خدا رحمت کند مرحوم آیتالله شهید محلاتی(ره) را و خداوند توفیق عنایت بفرماید به کسانی که در بزرگداشت ایشان تلاش کردند و کسانی که در این بزرگداشت مشارکت دارند. بزرگداشت علما برای تکثیر آنهاست. شما چطور قبل از انقلاب یک اعلامیه امام را میگرفتید، کپی میگرفتید و تکثیر میکردید. هر کدام که به دست عزیزی میافتاد درسی میگرفت و به راه میآمد. تکثیر علما هم عملشدنی است به همین دلیل دعا میکنیم “کثر الله امثالهم” نمونههایش را خدا زیاد کند. این بزرگداشتها زمینه تکثیر را فراهم میکند خود آیتالله محلاتی در یک سنی مثل بچههای شما خردسال بوده است. همراه پدر و مادر به این جلسهها رفته است و بزرگداشت علما شرکت کرده است. وقتی این تجلیل و تعریف و بیان شخصیت را دیده است این را پسندیده و الگوی خود گرفته و خواسته در زندگی به آن شخصیت اقتدا کند. تلاش کرده است و به اینجا رسیده است. امشب هم در این جلسه کسانی شرکت میکنند که چه بسا از بیان خصوصیات ایشان ایده بگیرند. نظریه بگیرند. انگیزهای پیدا کنند که در آینده نمونهای مثل این شخص بزرگوار شوند. اصولاً روضه حضرت اباعبدالله(ع) را خواندن هم یک نوع تکثیر است. ما درباره آنها در زیارت جامعه میگوییم: “أَجْسَادُکُمْ فِی الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُکُمْ فِی الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُکُمْ فِی النُّفُوسِ وَ آثَارُکُمْ فِی الْآثَارِ وَ قُبُورُکُمْ فِی الْقُبُورِ ” چه جوری میشود شما نفوستان در نفسهاست. آرامگاه شما در قبرهاست؛ یعنی شما یک آرامگاه ندارید. خیلی قبرهایشان پارهای است از قبرهای شما. شما وقتی به زیارت حضرت عبدالعظیم میروید میخوانید: “یامن بزیاره ثواب زیاره سید الشهدا یرتجی“ ای آقایی که با زیارت تو امید داریم که زیارت سیدالشهدا(ع) کرده باشیم. نگفت، ثواب آن زیارت را میگیریم؛ خود آن زیارت را. چون معصوم فرمودهاند: “من زار قبر عبدالعظیم الحسنی برِی، کمن زار الحسین بکربلا” چرا این زیارت مثل آن زیارت است. حضرت عبدالعظیم چنان شیفته حسین بن علی(ع) بود که گویی حسین بن علی(ع) در حضرت عبدالعظیم حسنی است. تجلی کرده است چطور یکی در دیگری تجلی میکند؟ یک نمونه حسی برایت بزنم. آهن آهن است، آتش هم آتش است دو چیزند. آهن را در آتش گذاشتی تا سرخ شد. حالا آهن است یا آتش است؟ اگر آهن است دست به آن بزن! اگر آتش است چطور شد آتش شد؟ آهن در آتش، آتش میشود. انسان در انسان بالاتر جلوه او نمیشود؟ آهنی است آهنربایی است. دو چیزند. آهن متصل شد به آهنربا، حالا بگو ببینم این آهنی که به آهنربا وصل است آهن است یا آهنرباست؟ جلویش را سوزن بگیرید. به خودش جذب میکند. چرا؟ چون خاصیت آهنربایی در آهن نفوذ کرده است و تا زمانی که این آهنربا وصل است حالت آهنربایی دارد. اگر قطع شد آن حالت آهنربایی را از دست میدهد. برای این آهن حالت آهنربایی حال بود نه مقام؛ یعنی تا متصل به آهنربا بود آهنربا بود. اگر مدتی این آهن را در مجاورت آهنربا گذاشتید ممکن است آهنربایی برایش بالاتر از حال شود و بشود مقام. یعنی در حالی که به آهنربا متصل نیست باز هم آهنربا شده باشد. اینها با انسان صحبت میکنند و ما باید صحبت آهنربا را گوش بگیریم. مگر نشنیدهاید که قرآن تعریف میکنند که مجرم در روز قیامت به پوستش میگوید چرا علیه ما شهادت دادی؟ «وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ» ما را به نطق آورد آنکه همه چیز را گویا کرده است. ما شنوا نیستیم وگرنه همه چیز گویا است. همه چیز حرف میزند اگر ما بشنویم، اگر ما گوش شنوا شد. همه چیز دارد برای ما صحبت میکند. یک آقایی که آدم خوبی است شیخ و روحانی و اهل تبلیغ و اهل تلاش است و حالا سالخورده شده است. چند نفر از متمکنین بازار برای او خانهای خریدند، خانه نداشت. زمانی که میخواستند به نام او کنند سیدی را به آنها معرفی کرد و گفت: آن سید چشمش ضعیف است و امکانات تبلیغ که من دارم او ندارد. بروید این خانه را به نام او بکنید. خودش در عسرت شدید بود اما او را ترجیح داد. الان آن سید در آن خانه مینشیند. او هم آدم خوبی است. این نقل کرد که برای دو تا از دخترها با هم خواستگار آمدند و برای تامین جهیزیه دستم خالی بود. گفت رفتم جمکران. توسلی پیدا کردم و گفتم: اینجور است. در دوره طلبگی پنجشنبهها میرفت تبلیغ و آنچه از دستش برمیآمد کوتاهی نمیکرد. وقتی انسان تلاش میکند، خدمت به دیگران میکند و رحم به دیگران میکند این زمینه رحم به خودش میشود. بگذارید با زندگی خودتان صحبت کنم. این رحمی که کسی به انسانهای دیگر میکند مثل پولی است که در حسابتان میریزید. وقتی پول در حسابتان بود، چک میکشید چک جواب میدهد. اما اگر پولی در حسابتان نباشد و چک کشیدید جرم است. چکت فرم میخورد. دعا هم چک کشیدن است، مسجد جمکران رفتن هم چک کشیدن است. قبلاً باید در حساب ریخته باشد انسان با این دعا از آن حساب برداشت میکند. این آقا کارش اینطوری بود آمد دعا کرد. بعد از آن، شب خواب دیدم در حرم امام رضا(ع) هستم.کسی به من گفت فلانی آنجا نشسته است و با شما کار دارد. آنجا رفتم و گفتم: شما کاری دارید. گفت: بله. دو تا حواله هست به شما میرسد. صبح از دفتر رهبری به من زنگ زدند. فکر کردم میخواهند مرا برای تبلیغ بفرستند. رفتم آنجا گفتند: حواله دوتا جهیزیه برای شما است. کسی آمده شما را معرفی کرده که دو تا خواستگار برای صبیهیتان آمده است. دستور دادند این جهیزیه را به شما بدهیم. به او گفتم: به گفتن او نیست به تنهایی که اثر کرده است. این که رفتید جمکران با آن سوابق آنها هم هست. بعد برایش مثال زدم؛ گفتم این نتیجه مثل چرخ خیاطی است؛ خیاطی با چرخ خیاطی، که دو نخ میخورد یک نخ از بالا میآید در سوزن میرود. یک نخ دور ماسوله میپیچند از زیر فشنگی حرکت میکند. اگر این دو نخ با هم باشند میدوزد، به نخ رویی میگویند روکش و به نخ زیری میگویند زیرکش. اگر یکی از آنها نخ نداشته باشد یا نخ رد نکند، نخ آنها یکی را وقتی برمیدارید پارچه دوخته نشده. این نخ زیری را نداشته است. این دو تا نخ که یکی از زیر و دیگری از رو میآید با این رفت و آمد آن فشنگی، هر بار که این نخ با سوزن میرود پایین آن نخ از کنارش یکبار میرود و برمیگردد. یعنی در آن نخ گیر میکند تا این سوزن از اینجا به جای دیگر میرود. باز نخ که میرود پایین، نخ زیرین یک تاپ دورش میخورد وقتی بالا میکشد این دو نخ همدیگر را دارند. زیرکش و روکش در هم قفل میشوند. این دوختن صورت میگیرد. توسلات هم مثل نخ روکش و نخ زیرکش است. به ما گفتهاند: «بِحَبْلٍ مِّنْ اللّهِ وَحَبْلٍ مِّنَ النَّاسِ» عجیب است آیات قرآن دقیق اسم حبل میبرد. یک حبل خدایی و یک حبل انسانی! این دو تا اگر با هم باشند نتیجه میگیرد. نگفته است : الا بحبل من الله اُ من الناس، نه «بِحَبْلٍ مِّنْ اللّهِ وَحَبْلٍ مِّنَ النَّاسِ» دو حبل میخواهی این حبل من الله روکش شما و حبل من الناس زیرکش شما است. وقتی دو تا با هم شد میدوزد. عبادات، قرآن خواندن، توسلات، نماز خواندن اینها حبل من الله هستند. ولایت حبل من الناس است. به این ناس باید مرتبط باشید همانطور که به خدا باید مرتبط باشید. رسول خدا(س) قرآن بر زبانش جاری میشود. یک نخ است و نفس خودش که تربیت شده خدا است، نور الهی همراه دارد، محبوبیتی که پیدا میکند در دل این حبل دوم است. هر کسی عباداتش با دو نخ است، دوخته شده است. هر کس یکی از این دو نخ را دارد و دیگری را ندارد، ندوخته است. مثل کسی که با سوزن معمولی داشته میدوخته نخ از چشمه سوزن در رفته است. اما ایشان متوجه نبوده است. میدوخته و میدوخته، حالا چه را نگاه میکند نخ در آن نبوده است. این گوینده زیبا گفته است:
