السلام علیکم جمیعاً و رحمه الله اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدالله الرب العالمین و صل الله علی محمد و اهلبیته الطیبین الطاهرین
عبادات بعضی در امتداد عزت انسان است، عزت ظاهری انسان و بعضیشان خلاف جهت عزت ظاهریاند. آنهایی که در جهت عزت ظاهریاند؛ یعنی با انجام آنها انسان احترام و عزت پیدا میکند، اعتماد مردم را جلب میکند. اینها رقم هستند. آنها که در خلاف جهت عزت ظاهری است علامتاند. فرق این دو را قبلاً عرض کردهایم. عباداتی که در جهت عزت ظاهری است مثل عدد است و عباداتی که خلاف عزت ظاهری است به علاوه و منها است. شما ببینید که در عید غدیر چه اتفاقی افتاده است. تا زمان عید رسیده است، ۱۸ ذیحجه تا ۲۸ صفر، ۷۰ روز است که حضرت از دنیا رفته است. شما عبادات (نماز، روزه، حج، جهادو…) تعلیم داده شده بود. امامت را آخر تعلیم دادند. چون آن عبادات در امتداد عزت ظاهری مردم بود و این عبادت جدید در خلاف عزت. کسانی که نماز میخواندند مورد عزت و احترام واقع میشدند. حکومت اسلامی حاکم شده بود بر جزیرهالعرب. بتخانهها و بتها خرد شده بود. طایفهها دیگر خود به دست خودشان بتهایشان را از بین میبرند. دیگر نه بتی و نه بتپرستی. همه را اسلام را منقرض کرده بود و همه یکدست چه ظاهری و چه قلباً مسلمان شده بودند. در این حالت امامت و سرپرستی و مدیریت علی(ع) به همه ابلاغ شد. من کنت مولاه فعلی مولاه. آن عبادت مثل رقم بود و این عبادت مثل به علاوه و منها. کسی که بپذیرد عباداتش به علاوه است و کسی که نپذیرد عباداتش منها میشود. به همین دلیل ولایت در آخر آورده بودند. میپرسید فرق ولایت علی(ع) با نماز و اینها چه بود. اینها کسانی بودند که بتهایشان را به دست خودشان خرد کردند. اینهایی که برای اسلام و نماز شهید میدادند و جانفشانی میکردند چه فرقی با مسئله ولایت داشت. شما عرب نیستیدو حق دارید این سوال را بپرسید. اگر آن زمان بودید متوجه میشدید که چقدر مردم به شجاعان و سواران و قهرمانان خود اهمیت میدادند. بعضی از سواران بودند که در همه جامعه عرب کمنظیر بودند. عمروبن عبدود در یک سفری با طایفهاش به عده کثیری دزدها برخورد که میخواستند غارتشان کنند. با دزدها درگیر شد. بچه شتری را دست و پایش را گرفت و بلند کرد. با این وسیله که شبیه گرز گران بود جلوی دزدها رفت و همه آنها فرار کردند. به او میگفتند: عبد یا لیل، قهرمان آن شب کذایی. آن منطقه مخصوص طبیعتاً بین قومش شهرت و اسمی داشت. او به دست حضرت علی(ع) کشته شد. این قوم مدعی هستند هر کدام که مسلمان حقیقی و عمیق و با اندیشه هستند میگویند: این قوم و خویش ما سد راه اسلام شده بود و قهرمان دین او را از سر راه برداشت. ما زا او هیچ کینهای نداریم. اما همه اینطوری نبودند. بنیامیه سه نفر فرد برجسته داشت. بزرگشان ابوسفیان بود که رئیس اهل مکه بود. ابوطالب رئیس مکه بود. وقتی از دنیا رفت ابوسفیان همهکاره شد. ابوسفیان این جنگها را ترتیب میداد. در جنگ بدر قافله تجاری مسلمانان تهدید کردند. اینها برای نجات قافله آمدند. در اینجا ابوسفیان پدرزنش، برادر زن و پسرش را به میدان فرستاد. زنش به اسم هند که پدر و برادرش و پسرش به میدان رفتهاند. سه تا انصار امدند با اینها مقابله کنند اینها حاضر نشدند. گفتند شما در حد ما نیستید، از مهاجرین قریشیها بیایند تا با ما بجنگند. حضرت به آنها بله گفت و عمویش عبیده، عموی جوانش حمزه و پسر عمویش را به مقابله فرستاد. در این جریان عبیده با عتبه درگیر شد و هر دو از کار افتادند. چون پیر بودند دو تا زخم به هم زدند و بیحال شدند. حمزه و شیبه نیز مرتب زیرورو میشدند. علی(ع) با عتبه چند ضربه به هم منتقل کردند. سریع کار عتبه را تمام کرد. به حمزه هم گفت سرت را پایین بیاور تا شیبه آشکار شود. سر او را هم زد. هند هم که مادرش، پدرش و برادر رشیدش و پسر شجاعش به دست علی کشته شدهاند و هر سه مرد جنگی و قهرمان هستند، طبیعتاً کینه به دل میگیرد. همین کینه بود که حمزه که شکمش باز شده بود، جگر را خارج کرد و گاز زد. هر قبیلهای از قبایل هم همینطور یکی دوتا قهرمان داشت. پیغمبر هم میدانست اینطوری است. این مردم در امتحان سختی قرار گرفتند. اینجا، امامت در امتداد عزت ظاهریشان نبود. امامت علامت شده بود. عیناً مثل جریان ابلیس که ۶۰۰۰ هزار سال نماز خوانده است و هر چه هم نماز خوانده باشد عزیزتر و محترمتر شده است. یکدفعه دستور آمد که همه سجده کنند به این موجود تازه. خدا گفته است هروقت این موجود نشست و عطسه کرد آن موقع روح در آن دمیده شده است و همه به او سجده کنند. آن سجدههای طولانی ۶۰۰۰هزار سال عبادت یکطرف. اما این سجده زمان زیادی نمیخواست به اندازهای که فقط سجده کرده باشند. ملائکه سجده کردند و ابلیس سجده نکرد. این سجده شد به علاوه و علامت آن سجدههای طولانی شد رقم. آن ۶۰۰۰هزار سال شد منفی و منهای عبادت. حالا میدانی یعنی چه؟ در این ۶۰۰۰ هزار سال قرب به دست نیامده است بلکه بعد هم آورده است. مثالی برایتان میزنم. طفلی روی نردبان رفته است. یک پله بالا رفته است و پله دومی را که میخواهد پایش را روی پله بگذارد، پایش را در هوا گذاشت و آمد پایین. چند پله افتاده است. یک پله. حالا اگر انسانی ۱۰ پله بالا رفته باشد و از روی آن پایین بیفتد چطور میشود؟ به اندازه ده پله میافتد و اگر صد پله رفته باشد هم همینطور. ابلیس ۶۰۰۰ پله بالا رفته است حالا در یک پله آخر افتاده است. دیگر جایی از او سالم نمیماند. بدن باشد، خرد میشود اما روحش بود، شد رانده درگاه خدا. مقرب بود شد رانده درگاه. هر چه انسان رقمش بالاتر باشد، وقتی علامتش منفی میشود، خسارتش بیشتر است. در میان اینهایی که علی(ع) را نپذیرفتند عالم هست، جاهل هم هست. اینها از پله افتادند. جاهلها از دو پله ولی عالمها از ۱۰۰ پله. اثری که علما و اینها دیدند بیشتر بود. بزرگان که در جهاد شرکت کرده بودند ۲۰۰ یا ۳۰۰ پلهای بودند و وقتی نپذیرفتند خیلی صدمه دیدند. خیلی فاسد شدند. پس عوام ضرر کمتری کردند. اما آنها که خواص بودند ضرر بیشتری هم دیدند. همانطور که با طی کردن پلههای بیشتر، بیشتر ثواب میبردند. ضرر بیشتر هم دیدند. روایت داریم که در قیامت خداوند از هفتاد گناه جاهل در میگذرد قبل از آنکه از یک گناه عالم درگذرد. به خاطر اینکه از او یک توقع دیگری دارد. پس اینکه آنچه مخالف عزت ظاهری است با رد کردن آنکه نقش علامت دارد رقمش منفی میشود یعنی از پله بلندی سقوط میکند. هر چه رقم بیشتر باشد ضررش بیشتر است، خطرش بیشتر است.
