السلام علیکم جمیعاً و رحمه الله اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدالله الرب العالمین و صل الله علی محمد و اهلبیته الطیبین الطاهرین
قال الله تبارک و تعالی: « إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاء » میفرماید خدا نمیآمرزد که کسی برای او شریک قائل شود و لیکن میآمرزد غیر از شرک را برای هرکه بخواهد. « وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاء » هر که را بخواهد میآمرزد و این آمرزش قانون دارد. اینجور نیست که نگاه شکل کسی بکند و او را بیامرزد یا نیامرزد. نه اینطور نیست. کسی که از راهش درمیآید و توبه میکند خدا او را میآمرزد و کسی که توبه نمیکند، گناه برایش میماند. آمرزیده میشود. گناه کوچک را انسان پشیمان نمیشود از انجامش، آمرزیده نمیشود. مسأله بزرگ و کوچک بودن گناه نیست، مسئله نادم و پشیمان بودن انسان است. اگر انسانی پشیمان شد، مورد آمرزش قرار میگیرد. پشیمانی خیلی مهم است؛ یعنی میگوید: من اینکار را نباید میکردم. خدای من! من اشتباه کردم. پوزش میطلبم، من را ببخش. « وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاء » یعنی کسی که نادم باشد، پشیمان باشد. علامت پشیمانی هم این است که انسان مسیر خودش را عوض کند. سبک زندگی خودش را عوض کند. در روایت داریم: “من تاب و لم یغفر رفقائه فلیس بتائب” کسی که توبه کند اما آن مجلس گناه خودش را عوض نکند، تغییر ندهد این تائب نیست. « وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاء » یعنی این شخص سبکی که به گناه منتهی شد، برنامهای که به گناه منتهی شد آن را ترک کند. باز در قرآن آمده است : «استغفروالله و استغفرلهم الرسول» پیش تو آمدند و طلب آمرزش کردند و رسول هم برایشان طلب آمرزش کرد. این هم میبخشد؛ یعنی از رسول برای تائب شدن استفاده کند. اینهایی که این کارها را شرک میدانند، کم سواد هستند. یک وقتی کسی رسول را شریک خدا قرار میدهداین شرک است. اما یک وقتی کسی رسول را شفیع قرار میدهد. شفاعت در خانههای خودتان هم هست. بچهای بیادبی میکند، پدرش با او قهر میکند، مادر شفاعت میکند، پدر صرفنظر میکند. امر طبیعی است.شفاعت شرک نیست. «وابتغوا الیه الوسیله» خودتان هم میخواهید پیش خدا بیایید، وسیلهای طلب کنید. به همین جهت شما دعایی میخوانید به نام توسل. یعنی من اینها را وسیله قرار میدهم در درگاه الهی. خدا این سلسله مراتب را برای شفاعت گذاشته است و این سلسله مراتب منافاتی با توحید ندارد. چرا؟ زیرا که رسول در طول است نه در عرض. من این طول و عرض را یک توضیحی بدهم. نگاه کنید: این انگشتان من در طول ساعد من است. یعنی از ساعد من فرمان میگیرند.عصبی در اینجا وجود دارد. این عصب روی اینها فرماندهی میکند. این استخوانها تکیهگاهشان استخوان پشت دست من است. آن هم استخوان ساعد. اینها فرع بر ساعد هستند. میگوییم در طول ساعد هستند. اما این انگشتان نسبت به هم در عرض هستند. هیچ چیزی در عرض خدا نیست. همه چیز در طول او است. کسی در معنی «لا حول و لا قوه الا بالله» از امیرالمؤمنین(ع) سؤال پرسید که چگونه است هیچ حول و قوهای به جز خدا نیست. فرمود: ” اِنّا لانَمْلِکُ مَعَ اللّهِ شَیْئاً، ” این “مع” یعنی در عرض. ما با خدا مالک هیچ چیزی نیستیم. مالکیت ما در کنار خدا نیست. ” انّا لانَمْلِکُ مَعَ اللّهِ شَیْئاً، وَلانَمْلِکُ اِلاّ ما مَلَّکَنا، ” اما زمانیکه خدا به ما تملیک کرد، مالک میشویم، حول و قوه پیدا میکنیم. اما حول و قوه ما باز به حول و قوه خدا است. پس وقتی به ما حول و قوه داد؛ “فاذا ملّکنا کلّفنا” وقتی ما را مالک حول و قوه کرد. تکلیف بر گردن ما آورده است فاذا اخذ منا وضع عنا تکلیفنا وقتی آنچه داده بودبه ما باز پس گرفت، تکلیفی هم که گذاشته بود از شانه ما برداشت. پس پیامبران به تملیک خدا مالک میشوند نه در عرض خدا. در قرآن هم میگوید: « مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَه إِلاَّ بِإِذْنِهِ » کیست که بدون اجازه خدا شفاعت کند؟! حضرت نوح کلمهای درباره پسرش گفت: پسرش را دعوت کرد به کشتی. این پسر روی یک بلندی ایستاده بود و نوح هم در کشتی بود. میتوانست سوارش کند. « نَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَکَانَ فِی مَعْزِلٍ یَا بُنَیَّ ارْکَب مَّعَنَا » نوح پسرش را صدا زد و پسرش در جایی ایستاده بود. معزلی که آب نمیگرفت یک گوشهای در عزلت: گوشهنشینی، معزل.