایی هست، روز جزایی هست؛ اما آنکه بیتقوایی میکند، آنکه امر را از خدا نگرفته [است]، قدرت طلب است، نگاهش میکنند، نگاه زندگیاش میکنند بوی خدا را نمیشنوند. باورشان به خدا از بین میرود، باورشان به روز جزا از بین میرود. ببینید آدم باید برای امام صادق (ع) چه کند؟ [در] خفقانترین دورهها حرف هایش را با یک قصه گفت. بعد آن مادر بهش گفت: حال بدهیم بدانیم که بین این پسر و مادر چه گذشت. مادر گفت اینجوری که میبینم «تُحاکِمُنی». تو شکایت از من میکنی پیش قاضی که این مال بابای من تلف کرده [است]، هدر داده [است]. بچه گفت نه. شکایتت را نمیکنم. گفت من دیگر تصرف نمیکنم. گفت حالا چه چیزش مانده [است]. گفت صد درهم مانده [است]. گفت بده من دارم میروم دنبال کاسبی. صد درهم را گرفت و از شهر رفت بیرون. پرسید که کجا میروی؟ گفت می روم دنبال روزی. گفت سرمایه ای، چیزی هم داری؟ گفت صد درهم دارم. گفت با صد درهم مگر میشود کار کرد. گفت اگر خدا بخواهد برکت میدهد. با توکل رفت. یک جایی دید مردهای کنار جاده افتاده است خاکش نکردند. آمد و زحمت کشید و خرج کرد غسلش دادند و کفن خرید و دفنش کردند و هزینه کرد. هفتاد و پنج درهم اینجا خرج شد. بیست و پنج درهم داریم. میرفت، یکی بهش رسید گفت کجا میروی، گفت دنبال روزی. گفت چی سرمایهات [است]. گفت بیست و پنج درهم را چه کار می خواهی بکنی!. گفت اگر خدا بخواهد برکت میدهد. گفت خب حالا من یک صنعتی بلدم به تو یاد میدهم دارا می شوی. هرچه گیرت آمد با من قسمت کن. نصف من، نصف تو. گفت باشد. گفت این نزدیکی سلطانی داریم این سلطان نابینا شده [است]. حالا طبیبی که گفته است من سلطان را مداوا میکنم. باهاش شرط کرد. اگر دارو رفت توی چشمش خوب نشد. “اعدام” اگر تو رفتی گفتی من مداوا میکنم قدر اینها را بیشتر میدانی. حتی اینها گفتهاند خوب میکنیم دارویش را مصرف کرد خوب نشد. اعدام شدند. تو هم همین است. گفت: باشد، قبول دارم؛ اما دارویش، توی این نزدیکی یک آبادی هست، یک مردی آنجا داروخانه دارد و در خانهاش باز است. هر کش برود آنجا ازش پذیرایی میکنند …(۴۴:۳۳). این وقتی میآید و میرود یک گربه سیاهی همراهش هست. دوا توی آن است. وقتی بهش میگویی گربه را میخرم او میگوید نه قیمتش خیلی بالا است که تو منصرف میشوی. تو هرچه گفت بده. میگوید بیست و پنج درهم، تو هم بده. گربه را بخر. این آمد و همینطوری این گربه هم همراهش میآید و میرود. این هم گفت و او هم برای اینکه دکش کند گفت ای خیلی گران است بیست و پنج درهم. بیست و پنج درهم یعنی دو گوسفند و نصفه. هر ده درهم میشود یک گوسفند. یک گربه! گفت بیست و پنج درهم، این هم بهش داد. گربه را گرفت سر برید بعد سرش را سوزاند گفت مغز سر این داروی چشم او. این وقتی سوزاندش سرش را باز کرد، این مغزش را برداشت همراه خودش برد. گفت من مداوا میکنم چشم سلطان را. آنها این قبرها را نشانش دادند. گفت باشد. گفتند دارو را بکن توی چشمش چون آن موقع ها طبیب خودش دارویش همراهش می بود. علی (ع) میگوید «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه»[۷]. پیغمبر (ع) را میگوید طبیبی که دارویش را همراهش این ور و آن ور میبرد. ایشان خودش را در اختیارش گذاشت و این یک سومش را گرفت توی چشمش. بهش هم گفته بود وقتی میکنی توی چشمش یک ثلث بیناییاش بدست میآید. اصرار میکند که باز هم بکنید. قبول نکن. فردا هم چشمش کن، یک ثلث دیگرش، پس فردا هم بکن ثلث سومش. این بیناییاش را بدست آورد یک ثلث اصرار کرد که باز هم بکن. گفت نه. فردا دوا را در چشمش کرد. یک ثلث دیگر چشمش ماند. پس فردا هم یک ثلث دیگرش مصرف چشمش کرد. چشمش خوب شد. من به آنجا گفتهام این سه تا شب قدر شما …. (۴۷:۳۴). شب قدر اول ممکن است یک ثلث چشم انسان بینا شده باشد. یک ثلث قلب انسان احیاء شده باشد. شب سوم یک ثلث دیگر و شب آخر ثلث آخرش. با این کامل میشود. سه شب گفتهاند برای این. سلطان گفت بشو داماد من. و سلطان این ها بشو. گفت من مادر دارم باید بروم توی آبادی دیگر است، بروم پهلوی مادرم. گفت یک سال پهلوی ما بمان. قبول کرد. دخترش را داد به او. بعد یک سال که میخواست برود خیلی چیزها به او داد. خب سلطان نابینا حالا چشمش خوب شده است از هیچی مضایقه نکرد، سنگین. همراه دخترش همه چیز بهش داد. آمد طرف همان جایی که آن مرد را دیده بود. دید آن مرد ایستاده است آنجا. گفت خب رفتی چطور شد یک ساله گذشت. گفت اینجوری شده است. این همه احشام و این امکانات اینها را به من دادند. گفت قرار شد نصفش مال ما باشد نصفش مال خودت. گفت قبول. من نصف میکنم هر کدام از نصف را خواستی تو بردار. گفت باشد. نصف کرد. آن نصف بهتر را او برداشت. گفت خب این دختر هم که از امیر گیرت آمده [است]. سهم ما از این چطور میشود. گفت خب این را هم نصفش کن. هر کاری می خوای بکن. وقتی این را گفت، گفت مبارک خودت باشد. من فرشته هستم. من از جانب خدا مأمور شدهام. چون تو به خدا توکل کردی. دو سوم مالت که صد درهم بود. در راه خدا دادی و آن میت را دفن کردی خدا خواست عوضش را بدهد. این عوض اوست. ببینید این صحبت امام چطور مستمع را دگرگون میکند. کارت را برای خدا بکن باقی اش با او. چطور از بیست و پنج درهم صاحب این ثروت شد. خب اولاٌ، درستان را برای خدا بخوانید. راهتان برای خدا بپوید. تلاش و توفیق تفاوتش همین است. این خانم تلاش میکرد توفیق نداشت. شوهرش تلاش میکرد موفق بود. حالا فهمیدید ریشه توفیق کجاست؟ نیت صالح کنید. یک کسی میآمد پهلوی آقای قاضی، فهمید افرادی که میآیند خوابهای خوب میبینند، مکاشفاتی دارند. دیگر نیامد. آقای قاضی گفت فلانی دیگر نمیآید. پرسیدند ازش چرا نمیآیی؟ گفت هر کسی آمد یک چیزی گیرش آمد. من چند سال آمدم چیزی گیرم نیامد. آقای قاضی گفتند من دیدم چرا ایشان متوقف هستند. ایشان برای این چیزها آمده بودند. نه این ها توفیقی است. آدم میخواهد نیت کند دستش را ماچ کنند، این نشد. همین توفیق را سلب میکند. من مشهور بشوم، نشد. معروف بشوم، نشد. اسمی از من بماند، نشد. «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا»[۸]. بگو من میخواهم خدمت بکنم و یک شبههای را جواب بدهم. یک کسی را از جهنم رفتن حفظ کنم. بگویندم آیت الله، آیت الله العظمی یا بگویند حجت الاسلام و المسلمین یا بگویند حجت الاسلام یا بگویند ثقه الاسلام یا بگویند مروج الاحکام. هر چه، من می خواهم یک خدمتی بکنم. اسمش را هرچه میخواهند بگذارند. توفیق این است. نیتتان را درست کنید موفق میشوید.
ائمه اطهار فرمودند: «الرفق منا و الخرق من بنی امیه». داعش خرقاند. تکفیریها خرقاند. هر که …(۵۳:۳۷) به یوسف خرق است. یک جملهای علی (ع) در خطبه اولش دارد «إن الله داوى هذه الأمه بدواءین»[۹]. دو تا دارو خدا داده است.. «السوط و السیف». شلاق و شمشیر. اطباء هم میگویند دارو زهری است که در شرایط ویژه ای میتواند معالج باشد. میگوید اگر مریض شد باید با این مداوا شود. ابن ابی الحدید در شرح این خطبه، بعد گفته [است] حجاج بن یوسف بر منوال اینکه شمشیر دواست، شلاق دواست یک سخنرانی کرده است. زیاد هم یک سخنرانی کرده است. سخنرانی حجاج بن یوسف را آورده است. مال زیاد را هم آورده است. حجاج گفته [است] «من أعیاه داؤه فعلی دواؤه»[۱۰]. هر کس درد زور بهش آورده [است] دارویش با من. می گوید یعنی شلاق و سیف. «من استبطأ أجله فعلی أن أعجله»[۱۱] این جور حرف میزند. هرکس می بیند عجلش دیر رسیده [است] به من که تعجیلش کنم زودتر. «من استثقل رأسه وضعت عنه ثقله»[۱۲] هرکس سرش به تنش سنگینی کند من این سنگینی را از دوشش برمیدارم. این سرفصل همش از آن است ….. (۵۶:۰۷) به همین مرتبی. آخرش هم گفت «و الله لا آمر بالخروج عن هذا الباب فیخرج احد من الباب الذی یلیه إلا ضربت عنقه» اگر گفتم از این در بروید و یک نفر از در بغلی رفت حتماً میکشمش. ببینید اینها چیه؟ این خرق است. آبروی اسلام از بین میرود. علی (ع) این کار را روی حدود شرعی و روی وظایف قانونیاش میکند. حجاج بن یوسف ادای آن را میخواهد در بیاورد، اینجوری حرف میزند؛ یعنی …. (۵۷:۰۹) این خرق است. این «الخرق من بنی امیه، الرفق منا». حضرت علی(ع) در همان خطبه گفت «التوبه من ورائکم، استتروا فی بیوتکم»[۱۳] گناه میکنید در اتاق در بسته بکنید. «التوبه من ورائکم» بعدش هم توبه کن. ظاهر شد، برخورد میکند. این قول علی (ع)، این هم قول اینها. با یک کسی توی کوچه میرفتم بچه بودم. این عیب کلیمیها از مادر و از قوم و خویش و اینها شنیده بود ….. (۵۸:۱۳). هر بچه کلیمی می دید کفشش را در می آورد می زد کله ی او. این خرق است؟ مگر گفتهاند به این اینطوری کن؟ این چکارت کرد؟ خرق است. اوله مبارزه با بی حجابی بعضی ها سوار موتور می شدند و وقتی بی حجابی می دیدند آب دهانشان را می انداختند رویش. اینها خرق است! که گفته این کار را بکنند. این میشود داعش. این راهش نیست. همین علی (ع) «اشدا علی الکفار»[۱۴] را از من و شما بهتر فهمید. با یک یهودی با هم صحبت میکردند، رفتند سر دو راهی، یهودی به راه خانهشان میرفت، علی (ع) راه خانهاش جای دیگر بود، این تا مدتها همراه این آمد، گفت آقا خانهتان از آن طرف است چرا از این طرف آمدید. گفت چون با هم صحبت میکردیم در اسلام مستحب است، یک مقدار مشایعت شما میکنم. این «اشداه علی الکفار» است؟ این رفق است. چرا؟ چون هم گفته است «وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْب»[۱۵]. همسایه دور، همسایه نزدیک، آن کسی که باهات معاشرت میکند، هم صندلیات، هم ماشینیات، همراهت؛ یعنی چه؟ یعنی کافر باشد یا مؤمن باشد رعایتش کن. همسایه کافرت هم همسایه است؛ حق دارد. افطار میدادم [در] خانه، کلیمی همسایهام بود. گفتم افطار را به این هم بدهم. خدا مؤلفات قلوبٌ برای اینها گذاشته است. سهم زکات برایش گذاشته است. یک افطاری بدهم چه عیب دارد. مسیحیها جشن تولد عیسی (ع) گرفته بودند. امام گفت یک دسته شاخه گل و یک قوطی شیرینی به همه همسایهها داد. گفت ما همسایهتان هستیم گاهی از آمد و رفت ما، شما ….. (۶۰:۴۷) میشوید، خواستیم در عیش شما شریک باشیم. این شیرینی را امام تقدیم شما میکند. اینها رفق است. حال شما بگویید «اشداه علی الکفار» گفتهاند. ….. (۶۱:۴). این خرق است. با رفق میتوانی کار کنی. معنای رفق این نیست که پای روی مسائل شرعیت بگذاری. معنای رفق این نیست که ترک امر به معروف کنی، ترک نهی از منکر کنی. معنای رفق این است که دلش را به دست بیاوری و نصیحتش کنی. این از این.
این چون سلام علیکم ننوشته بودند. من هم جمله اش را خواندم. آنهایی که میخواندم نوشته بودند، این نمیگویم بد کرده است نوشته است اینطوری. آقا اگر نخواندم نگویید که خوب نوشته بود من نخواندم. در این راه طلبگی چطور تحملمان را بالا ببریم؟ استاد ما روز اولی که میخواست قبول کند مسئولیت ما را و در مدتها سرگردانی که این ور و آن ور، اول طلبگی یکی دو ماهی این ور و آن ور رفتم. گفت یک وقتی میبینی آقای حائری یک آستینت رفته، پاره شده است. آخوندی اینجوری است، ها!. همیشه نیست، ها!. ناراحت نشوی، ها!. اما خب؛ خدا میداند از وقتی که طلبه شدهام هیچ وقت لباسم سر آستینش پاره نبود؛ اما از اول بهم گفت، که یک وقتی کم می آید ها! گاهی به آدم احترام نمی کنند ها. گاهی به آدمی یک چیزی میگویند. نرخ همه این چیز برای ما، گفت اینجوری است، اینجوری است. نیم ساعت بیشتر برای ما حرف نزد؛ اما چون خودش کامل الانقطاع بود اصلاً به هیچ چیز توجه نبود. جز تربیت کردن، فکر و ذکرش همین بود. مثلاً «إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاع»[۱۶]. خدا رحمتش کند آقای آ شیخ حمد علی واحد(۶۳:۲۷). نور به قبرش ببارد. نیم ساعت با من صحبت داشتند. نیم ساعت. چند سال ماندند. خسته هم نمیشد. واقعاً روزی هجده ساعت کار میکردیم، خسته نمیشدیم. روزی ده تا درس میدادیم راحت. خودش هم روزی ده تا درس میداد. این الآن هم عادت است حالا هم توی همین سن و سال هم همینطور هستم. خدا کمک میکند. شما ناز نازی بار نیایید و حقوق و حدود انسانها را رعایت کنید. دل کسی را نشکنید. اینجوری نیست که امر به معروف کردم دلش میشکند، نهی از منکر کردم [دلش میشکند]. تو دلش را زنده میکنی با امر به معروف. احیایش میکنی. دل شکستن چیز دیگری است. مادر، احوالش را نمیپرسی دلش میشکند، خب نکن. نمیتوانی تلفن کنی نامه بهش بنویس. تو که نداری که هزینهای که مادرت برات کرده است، بپردازی. حالا که پولت پر نیست و جیبت خالی است. زبانت جبران کند. «انکم لنتستع». شما به اموالتان نمیتوانید مردم را فراگیر باشید. «إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِأَخْلَاقِکُم»[۱۷]. مال شما وسعت مردم را ندارد. اخلاق شما وسعت مردم را داشته باشد. مردم داری کنید. خب خسته که نیستید؟ هرکه خسته است یک صلوات بلند بفرستد.
«الهم صلی علی محمد و آل محمد»
[۱] – در میان خود[دوستان] مهربانند/ الفتح/ آیه: ۲۹
[۲] . نهج الفصاحه، ص ۶۰۷
[۳] – روایات نبوی/ اعلام الدین فی صفات المومنین/ جلد: ۱/ شیخ حسن دیلمی/ ص: ۸۲
[۴] . شرح کافی، ج۲، ص ۲۵۰
[۵] – ایمان خود را پنهان می داشت/ غافر/ آیه: ۲۸
[۶] . «از خدا اطاعت کنید و از رسول و الوالامرخویش فرمان برید»، النساء/۵۹
[۷] . غرر الحکم و درر الکلم، ص ۴۳۷
[۸] . «این سرای آخرت را از آن کسانی ساخته ایم که در این جهان نه خواهان برتری جویی هستند و نه خواهان فساد»، القصص/۸۳
[۹] . الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج ۱، ص۲۳۹
[۱۰] . شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج۱، ص: ۲۷۸
[۱۱] . همان.
[۱۲] . همان.
[۱۳] – بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار/ ج ۳۲/ ص: ۱۴
[۱۴] – در برابر کفار سر سخت و شدید/ الفتح/ آیه:۲۹
[۱۵] . «و همسایه خویشاوند و همسایه بیگانه و یار مصاحب»، النساء/۳۶
[۱۶] . بحار الانوار، ج۹۱، ص۹۶
[۱۷] . من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۳۹۴