نردبان این جهان، ما و منی است عاقبت این نردبان افتادنی است
احمق است آن کس که بالاتر نشست استخوانش سختتر خواهد شکست
پس هر چه ترقی بکند خطر بیشتر دارد. مثالی بهتر بزنم دلوی آبی که از چاه آب میکشید این دلو حجمی دارد و به همان اندازه آب میآورد که عده کثیری از تشنهها را سیراب میکند. اما این دلو وابسته به بند است و اگر بند پاره شد، آب که بالا نیامده است حتی قسمتی از بند و دلو هم به ته چاه رفته است. این دلو نقش رقم ولی بند نقش علامت را پیدا میکند. اگر این بند پاره نشود آب با تمام ظرفیت در دسترس میآید و خدمات بیکران را ارائه میکند. اما اگر پاره شد ضرر و زیان است. پس وقتی انسان پول میدهد و دلو و بند را میخرد هر دو هزینه دارد. شما بچه را که میفرستی مدرسه آنچه میآموزد آب داخل دلو است و دیگر هیچ! مسئله بند و دلوش از جای دیگری باید تأمین شود. بند دلو احساس مسئولیت است. یک جایی بچه شما را درس میدهند در کنکور قبول میشود این مسئولیت است. جایی دیگر بچه شما وقتی که نمره میگیرد، نماز و عبادتش هم کامل میشود؛ یعنی هم دلو و هم بند را میپایند. مدرسهای را که فقط دلو را میپیماید میگوید بندش به من مربوط نیست. تو خودت مواظب نمازت باش، تو خودت مواظب اخلاقشان باش! مشکل میشود. شما بخواهید مدرسهای داشته باشید که به دلو و بند، هردو رسیدگی میکنند. بند یعنی احساس مسئولیت و دلو یعنی خود مسئولیت. وقتی یک کسی مسئولیت پیدا میکند چگونه به او تبریک میگویید. انشاءالله فکر بندش را هم بکن تا برایت مبارک باشد. نماز، روزه، حج و جهاد، دلو بود. ولایت بند دلو. آنهایی که نپذیرفتند و بندشان پاره شد، پس آب که به دست نیامد و حتی دلو هم به ته چاه رفت. شما میگویید از کجا معلوم آنانکه قبول نکردهاند خوب نشدهاند؟ از عاشورا نگاه کنید. آنهایی که پذیرفتند، شدند شهدای کربلا و اینهایی که نپذیرفتند نمونههایش اشقیای کربلایند. از این جهت روضه امام حسین(ع) خیلی مهم است. گریه بر امام حسین(ع) اینقدر مهم است. موقع آب خوردن از امام حسین(ع) یاد کردن خیلی مهم است. چرا؟ چون امام حسین آمده است با کار خودش هزار کلام به یک کلام. گفته است: ایها الناس. نگاه کنید اعمال دوستان مرا و اعمال این مخالفان. کدامشان نور است و کدامشان ظلمت؟ خودتان قضاوت کنید چه کار کرده است. بچه شیرخوارهاش را آورد که: کمی به او آب بدهید. هر کس میگوید این بچه شش ماهه اگر به او آب میدادید چه اتفاقی میافتاد؟ آخر این بچه تیر زدن دارد؟ هر کس قضاوت کند میگوید اهل ظلمت بودند از خدا دور شده بودند و این همه هم نماز خواندند. با این عمل از خدا فاصله گرفتند. اینها را بشنوید و بعد بنشینید فکر کنید. من به آقایان و خانمها عرض میکنم که گفتهاند “الدرس حرف و التکرار الف“ درس یکبار ولی تکرار آن هزار مرتبه برای چیست؟ برای اینکه این درس را آنقدر تکرار میکنید که زمان نقل قول آن نگویید به قول فلان شخص، بلکه مطلب را گرفتهای و خودت فهمیدهای و سعی کنید به این شکل مطلب را چندبار پیش خودتان عقب و جلو کنید تا باورتان شود و نخواهید بگویید به قول فلانی. دیگر با عقلش انسان میفهمد. همینطور است. پس یادت میآید جلسه قبل را هم گفتهام به مردها گفتهاند شما مسئولیت زنها را دارید. افرادی هم به امام صادق(ع) گفتند: زنها حرف ما را گوش نمیکنند. فرمود: “اذا نصحتموهن و نهیتموهن فقد ادیتم ما علیکم“ وقتی شما تذکر دادید و نصیحت کردید آنچه به عهده شما بوده است ادا کردهاید و بقیه به گردن خودشان است. به مرد گفتهاند: موعظهاش کن و به زن گفتهاند: وقتی مرد تذکر میدهد قبول کن. حالا در گذشته گفتم: مرد که تذکر میدهد در امتداد عزتش است و زن اگر تذکر را قبول کند در عین حال که خلاف عزتش است علامتش مثبت میشود. ببینید فرقش چیست. زن وقتی حرف مرد را گوش میدهد علامت به علاوه جلوی عملش میآید و این خیلی مهم است. مرد وقتی به زنش تذکر میدهد هم علامت به علاوه میگیرد. میشود ۱۰ یعنی ده تا اضافه شد. ۲۰ بود شد ۳۰ یا ۴۰ بود شد ۵۰٫ رقم بالا رفت. زن وقتی قبول میکند علامت به علاوه جلوش پیدا میشود. یعنی اگر صد بود میشود به علاوه ۱۰۰٫ اینجور نیست که یک وقتی فکر کنید خدا ما را و زنها را دوگانه آفریده است. ابداً ذکوریت و انوثیت شما فرق میکند اما انسانیت شما که فرق نمیکند. انسان یا زن است یا مرد. زن انسان است و مرد هم انسان است. قرب و بعد به انسانیت است و به ذکوریت و انوثیت نیست و اگر بخواهید حساب کنید که اگر خدا طرف یکی را گرفته باشد، طرف آنها را گرفته است. میدانید چرا؟ چون سجده بر آدم کردن را به آنها داده است. ۶۰۰۰ سال عبادت را داده است به ما. شما باید مواظب آن کسی باشید که ولایت بر تو دارد. مرد و زن تحت ولایت امامشان هستند و زن تحت ولایت همسرش هم هست. وقتی این ولایت را قبول میکند علامت به علاوه جلوی عملش میآید. از این جهت است که شهدا فوقالعادگی در وجود مادرانشان است. بنیاد شهید این گزارش را داد. نقش مادر است. علتش هم این است که هر کسی آب دهان خودش برایش بامزه است. آب دهن دیگری در دهنش خوشمزه نیست. هر کسی امر بکند لذت میبرد. اما امرش که میکنند گویی میخواهد دوا بخورد. یک وقت کسی به چشم حقارت به زنها نگاه نکند. شما ببینید که خدا شاهد ۲ زن را مثل یک شاهد قبول کرده است، او باشد گفته است چون خدا امر کرده است میگوید من قبول دارم اما برای مرد یک شاهد را قبول کرده است. سرش را بالا میگیرد. زن میگوید: هر چه خدا گفت من قبول دارم. این “سجده بر آدم“ او است. خدا ارث زن را نصف قرار داده است و زن این را قبول دارد و این همان سجده بر آدم او است. مرد دو برابر زن ارث میگیرد مثل او است که میگویدهر چی خدا گفت روی سرم میگذارم؟ اینجوری نیست. شأن آنها خیلی بالا است. چه جور شده است که خدا چنین کاری با زنها کرده است؟ اطمینان داشته به آنها که مؤمنههای آنها میپذیرند. خداوند میدانسته است که اینها جهت عاطفی دارند. اینها وقتی حساب میکنند که خدا گفته است، اطاعت میکنند. شما خیال میکنید زنها از شوهر اطاعت میکنند چون شوهرشان هستند؟ اشتباه میکنید. میگویند: چون خدا گفته است اطاعت کن من اطاعت میکنم. یک وقتی مرد نباید سوءاستفاده کند. خدا به مرد میگوید: آبروی ما را بردی. من به او گفتهام اطاعت بکند تو سوءاستفاده نکن. تو من را پیش این زشت کردی؟ زن میگوید: خدا، این به من زور میگوید و تو هم به من گفتهای حرفش را گوش کن من چه کار کنم؟ خیلی خطرناک است. یکبار به شما گفتم امام حسین(ع) در عاشورا چندبارآمد به خیمه و برگشت. آمد سراغ پسرش. یک کلمه با پسرش گفت و خداحافظی کرد و رفت. یک جمله “یا بنی ایاک و ظلماً من لا یجد ناصراً الّا الله“ پسرم مبادا به کسی که جز خدا ناصری ندارد، ظلم کنید. میدانید اگر طرف جز خدا ناصری دارد، خدا میگوید او ناصری دارد، او کمکش میکند، من کمک نمیکنم. اما اگر جز خدا کسی را ندارد، خدا میگوید: نوبت نوبت من است. جقدر بد است. خدا وارد دعوایی بشود. وقتی خدا وارد شود با تمام وسایلش وارد میشود. همه عالم همراه او وارد میشوند، جون پشت سر خدا هستند. نگاه کن حسینبنعلی چه میگوید: ظلم نکنی به کسی که جز خدا یاری ندارد. یعنی من الان وضعم اینطور است. من به جایی رسیدهام که جز خدا یار ندارم. خدا آمد با تمام تشکیلاتش به من کمک کند. وقتی خدا با همه تشکیلاتش آمد. اول که کاری کرد گفت: تربت تو را برای شفا آزاد کردم. ۱۲۴ هزار پیغمبرند. تربت همه آنها حرام است. تربت پدرش هم حرام است. تربت جدش هم حرام است. تربت برادرش هم حرام است. خدا با همه تشکیلاتش آمده است در میدان. حالا در عالم ثروتمندتر از امام حسین(ع) کجا پیدا میشود؟ تمام حسینیهها، موقوفهها، … مال خودش است. از ثروتهای بزرگ حسینبنعلی(ع) این اشک است. ابراهیم(ع)، اسماعیل و مادرش را بدون زادوتوشه وسط بیابان گذاشت و به دستور خدا برگشت. خدا گفت: به تو دیگر ارتباط ندارد و تو برو. هاجر به ابراهیم(ع) موقع وداع گفت: ما را به چه کسی میسپاری؟ حضرت جواب داد: به خدا میسپارم. اما هر کس دیگری نمیتواند اینکار را انجام دهد. چون خدا به او گفته است. به توحیدش باید توجه داشت. بعد از آنکه هاجر هفت بار صفا و مروه رفته است و نتیجه نگرفته است، خدا از زیر پای اسماعیل آب جاری کرده است. هنوز چشمه زمزم جاری است و هم شفا است برای هر دردی. برای حسینبنعلی(ع) بالاتر از این را گذاشته است. چشمه زمزم از کنار خانه سنگی و خاکی خدا جوشیده است. اشک از کنار خانه حقیقی خدا. داریم: “قلب المؤمن اعظم من الکعبه“ قلب انسان مؤمن، حرمتش از کعبه بیشتر است. به او زمزم را دادهاند به این شک را دادهاند. چرا؟ خدا با تمام تشکیلاتش آمد به کمک حسینبنعلی(ع) میگوید: این خطرناک است. همینطور که با تشکیلات آمد کمکش، با تمام تشکیلات به مقابله با ظالم پرداخت. وقتی فرزندی جز خداوند در برابر پدرش کسی را ندارد، این همان است و باید آدم مواظب باشد به فرزندش ظلم نکند. اگر همسرش کس دیگری را ندارد، زن و بچه مصداق همان جمله است: “ایاک و ظلماً من لایجد ناصراً الا الله“
والسلام علیکم و رحمه الله