یا بنی ارکب معنا؛ پسرم بیا با ما سوار شو« وَلاَ تَکُن مَّعَ الْکَافِرِینَ» تو تا حالا با کافرین بودی. دیگر با کافرین نباش. پسر جواب داد: «قَالَ سَآوِی إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمَاء» من از یک کوهی بالا میروم که آب و سیل به آن نرسد. «وَحَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ» موجی بین پدر و پسر حائل شد. «فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ»
آب رفت زیر پای و موج او را غرق کرد. وقتی این غرق شد: «وَنَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ» نوح گفت: پروردگارا بمن گفتی: لننجینک و اهلک، تو و اهل تو را از غرق و طوفان نجات میدهم: «إِنَّ ابُنِی مِنْ أَهْلِی» پسر من از اهل من است. «وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ» وعده تو برای نجات حق است. «وَأَنتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ »تو از هر حاکمی حکمتت محکمتر و معتبرتر است. «قالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ» تو به من میگویی: « إِنَّ ابنِی مِنْ أَهْلِی »تو از کجا بچهات را میشناسی؟ تو اهل خودت را میشناسی؟ به من میگویی: « إِنَّ ابنِی مِنْ أَهْلِی »« یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ» او عمل غیر صالحی بود: « فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ » چیزی که نمیدانی درخواست نکن؛ یعنی باید اجازه بگیری و درخواست کنی: « إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ »من به تو موعظه میکنم: مبادا جهل تو بر تو غالب شود: « قَالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ » خدا به تو پناه میبرم که چیزی که نمیدانم از تو درخواست نکنم. « وَإِلاَّ تَغْفِرْ لِی وَتَرْحَمْنِی أَکُن مِّنَ الْخَاسِرِینَ » اگر مرا نیامرزی، به من رحم نکنی من ورشکستهام. چیزی ندارم. ببینید میگوید.« مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَه إِلاَّ بِإِذْنِهِ» چه کسی میتواند پیش خدا شفاعت کند بدون اجازه او. بعد خدا دلیلش را میگوید: « یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ » اینها که میخواهند شفیع شوند، پشت سرشان و پیش رویشان را خدا میداند« وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء » یه ذرهایی از علم او محیط نمیشود مگر خدا خواسته باشد. پس ببینید حالا اگر خدا اذن داد، شفاعت میکنند. پس انبیا و اولیا وقتی درخواست شفاعت از آنها میشود، باید اجازه بگیرند؛ اجازه دادند، شفاعت میکنند و اگر اجازه ندادند نمیکنند. یکبار گفتم که علی بن یقطین خدمات بسیار زیادی در دوره وزارت هارون برای شیعیان میکرد آمد برسد خدمت موسی بن جعفر(ع)، به او گفتند: این حج امسال تو اگر وضع این طور باشد قبول نمیشود و اگر خدا کسی را نپذیرد ما هم نمیپذیریم. اجازه ورود به خانه امام هفتم پیدا نکرد. دلیلش را گفتند: دل ابراهیم جمال شکسته شده از دست تو. از تو رنجیده. چه جوری است که دل مومنی رنجیده، در خانه امام رویش بسته است. دل مومنی رنجیده حج از قبولش جلوگیری شده. این خیلی مهم است. دل رنجاندن سهل و ساده نیست. این که دعوت میشوید که همدیگر را حلال کنید برای اینکه اگر دل رنجیدهایی هست جبران شود.
چرا یک دل رنجیده صدتا دل را بدست آورده، با این یک رنجاندن ارتباط با خدا قطع میشود. چراغهایی دیدید که سیستم متوالی میبندند اگر یک لامپ را باز کنی همهاش خاموش میشود. این مومنین چراغهای سیستم متوالیاند. یکیاش را باز کردی همهاش خاموش میشوند. گفت: من ابراهیم را کجا پیدا کنم حلالیت بطلبم تا دلش باز شود. حضرت گفتند: این کار را ما برایت میکنیم. آمد در بقیع و فردی او را سوار کرد و گفت: چشمت را ببند. چشمش را بست دید دم دروازه کوفه است و دید دم خانه ابراهیم است، گفت: کی هستی؟ گفت علی بن یقطین. علی بن یقطین در مکه و مدینه است! گفت: در را باز کن. باز کرد دید خودش است گفت: این جوری شد.راهم ندادند. گفتند: شما از ما رنجیدی. ما را حلال کن. گفت: اتفاقی نیافتاده. گفت: اما این قفل باز نشد.صورتش را آقای وزیر گذاشت روی خاک و به ابراهیم گفت: پایت را بگذار پشت گردن من. حالا او مرتب اصرار که پایت را بگذار و ابراهیم: آقا نکن این کار را دید این صورتش را برنمیدارد. ناچار ابراهیم پایش را گذاشت پشت گردن علی بن یقطین! دلش باز شد. نگاه کن: دل ابراهیم جمال بسته شددل علی بن یقطین بسته شد، در خانه امام بسته شد قبول حج هم بسته شد. اینها همهاش به هم سری و مرتبط است! با هم باز و با هم بسته میشوند. چرا؟ چون آن عالم، عالم وحدت، یگانگی است و عالم تفرقه نیست. من این پیغمبر را قبول دارم. آن پیغمبر را قبول ندارم. یعنی چی؟ شما میگویید: « لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ » ما فضیلت بینشان قرار میدهیم اما تفرقه نه، « تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم »این پیغمبرها بعضی بر بعضی دیگر افضلاند. اما سریالاند. اگر یکی را قطع کردی همه را قطع کردی. اینکه مسیحی عملش قبول نمیشود چون پیغمبر آخرالزمان را نپذیرفته است. یهودی اگر عملش پذیرفته نمیشود چون عیسی و پیغمبر ما را نپذیرفته است. اگر رد کند همه رد میشود. پس شفاعت اینجوری است، با سلسله مراتب میآید و این شفاعت شرک نیست. اینهایی که شفاعت را شرک میدانند، شیطان مشغولشون کرده به یک توهمی تا در یک شرک بزرگی قرار بگیرند. شرک بزرگ وهابیها چیست؟اطاعت کسی میکنند که مطیع خدا نیست. این شرک است. یزید مطیع خدا نیست، حسین بن علی حاضر نیست از او اطاعت کند میگوید: او ولی امر من نیست. این شرک است. کسی را میتوان اطاعت کنی که او اطاعت خدا کند: “لاطاعه لمخلوق فی معصیته الخالق” در معصیت خالق اطاعت هیچ مخلوقی آزاد نیست. اول باید مطاع خود را ببینی کیست. از کی اطاعت میکنی؟ این بصیرت است قبولی دعا که میگوید « وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاء » یکی از شروطش این است که ولی تو مطیع خدا باشد. اگر ولی تو مطیع خدا باشد توبه کنی خدا میآمرزد. در روایت داریم: کسانی که تابع ولی عادل هستند هنگام توبه به برکت آن ولی عادل گناه آنها را میآمرزد. اما آنهایی که ولی غیر عادل را اطاعت میکنند خدا اطاعت آنها را قبول نمیکند. این بحث من درباره« وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاء » اما قسمت اول ان « إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ » خدا نمیآمرزد شرک را. این عدم آمرزش را برایت روشن کنم. مشرک یعنی اینکه نهالی در غیر خدا سبز شود. غیر خدا گلدان است. انسان محل نشو و نمای او خداست: “خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی” انسان همه چیز را برای تو خلق کردم و تو را برای خودم خلق کردم. انسان در خدا غرس شود، کاشته شود. زمین مناسب برای پرورش انسان مالکیت خداست. انسان بگوید: من مال خدا هستم. وقتی گفتی: من مال خدا هستم در خدا قرار گرفتی، مثل درختی که در زمین قرار گرفته، این میوه میدهد. دو نخل را درنظر بگیرید یکی را در گلدان و یکی را در زمین کاشتی. ۴۰ سال گذشت. این نخل که در گلدان کاشتی مجلسی است برای تزیین است. برگ دارد و سبز است قشنگ است اما میوه نداده. و آن نخل درون زمین سالی ۳۰۰ کیلو خرما میدهد. باید انسان از شرک بیاید بیرون اینکه « لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ »یعنی آقایی که در گلدانی من چه کارت کنم؟ آبت بدهم، کود بدهم، در نور بگذارم تو را. هر کاری کنم، چون در گلدانی (زمینه غیر خدا) ثمر نداری. این است نه اینکه خدا بخیل است. انسان مانع دارد. به خاطر اینکه دل بسته به غیر خدا. حالا این گلدان چه جوری میشود؟ گاهی انسان خودخواه است. خودخواهی گلدان است. گاهی انسان متعصب است. تعصب گلدان اوست. حمیت جاهلی دارد. یک گلدان است خودپسندی هم گلدانهایی است برای انسان.گاهی در تعریف بزرگی یک انسانی امری که مربوط به خداست به او نسبت میدهی. این هم شرک است. عرض کردم ماه بهمن است. اگر از ما بپرسند اگر امام نبود، ما پیروز میشدیم یا نه خواهی گفت: نه. میگوید: این شرک است. نگو. سوال شده از امام صادق- علیه السلام-“یومن اکثرهم بالله هم مشرکون” چه جوری است؟ که این اکثرا با اینکه شهادتین میگویند، مشرکاند. گفت: اینها با این حرفی که میزنند”لو لا فلان لغلبنا”
یومن اکثرهم بالله هم مشرکون” چه جوری است؟ که این اکثرا با اینکه شهادتین میگویند، مشرکاند. گفت: اینها با این حرفی که میزنند”لو لا فلان لغلبنا” اگر فلانی نبود ما شکست خورده بودیم. گفت: آقا چه جوری بگوییم که موحد باشیم و اگر این جوری باشد شرک است. گفت: بگو “لو لا من الله بفلان لغلبنا” اگر خدا به وجود او بر ما منت نگذاشته بود ما شکست خورده بودیم. تفاوت معامله چقدر است؟ میگوید: آقا” ان من الله علینا” با “لو لا فلان…” چقدر فرق دارد؟ نه! « وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمٌ » میگوید: حالا گفتند من الله یا نگفتند. بله خدا گفته است « إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُم مَّا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمٌ » میگوید: در گفتن یا نگفتن «من الله» تو فکر میکنی این کم است! چیزی نیست؟ عظیمه! چرا چون کار خدا را به خلقش نسبت دادی. برای خدا چی گذاشتی؟ میگویی: ما عادت داریم این جوری میگوییم. خب نمیپذیرد! آن هروئینی هم میگوید: من عادت دارم یک خرده میکشم. چون عادت داری پس معافی! شیشهایی و کراکی هم میگوید من عادت دارم. نه پذیرفته نیست. چرا خدا حساس است روی این قسمت و به این میگوید:مشرک! و میگوید: « إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ « و نمیآمرزد. به خاطر این است. سبک بیان شرک است. سبک باید عوض شود. سبک ادبیات باید عوض شود. از اول قصه میخواهی بگویی سبکش توحیدی باشد. سرود برای بچهات میسازند باید سبکش توحیدی باشد. میرود مدرسه الفبا یاد میگیرد قصه میگویند سبکش باید توحیدی باشد. ادبیات توحیدی باشد. حالا ببینید: آدم ناراحت میشود که تورات را وقتی میخوانی، سبک آن چنین است. در همه مسائل پای خدا در میان است. ببینید هر جا هست همه چیز را از او میبینید. نعمت از او میبینند، مصیبت، بلا، صدمه مریضی … از خدا میبینند. این کتاب کلمه به کلمه، در تاریخش پای خداست. این که یهودیها تا حالا ماندهاند به خاطر این است. کتابشان سبکش این است که خدا حذف نمیکند. جمله به جمله میگوید خدا. اما وقتی آنها خواستهاند خراب کنند، کتابهای ما را خراب کردند. باران میآید. خب آفتاب خورده به دریا بخار شده رفته بالا. درجه حرارت بالا رفته باد آمده ابر را آورده، اشباع شده باران آمده! پس خدا چه طور شد؟ اینها که همهاش شد طبیعت! سهم خدا کو؟ این سبک شرک است. مثلا زلزله میآید میگوید «خشم طبیعت» اینها از خانمی ۱۴ یا ۱۵ سالگی است پروین اعتصامی از ۱۴ ۱۵ سالگی شعر میگفته:
شعر لطف حق او نمی¬دانم مال چه سنی است. ۳۴ سالگی از دنیا رفته. خانواده¬اش مومن بودند. در ضمن صحبت¬های خدا برای مادر موسی این¬جوری می¬گوید:
مادر موسی چو موسی را به نیل در فکند از گفته رب جلیل
پس به ساحل کرد با حسرت نگاه گفت: کای فرزند خرد بی¬گناه
گر فراموشت کند لطف خدای چون رهی زین کشتی بی¬ناخدای؟
گر نیارد ایزد پاکت به یاد آب خاکت را دهد ناگه به باد
وحی آمد کاین چه فکر باطل است رهرو ما اینک اندر منزل است
ما گرفتیم آن چرا انداختی دست حق را دیدی و نشناختی
نبست نسیان به ذات حق مده بار کفر است این به دوش خود منه
به، که برگردی به ما بسپاریش کی تو از ما دوست¬تر می¬داریش
در تو تنها عشق و شور مادریست شیوه ما عدل و بنده¬پروری ست
سطح آب از گاهوارش بهتر است دایه¬اش موج است و ابرش مادر است
ما به دریا امر طوفان می¬دهیم ما به سیل و موج فرمان می¬دهیم
رودها از خود نه طغیان می¬کنند آنچه می¬گوییم ما، آن می¬کنند
قطره¬ایی که از جویباری می¬رود از پی انجام کاری می¬رود
این سبک توحیدی است. پای خدا را می¬آورد در کار. شما نگاه کنید، خشکسالی می¬شود -ما در منطقه خشکیم- پس شما نماز باران چرا می¬خوانیداگر این¬طور است؟ پس چرا شما در زیارت جامعه می¬گویید: “بکم فتح الله و بکم یختم و بکم ینزل الغیث “خدا آسمان را می¬باراند. اما مفتی هم نمی¬باراند. یک آبروداری است در بین شما. می¬خواهد به او بدهد به شما هم می¬رسد. به برکت آنها باران می¬آید. به برکت آنها برکت پیدا می¬شود. دقت شود مسائلی که مربوط به خداست مثل باران آمدن، مثل زلزله آمدن، این¬ها را به طبیعت نسبت دادن شرک است. همین¬طور که به امام پیروزی را نسبت دادن شرک است. خود امام هم راضی نبود. امام خودش گفت: همه هیچند، آنچه هست اوست؛ یعنی من هم هیچم. پس این نماز را که گفته¬اند برای این است که سبک گفتار ما توحیدی باشد. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته