عاقبت دولتی کردن مسایل این می شود که دولت مالکی اصل شود و شخصیت مردم، شخصیتی وابسته و در سایه شود و انسانیتشان آزاد نگردد. عیناً همان رابطه ارباب رعیتی میشود که مالک بگوید کارِ انجام شده مال من است و روزمزد میدهم! اگر وضعیت ارباب و رعیتی بد است، پس نباید آن را تعمیم داد! دولتی کردن مسائل یعنی همان مطالبی که در یک زمین یا یک ده، مالک در وضع بسیار وحشیانه انجام میداد. حالا ما این را به صورت خشنتر، اما قانونی در کل جامعه پیاده میکنیم. این طوری شخصیت مردم تحلیل و خرد میشود و مردم دیگر روی بازو، کار و تلاش خود حساب نمیکنند؛ چرا که نتیجهها مربوط به شخص دیگری است و به مردم برای این که زنده بمانند، چیزی داده میشود.
شخصیت انسان، در رابطهی بین تلاش او برای تولید ارزش اضافی و حق مصرفی که دارد، تبلور پیدا میکند. حال اگر دولت آمد و این رابطه را برهم زد، باعث میشود که فرد ادامهی حیات خودش را در تلاش خود نبیند، بلکه در این ببیند که دولت او را بپذیرد و استخدامش کند. در صورتی که شخصیت فرد موقعی تبلور پیدا میکند که او کار خودش را در نانش مشاهده کند و کسی را در آن، واسطه نبیند. کما اینکه فرد وقتی موحد میشود که آنچه از دست خودش صادر میشود، از حول و قوهی الهی بداند. در این صورت است که شکی در رزاقیت خدا نمیکند و رزاقیت او را میپذیرد. برای این که فرد به توحید برسد: ۱- باید از رازقیت غیر خدا خارج بشود ۲- کار را از دست خودش ببیند ۳- قوهی خودش را هم از خدا بداند. با طیّ این سه مرحله، اندیشهی فرد به رزّاقیت خدا میرسد. انسان برای این که اعتماد به نفس پیدا کند، باید از اتکا به غیر نجات یافته تا توکل به خدا و اعتماد به خدا در او حاصل شود. آن کسی که اقتصادش وابسته است، از توحید خیلی دورتر از آن کسی است که اقتصادش مستقل است.
کسی که ماهیانه شهریه میگیرد و خودش را به دولت میفروشد و با آن ارتزاق میکند، چشمش به دست دولت است، نه خدا. این فرد چطور میتواند با تمام وجود چشمش به دست خدا باشد؟ اما وقتی که ثمرهی کار خودش را دید، از خدا میخواهد که به او توفیق کار بیشتر بدهد. میگوید من تلاش میکنم این نخواست، یکی دیگر. اما کسی که میگوید اگر دولت نخواست برای او کار بکنم، بعد چه میشود؟ چنین فردی از نظر اعتقادات تحلیل میرود. پس برای رسیدن به شخصیت مستقل، فرد باید راهی برای استقلال در روابط تولیدش پیدا کند.
یک فردی در جمله ی اول وصیتنامه اش نوشت که پسرانم را توصیه میکنم که در شغل نوکری وارد نشوند! نوکری یعنی مستخدم دولت شدن! کار آزاد، تجربهی او بود. یعنی اینکه اگر یک روز خواستند تسویه حسابت کنند، نترسی! می گوید روزی خودت را دست کسی نده که هر روز بلرزی که بیرونم میکنند یا چه کسی در رأس کار هست و چه کسی نیست؟ روزیِ کم با حفظ استقلال، به انسان شخصیت و عزت میدهد. روزی فراوان ولی مصرفی بودن، وابستگی انسان را سنگین میکند.
ولی متاسفانه قاعده ارباب رعیتی باز به کشور ما بر گشته
پیمانکار و کارگر
پیمانکار می شناسم ماهی ۴ میلیون می گیره ماهی ۱ میلیون میده کارگرش
خیلی زیبا و متین بود
آیا در احادیث موردی در تایید این قضیه وجود دارد؟