یک عمر دوختیم و نخ از چشمه رفته بود ما یک نظر به چشمه سوزن نمیکنیم
اینکه گفتهاند “تفکرُ ساعهٍ افضل من عباده سبعین سنهٍ“،یک لحظه فکر کردن بهتر از هفتاد سال عبادت است. یعنی عبادتی که یک عمر دوختیم و نخ از چشمه رفته بود“تفکرُ ساعهٍ” آن لحظهای که فهمیدی و سوزنت را نخ کردی! ما یک نظر به چشمه سوزن نمیکنیم. این برای کسانی است که میدوزند بی نخ، نخ از چشمهشان رفته است. نخ ولایت از دلشان رفته است. حالا نماز میخوانند. این نماز خواندن سوزن است با نخ ولایت میدوزد. شیطان فریب بزرگی داد به آنهایی که غدیر را جدی نگرفتند. در غدیر، سوزن مردم را نخ کردند. بعد از رحلت نخ از چشمه سوزن دررفت، اما حالا ندوز و کی بدوز! اول وقت با جماعت با قرائت صحیح نوافل، مستحبات! همه میدوزند اما نخ در آن نیست، نماز آنها را میبینی دلت هوا نکند. او که در سوزنش نخ نیست شیطان تشویق میکند که تند تند بدوزد، دوباره بدوزد، زیاد بدوزد چون میداند آخرش هیچی ندوخته است. او که سوزن در نخش است او را کاهل میکند در دوختن. سهلانگارش میکند. در اول وقت کار او این است. اگر کسی را از اصول اندخت به فروع میبندد او را. توفیق فروعش زیاد میشود. توفیق جان نثاری و جان برکفی او زیاد میشود. چرا؟ چون که او تبلیغ میکرد کسی جان بر کف نشود. حالا که اصول از دست رفته تشویق میکند. برو، حالا بهشت در این است. دقت کنید مثل آیتالله محلاتیها چه کردند؟ آنها وصل میشدند به بالاتر از خودشان و نور را میگرفتند به پایین منتقل میکردند. آیتالله محلاتی برای بعضی مسائل شیراز همراه هیأت آمده بود به شیراز. تعریف میکرد و میگفت: اسمهایی را به امام دادیم تا اجازه دهد کمکهایی بکنیم. اسم یکی را بردم گفت: قلم بگیر. بعد معلوم شد که امام اشاره میکرد و ایشان اطاعت میکرد. آقای محلاتی از صاحبان سّر امام بود. از خصوصیها بود. وقتی کسی مخلص باشد. شهادت ویژه نصیبش میشود. شما میگویید مگر شهادتها با هم فرق دارد؟ بله فرق دارد. یک کسی سال شهادتش را میدادند و میرود جبهه. دیگری میداند در این دو سال است و به جبهه میرود. او که ماهش را میداند و میرود به جبهه مقامش بالاتر از اوست که سالش را میداند. آنکه عین این که همین دفعه شهید میشود و میرود به جبهه. چون میدانند که با گفتن به او از رفتن کوتاه نمیآید. به او میگویند چون ظرفیت دارد. میچشد. گاهی فرد متوجه میشد که امروز میروم دیگر شب برنمیگردم. این خیلی فوقالعاده است؛ یعنی مرگ را عیناً میبیند و میرود به جبهه. عمار یاسر هم مبلغ بود برای علی(ع) و هم مجاهد بود. هر جا مینشست دفاع میکرد. به او گفتند: که در جنگ جمل پیروز شدی غرّه شدی؟ گفت: اگر شکست هم خورده بودیم و تا کجا هم عقب نشسته بودیم یقیین داشتیم بر حقانیت خودمان و بر بطلان شما. نه به خاطر پیروزی معتقد شدیم که ما بر حقیم. گفت: اگر تا آخر مرز اسلام هم ما را رانده بودید باز شک نداشتیم که ما بر حقیم و شما باطل هستید. بصیرت عمار است! همه مسلمانها هم میدانستند: “یقتله فئه البالغیه” گروه سرکش او را میکشند. همه میخواستند ببینند به دست چه گروهی کشته میشود. آمد جلو صفوف گفت: “الرواح الرواح الی الجنه” کاروان بروید به سمت بهشت. تشنه شد دوغ و شیر به او داده بودند. گفت: به من عزیزم خبر داد: “آخر شرابک من الدنیا ضیاح من لبن” آخرین نوشیدنی که از دنیای نوشی، از مشتقات شیر است. شهید شد؛ یعنی علم به شهادت علامت فوقالعاده اوست. با علم به اینکه در این حرکت شهید میشود جلو میرود. آقای محلاتی در این هواپیما وقتی که تهدید شد که یا در عراق بنشیند یا هواپیما را میزنیم. اینها همه چشمشان در دهن آقای محلاتی بود. چه میشود؟ آنجا با تسلیم اسیر شویم یا اینکه تسلیم نشویم. گفت: وصیتهایتان را بگویید. آنها هم هواپیما را زدند. چه نخبههایی در آن بودند. چه انسانهای برجستهای در هواپیما بودند. یعنی مرگ اتفاقی نیفتاد. ترجیح دادند شهید شوند بهتر از اینکه اسیر شوند. اینها چه مقامی دارند. آخرت اینطور است. مادر شهیدی را به خواب دیدند. گفت: دست ما به پسرمان نمیرسد. تا حالا یکبار اجازه ملاقات دادهاند. چرا؟ چون منزلها فرق میکند. او منزل ارفعی دارد. یا او به منزل مادر بیاید و یا اینکه این مادر را بالا ببرند و برگردانند. اینها منازل و مقاماتی دارند. یک اشارهای بکنم که این شرق و غرب مغرورتان نکنند. تهی دست هستند. به ذهنتان نیاید که آمریکا دانشمند و انسانهای برجستهای دارد یا شوروی دارد. هیچی ندارند. من میخواهم نداری آنها را برایت بگویم. شما وقتی امنیت را با نعمتهای دیگر مقایسه میکنید چقدر برایش ارزش قائل هستید؟ “نعمتان مجهولتان الصحه و الامان” دو نعمت هستند که مجهولند: یکی سالم بودن و دیگری امنیت. امنیت برای همه کارها برای فکر کردن برای هر چیزی شط اولیه است. این نعمتی ما فوق همه نعمتهاست. بشر امنیت ندارد. چرا؟ چون امنیت ۲ رکن دارد. نگاه کن به این دو انگشت. چه ۲ انسان بگیری چه شرق و غرب. همه عالم را دو قسمت کن اینها زمانی احساس اطمینان به هم دارند که دو تا رکن در اینجا داشته باشیم. رکن اول اینکه قدرتمند است با قدرتش به این یکی تجاوز نکند. اما اگر این قدرت خود را کنترل نمیکند آن یکی احساس ناامنی و خطر میکند. آن طرف دیگر هم همینطور میگوید: اگر این قدرتش را کنترل کند احساس آرامش دارم. اما وقتی قدرتش را در تجاوز به کار کیرد من از او در امان نیستم و اطمینان ندارم. بدبین هستم. اینکه هر صاحب قدرت، قدرتش را بیجا در ظلم و تعدی استفاده نکند این رکن اول امنیت است. رکن دوم امنیت، اینکه طرف مقابل قدرت آن را داشته باشد که جلو تجاوز را دیگری را بگیرد. بازداشتن دیگری دیگری رکن دوم امنیت را با دانش میتوان تأمین کرد. الان هم همین کار را میکنند. سلاح بازدارنده در آزمایشگاههایشان. رکن اول امنیت را با دانش نمیشود به دست بیاورید. رکن اول امنیت را با دین میتوان به دست آورد. اگر حکومت دینی بود، امنیتآور است. هر حکومت لائیک بود وحشتآور است. چرا؟ چون قدرت دست کسی است که مالک قدرت و نفس خود نیست. پس ببینید شرط سلامت سیاست، حکومت دیانت است. هر جا دیانت نیست امنیت هم نیست. وقتی امنیت نیست تمدن اسماً تمدن است و در حقیقت وحشت است. توحش است. خدا رحمت کند آیتالله سید نورالدین، جمله درشتش است: تمدن منهای تدین، توحش مدرن است. این عالم است. الان چرا آمریکا و شوروی به هم نمیزنند، به خاطر تعادل وحشت است و آنچه است صلح مسلح است در عالم. این است، صلح مسلح جهنم است. چرا جهنم است؟ شرق و غرب مثل آدماند که دست راستشان اسلحه را به شقیقه دیگری نشانه رفته است و با دست چپ کارهای دیگری را میکنند. این موشکهایشان را به سمت شهرها نشانهگیری شده مثل همان است که هریک کلت خود را بر شقیقه دیگری نهاده باشد. زندگی اینجوری است. «إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَهٌ بِالْکَافِرِینَ » اگر انسان کافر شد همینجا جهنم است. انبیا آمدند تا ما را از دو جهنم به دو بهشت ببرند. از جهنم دنیا به بهشت دنیا، از جهنم آخرت به بهشت آخرت. شما که اهل نماز هستید این نماز به شما دو بهشت را میدهد. « رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَفِی الآخِرَهِ حَسَنَهً » و اگر دنیا بهشت نشود آخرت بهشت نمیشود. شما میگویید: آیا ائمه اطهار دنیایشان بهشت بود؟ بله، شما بزرگترین نعمت بهشت را چه میدانید؟ «رِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَکْبَرُ » رضایت خدا از همه میوهها و عطرهای بهشتی، از همه حورهای بهشتی قیمتیتر است. درست است؟ اگر رضایت هست، بالاترین نعمت، هر که خدا در دنیا از او راضی است او در دنیا مافوق بهشت دارد. این دارایی تو و اینها نداری آنها. قدر دینتان را بدانید. همین الان که خدا از تو راضی باشد بالاتر از تمام نعمتهای بهشتی است «رِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَکْبَرُ » اما آنها این دنیایشان، آنهم آخرتشان. شرق و غرب، شرق کمونیستی. چه چین باشد و چه شوروی. میگوید مالک مالت نیستی و دولت مالک است. یعنی تو هم مثل برده هستی و دولت صاحب تو است. نظام بردهای! آن کشوری هم که سرمایهداری است، سرمایهدار مالک برده است. بیچاره برده هستند. دولت هم کارگزار این بردههاست. دولت مردم را میگیرد تا بدوشد و اینکه دو دستی مالیتشان را میدهند. چرا؟ چون حقالرحمهاش را میپردازند. مردم را نگاه دار تا ما بچاپیم. آنها هیچ ندارند. مرحوم آقای صیاد گفت، به امام گفتیم آنها موشک اگزو سه دارند، هواپیمای سوپر استاندارد دارند، چه دارند چه دارند. امام حرفهای ما را گوش گرفت بعد به ما گفت: شما انسان دارید. آنها انسان ندارند. آقای دکتر اسفندیاری رئیس دانشگاه علوم پزشکی اصفهان بود رفته بود آمریکا دورهای ببیند. زنگ زد به اصفهان. در قبر فلان جانوری را دفن کردهاند. بین قبور بزرگان تخته پولاد (جای خیلی از اولیا و انبیا است) آن قبر را شماره کردند. تازه کسی را در آن دفن کرده بودند، به علما گفتند: گفتند دکتر اسفندیاری خواب بیخود نمیبیند، اجازه گرفتند قبر را نبش کردند، یک بعثی در آن بود. اشتباهی خیال کردهاند شهید است آنجا دفن کردهاند. او از آمریکا گفت: اینجا جانور دفن کردهاند. اینها انسان ندارند و این را بدانید که عصر ما عصر بازگشت به خدا است. اینها پتهشان دارد روی آب میآید که چیزی ندارند. این ناامنی که هست همه میدانند، توسعه و امنیت ضد همدیگر هستند و هر چه کردهاند راهی پیدا کنند که لازمه توسعه، عدم امنیت نشود نتوانستهاند پیدا کنند. همهشان این قضیه را میدانند. آنها هیچ چیزی ندارند. اما آینده مال آنها نیست. آیند مال انسانهایی است که سؤالاتی دارند و آنکه میآید جواب خواهد داد. دور، دور دین است. «وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ » در زبور بعد از تورات نوشتیم این زمین را بالاخره بندگان صالح ما حاکم خواهن شد و رهبر بزرگوار مکرر دارد میگوید جهان در سر یک پیچ تاریخی است؛ یعنی از دست نادرستکاران، عالم به دست درستکاران میرسد. خداوندا روح این شهید بزرگوار و همراهانش را در کنار انبیا و اولیا قرار بده. خداوندا کسانیکه این صحبت را در تلویزیون میبینند، زمینه تحولی در آنها فراهم بفرما. امیدوارم انشاءالله خدا همه ما را عاقبتمان را ختم به خیر بکند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته