نمازچیست؟
محی الدین حائری شیرازی
فلسفه نماز
سلسله بحثهای آیتالله حائری شیرازی
گرد آوری، بازنویسی و تدوین : سید مصطفی عمرانیان
صفحهآرایی: کانون تبلیغات کلید
تایپ: لیلا زنگنه
ویراستار: بابک طیّبی
بنام خدا
فهرست مطالب
عنوان صفحه
مقدمه ………………………………………………………………………………………… ۶
نماز، حافظ تمام فضایل …………………………………………………………… ۸
لذت بردن از نماز مربوط به جذّاب شدن نماز است … …………….. ۱۱
تأثیر نماز در زندگی اجتماعی…………………………………………………. ۱۴
نماز، شکر حاکمیت دین………………………………………………………….. ۱۹
عناصر اصلی نماز …………………………………………………………………….. ۲۱
نماز انسان را از طبیعت به فطرت منتقل میکند……………………….. ۲۷
ایمان به غیب مقدمهی نماز است……………………………………………. ۳۱
چگونه نماز انسان را از فحشا و منکر باز می دارد……………….. ۳۴
شب قدر، شب نقد کردن حوالهی اعمال سال گذشته است.. …… ۳۸
تقرب انسان در نماز مزد اعمال صالح هر روز است………………. ۳۹
ولایت، شرط تأثیر نماز ……………………………………………………….. ۴۰
ریشهی ولایت اقامهی نماز است……………………………………………. ۴۱
شرک، خروج از ولایت …………………………………………………………. ۵۱
نماز، از بین برنده غفلت است …………………………………………………… ۵۲
ریشههای عدم حضور قلب در نماز ………………………………………….. ۵۹
۱٫ شاکر نبودن……………………………………………………………………… ۶۲
۲٫ عدم معاشرت با علماء……………………………………………………….. ۶۳
۳٫ معاشرت با غافلین…………………………………………………………….. ۶۴
۴٫ همنشینی با اهل باطل………………………………………………………… ۶۴
۵٫ عدم انس با خدا ………………………………………………………………. ۶۴
۶٫ جرم و گناه …………………………………………………………………….. ۶۵
۷٫ خیالات و اوهام ……………………………………………………………… ۶۵
۸٫ فقر و غنا ………………………………………………………………. ۶۶
۱۰٫ سلامتی ………………………………………………………………………… ۶۶
جامعه و نماز …………………………………………………………………….. ۶۸
چرا اوقات نماز به پنج وقت تقسیم شده است …………………….. ۷۴
خروج از منزل و ورود به مسجد ……………………………………………… ۷۵
اذان آمادگی برای نماز……………………………………………………………… ۸۲
نیّت، قرب به خدا ……………………………………………………………… ۸۸
تفسیر مختصر سورهی حمد ……………………………………………………….. ۹۰
خاتمه: اگر نماز نباشد چه میشود؟…………………………………………….. ۱۰۶
بسم الله الرحمن الرحیم
هر دستگاهی برای کار کردن از ذخیره انرژی خود استفاده می کند و به منظور پر کردن ذخیره ی مصرف شده بایستی جایگاهی جهت پر کردن داشته باشد. سفره ی غذایی که بر سر آن می نشینیم، ایستگاه تغذیه جسمی ماست و نمازی که می خوانیم ایستگاه تغذیه روانی و روحانی ما می باشد. گویی ارتباط با پروردگار تقویت کننده ایست که با یک نماز باطری دل را پر می کند. گاه به دلیل اشکالاتی، نیرو رسانی و پر شدن باطری تخلیه شده انجام نمی شود؛ به عبارت دیگر همراه در شارژ است اما شارژ نمی شود. نماز هم این چنین است، «لاَ صَلَوهَ اِلاَّبِحُضُورِ القَلبِ». مهم در شارژ قرار گرفتن و شارژ شدن است. این جزوه تذکراتی در باره ی شارژ شدن بوسیله ی نماز است.
حائری شیرازی
مقدمه
آیات زیادی وجود دارد که می گوید اگر نماز درست شود، حکومت، جهاد، زکات، ایثار، وفای به عهد و…، همه از برکت نماز درست خواهند شد و در صورت آسیب دیدن، همه ی فضایل از دست میروند. اگر همهی فضایل انقلاب اسلامی ایران را به دانههای تسبیح تشبیه کنیم، نماز یکی از آن ها نیست بلکه بند تسبیح است. هرکدام از ابن فضایل اگر آسیب ببیند یک دانهی تسبیح ناقص شده است، اما نماز اگر آسیب دید، همهی دانههای تسبیح از دست می روند! انبیای الهی در ساختن انسان ها ابتدا بند تسبیح را آماده میکردند بعد مهرهها را بر سر آن میزدند. به عبارت دیگر اول ارتباط انسان با خدا را درست میکردند و بعد بقیهی فضایل را درچارچوب ارتباط با او قرار میدادند و بدین ترتیب ایمان آورده ها را بیمه و حفظ میکردند؛ همان طور که بند تسبیح دانهها را حفظ می کند.
شیطان که طبعاً به دنبال راهی برای انحراف اانسان است، تمام همّت خود را متوجه نماز می کند. اگر اعمال صالح و کمالات انسانی را باز به دانه های تسبیح تشبیه کنیم، شیطان به جای شکستن دانه ها، بند را پاره میکند تا دانهها خودشان بریزند تا اعمال از دست بروند! ممکن است کسی بگوید بعضی افراد که کاری به مسایل دین و مشکلات مسلمانان ندارند، نمازشان را اول وقت و با قرائت صحیح میخوانند و حج و روزه هم می روند، این چکونه است؟ باید گفت اگر نماز بعضی از مسلمانان نماز بود، شیطان آنها را رها نمیکرد؛ مثل کسی می ماند که از بانک بیرون آمده و پولی در جیب نداشته باشد، آیا جیب برها حتی نیم نگاهی به او میکنند؟
شیطان تنها برای نماز مسلمان واقعی کمر میبندد. چرا وقتی او می تواند برای خشکاندن درخت، ریشه را بزند، به شاخ و برگ بپردازد و وقت خود را بیهوده تلف نماید؟ ریشه را میزند و برای این که کسی هم متوجه نشود آبی به آن می زند و با برگهای تر و تازه ای هم تزیینش میکند! تمام همّ شیطان این است که نماز ناب را بشکند!
امام صادق (ع) به فرزندش فرمود: «یَا بُنَیَّ اِنَّهُ لاَ یَنَالُ شَفَاعَتَنَا مَن استَخَفَّ بِالصَّلَوه »:”پسرم! شفاعت ما به کسی که نماز را سبک شمارد نمی رسد” روش شیطان برای شکستن نماز، استخفاف آن است. استخفاف به وقتِ نماز کاری است که معمولاً همه انجام میدهیم و آن را هم به گونهای توجیه میکنیم. مثلاً بعضی مسئولین در برنامه ریزی برای گردهمایی ها خجالت میکشند که وقت نماز را در برنامه بگنجانند و فکر میکنند که این کار تظاهر و جانماز آب کشیدن است. دست آویز شیطان همین فکرها است! وقتی که نماز اول وقت وظیفه است و این کار ظهورات داشته و تأثیر زیادی میگذارد، دیگر حرفی مطرح نخواهد بود، ما باید بدانیم که اگر وقت نماز به هر عذری از ما گرفته شد، تأثیر و سازندگی آن کمتر شده و چیزی را باخته و از دست داده ایم. شاید بتوان نماز اول وقت را به نان تازه از تنور در آمده تشبیه کرد که بدون قاتق هم میتوان آن را خورد، اما هر چه بیشتر بماند تازگی آن کمتر شده جاذبهاش را از دست میدهد.
لذت بردن از نماز مربوط به جذاب بودن آن است. نماز جماعتِ در مسجد از جذابترین نمازهاست. تجربه نشان داده است که بچههایی که در خردسالی یا نوجوانی همراه والدین یا دیگران به مسجد رفته و با نماز اول وقت آشنا شده اند، از این عمل لذت فراوان برده و هیچ وقت از خاطرشان نمی رود. اگر انسان از عبادت لذت نبرد ضمانت اجرایی آن کم میشود. لذت از نماز یک لذت روحانی است که به عالم دیگر تعلق دارد. انسان وقتی فهمید که عالمی بالاتر و بهتر از این عالم وجود دارد، اشتیاق و طلب و حرکتش بیشتر میشود. انسان تا وقتی که در این عالم است به سختی میتوان او را متوجه عالم دیگر کرد. در «روضات البحار» داستانی آمده که جدی بودن این مطلب را میرساند.
وزیری معتقدِ به غیب، وزارت سلطانی را عهده دار بود که این مطالب را قبول نداشت. روزی به اتفاق یکدیگر برای گردش بیرون رفته بودند. شبانگاه به جای تپه مانندی رسیدند. وقتی نزدیکتر شدند آن تپه را خاکروبه و زباله های عفن و بدبو دیدند! جلوتر رفتند. چراغی دیدند که در گوشهای سوسو میزد. سلطان گفت آن جا حتماً خبری است! رفتند و دیدند که زن و مردی با لباسهایی از همان زبالهها و همان بو و عفونت در دخمهای زندگی میکنند. در همان حال دیدند که مرد تار مینواخت و زن در حال ساقی گری، جامی به او تعارف میکرد و هر دو با هم خوش بودند. سلطان به وزیر گفت ما در عمرمان دو روز به اندازه ی خوشی این نکرده ایم! وزیر گفت کسانی هم در عالمی بالاتر از این عالم هستند که وقتی میبینند ما با این لباسهای فاخر و قصر باشکوه، به برنامههای خود دل خوش کرده ایم، به همین اندازهای که ما از دل خوشی این دو در زبالهها تعجب میکنیم، از دلخوشی ما در قصر تعجب میکنند! سلطان گفت مگر میشود کسانی باشند که دنیا و لذایذ آن در نظر شان این قدر کوچک باشد؟ وزیر گفت بلی، اهل دین این گونه اند و آن عالم بالاتر نیز آخرت است!
فطرت به ما میگوید که چون مراتب نعمتهای الهی محدود نیست، این مطلب صد در صد حق است و به نص قرآن اگر مَزبَله نباشد ما در اسفل السّافلین هستیم. این حکایت اولیای خدا است که تمنای موت میکنند، زیرا معانی بیرونی را درک کرده و فهمیدهاند که در مزبله هستند.
از این جهت است که نمازِ آن عالم را برای اهل این عالم آورده اند و هیچ چیز آن را به اختراع خود انسان نگذاشته اند، چون هرچیزی که به دست انسان ساخته شود از تکههای همین مزبله است و مثل این میماند که یک تکه از مزبله را روی لباس فاخری که از آن عالم آمده، وصله کرده باشد که در این صورت چهرهی نماز زشت میگردد! تفسیر به رأی هم که تحریم شده به این خاطر است که ما اجزای مزبله را وارد لباس اصلی نکنیم!
اگر نماز ذرهای از فهم آن عالم را به ما بدهد، می فهمیم درچه زباله دانی زندگی میکنیم و مشکل حل میشود و انسان به حرکت درمیآید. انسانهایی بودهاند که از چیزهایی که دیگران به سادگی از کنار آن گذشته اند، مطالب مهمی گرفته اند. مثلاً حافظ میگوید:
کس ندیده است ز مشک ختن و نافهی چین
آن چه من هر سحر از باد صبا میبینم
عناصر اصلی نماز
نماز دو عنصر اصلی دارد: اتصال به بینهایت و اتکا به ثابت
الف- اتصال به بی نهایت
چرا نماز به عنوان اولین مسأله در حاکمیت اسلام مطرح شده است؟ طرح نماز به عنوان اولین مسأله در حاکمیت اسلام تأیید این مطلب است که نماز تکیه گاه مسلمان را در مبارزه و استقرار دین خدا ثابت میگرداند. اساسیترین مسأله در تربیت انسان و جامعه و اصلاح امور، تکیه به ثابت است زیرا باعث بروز تعاون و ایثار بین مؤمنین در مسیر مقاومت و وصول به هدف می گردد. در مقابل، تکیه ی به متغیر رابطهی انسانها با یکدیگر را مانند رابطه ی گرگ و میش میکند؛ رابطه ای که در آن ضعیف خود را تنها و بی پشتیبان می یابد و بی هیچ مقاومتی دریده و بلعیده می شود! امام ره می گفتند “رابطه ما با آمریکا برای چیست؟ رابطهی آمریکا با هر کشوری رابطهی گرگ و میش است! وقتی نمیخواهیم کارمان را به آنها بسپاریم و آنها میخواهند ما را براندازند، چرا در جلسه آنها شرکت کنیم؟!”
تکیه به آمریکا تکیه به ثابت نیست. تنها خداست که تکیه گاه ثابت است و تنها نماز است که توکل و تکیه بر خدا را به دنبال میآورد. ما در نماز می گوئیم «اِیَّاکَ نَعبُدُ وَ اِیَّاکَ نَسْتَعِینُ». یعنی تنها حرف خدا را گوش می دهیم و برای این کار تنها از او یاری می گیریم و توکل ما تنها وتنها به اوست. گفتن همین مطلب که «توکل ما تنها به خداست»، در دنیا برایمان ارزش و عزت و اقتدار آورده است.
اگر در دو ظرف مرتبط که روی زمین قرار دارند آب بریزیم، آب بدون توجه به شکل آن دو، درسطح یکسانی میایستد. حال اگر از یکی از ظرفها کمی آب برداریم یا به آن اضافه کنیم، چون به هم ارتباط دارند مثل این است که از هر دو برداشته یا کم کرده ایم. به این حالت، ظروف متکی به ثابت گوییم. اما اگر همین دو ظرف را روی ترازو قرار دهیم، از یکی که مقداری برداشته یا کم کنیم، آب ظرف دیگر بتدریج در ظرف دیگر خالی می شود. به این حالت می گوییم که ظروف منکی یه متغیر هستند. اگر یک میلیون ظرف مرتبطه هم داشته باشیم، در هر دو حالت همین گونه اند!
حال اگر ظروف متکی به ثابت به ظرف نامحدودی مرتبط شوند، هرچه به آنها اضافه یا از آن ها کم کنیم، سرزیر و خالی نخواهند شد زیرا به بینهایت متصل هستند. نماز هم اتصال به بینهایت است.
مؤمنین در نماز جماعت مثل ظروف مرتبطه به یکدیگر و به بی نهایت وصل میشوند. آنان به خاطر ارتباطشان با یکدیگر، بینشان ایثار برقرار میشود و به خاطر ارتباطشان با خدا، فقر و غنا و شکست و پیروزی برایشان مساوی میگردد. برای همین است که در روایت داریم وقتی ده نفر مؤمن در نماز جماعت شرکت میکنند ثوابی میبرند که حساب شدنی نیست و هر چه بر تعداد آن ها افزوده شود، ثوابشان بیشتر می گردد. جای تعجب نیست که ثواب نماز جماعت این گونه باشد، زیرا در نماز جماعت همه از طریق هم به خدا و بی نهایت وصل می شوند.
اتصال به بینهایت مانع از تغیر حال انسان در شادی و مصیبت گشته و باعث ایثار بین مجموعه می گردد. قرآن میگوید: «اِنَّ الاِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعَا، اِذَا مَسَّهُ الشَّرُ جَزُوعا وَ اِذَا مَسَهُ الخَیرُ مَنُوعَا اَلاَ المُصَلِّینَ »:”همانا انسان سخت آزمند خلق شده است. چون صدمه و شری به او رسد، بیقراری کند و چون مال و دولتی به او رسد، بخل ورزیده و منع احسان نماید، مگر نماز گزاران حقیقی”. انسان بدون اتکا به ثابت اگر از او کم کنند، کم جنبه میشود و اگر بر او اضافه نمایند، به رخ دیگران می کشد و سر ریز میگردد؛ با کمترین پیروزی خود را کم میکند و با کوچکترین شکست تسلیم میشود، مگر این که با خدا ارتباط داشته باشد. قرآن با آوردن کلمه ی الاّ، نشان از دو جنبه ای یودن انسان می دهد؛ جنبه تبعی و جنبه کمالی. جنبه ی تبعی به هلوع بودن و طبیعت انسان مربوط است و جنبه ی کمالی حکایت از مصلِّی بودن و حاکمیت فطرت دارد. می گوید انسان های هلوع و متزلزل یا طبیعت گرا اگر اهل نماز گردند، عوض خواهند شد.
جامعه هم همین طور است اگر سیاست، جامعه شناسی، روابط اقتصادی و … از نماز نور بگیرند، جامعه را بهره مند می کنند والآّ منهای نماز، سیاست و جامعه شناسی هلوع یا متزلزلی بیش نیستند!
عمودِ خیمه اصلاحات تکیه به ثابت است. در روایت آمده که «اَلصَّلاَهُ عَمُودُ الدِّینِ…. »:نماز ستون دین است” یعنی اگر دین را که برنامه و روش زندگی است به خیمه تشبیه کنیم، ستون و دیرک وسط ان بر نماز استوار است. یعنی هر برنامه ای که بخواهد در چارچوب دین صورت گیرد، از نماز جدا نیست. انبیا و اولیای الهی در آغاز کار مردم را به اقامهی نماز دعوت میکردند و در پایان کارشان و زمان مرگ که انسان راستترین حرفها را به خویشان و نزدیکان و پیروان خود میزند، نماز را وصیت مینمودند زیرا که خدای تعالی در قیامت به اولین چیزی که رسیدگی می کند نماز است: «اَوَّلُ مَا یُحَاسَبُ بِهِ العَبدُ عَلَی الصَّلاَه، فَاِذَا قُبِلَت قُبِلَ سَایِرُ عَمَلِهِ وَ اِذَا رُدَّت عَلَیهِ رُدَّ عَلَیهِ سَایِرُ عَمَلِهِ »:”اولین چیزی که در قیامت به آن رسیدگی می شود نماز است. اگر قبول شد سایر اعمال قبول میشود و اگر رد شد، هر چه قبل از آن است رد می گردد” چرا؟ چون هر عملی نکیه گاه لازم دارد و اگر نماز تکیه گاه عمل نباشد، مثل این است که اصلاً عمل صالحی صورت نپدیرفته است.
بعضی میگویند ممکن است انسان متکی به ثابت نباشد ولی اصلاحگر باشد، امّا این درست نیست! آیا میشود ماشینی را که استارتش کار نمیکند به کمک عدهای که پایشان بر روی زمین نیست و جای ثابتی ندارد، با هل دادن روشن کرد؟ مکانیکها هنگامی که میخواهند زیر ماشین را تعمیر کنند، از گاریهایی که بلبرینگهای آن روغن خورده و با اشاره ای عقب و جلو میرود استفاده میکنند. حال فرض کنید که صد نفر بخواهند روی گاری بزرگی از این نوع، ماشینی را که استارتش خراب شده هل بدهند، چه میشود؟ همین که یک نفر هل داد، همه ی صد نفر چندین متر عقب تر میروند! چرا؟ چون زیر پایشان ثابت نیست.
آدم هایی که می خواهند اصلاح گر باشند و در معرکه های هولناک تا پای جان بایستند و با فساد مقابله نمایند و برای مردم کارکنند و دم از مبارزه با آمریکا می زنند، راهش این است که ابتدا از کانال نماز به خدا متکی شده، تکیه گاه ثابت برای خود فراهم کنند والا با پیش آمدن حوادث مختلف، خیلی زود همه چیز را فراموش کرده جذب محیط می شوند.
قبل از پیروزی انقلاب، گروه هایی که شعارهای انقلابی می دادند و می خواستند برای مردم کار کنند، خیلی ها در مواجهه ی با مشکلات و درگیری ها و شکنجه خود را باختند و سازش کردند. یا کسانی که بعد از پیروزی انقلاب چون خواسته های خود را برآورده ندیدند، در مقابل مردم ایستاده و دست به ترور و شرارت زدند و بعد از فرار از ایران در خدمت قداره بندان جهانی و منطقه ای، قرار دادهای قتل و کشتار مردم بستند! یا خیلی ها که دم از انقلابی بودن می زدند و الان تابع پست و عنوان و مال شده یا بی تفاوت گردیده اند! این ها همه نشانه ی عدم اتکا به ثابت است و ممکن است خود انسان هم متوجه نباشد! بنابراین انسان نمی تواند قبل از تکیه به ثابت و استوار شدن در این راه ادعای اصلاحگری کند؛ همان دنیا با پرده و پوششی از شعارهای مردمی است که بزودی و در عمل آن پوشش پاره می شود!
دنیا یک متغیر است و حبّ به آن تکیه به متغیر می باشد. روایت می گوید «حُبُّ الدُّنیَا رَأسُ کُلِّ خَطِِیئَه »:”دوستی دنیا سرآغاز همه گناهان است” وقتی که حبّ دنیا پیدا شد، انگار که انسان روی همان گاری نشسته است و با کوچکترین عمل، ده ها متر عقب تر می رود. نماز، جدا کردن انسان از خود و متغیر است. ارتباط با خدا برای انسان آب حیات است. این همان است که می گویند هر کس که از چشمهی حیات بنوشد، زنده میشود و حیات جاوید مییابد.
دلا بنوش از این آب و زنده شو جاوید
مگو که چشمهی حیوان فسانه هست و محال
می گوید افسانه و محال نیست. اگر از آن بنوشید، زنده میشوید!
فلسفه ی نماز
۱- نماز و تأثیرآن در زندگی اجتماعی
براساس آیهی قرآن که میگوید: «اَللهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَ الاَرضِ »:”خدا نور آسمانها و زمین است”، انسان هم مانند زمین که از نور خورشید استفاده مینماید، می تواند از نورِ معنویِ خورشیدِ رحمتِ الهی به شرطی که خود را در زوایهی تابش آن قرار دهد استفاده کند. همان طور که میدانید با حرکت وضعی و انتقالی زمین و تغییر زوایهی تابش خورشید، شب، روز، فصلها، مناطق منجمد شمالی و جنوبی و مناطق معتدل و استوایی که از نظر وضعیت حیاتی با یکدیگر متفاوتند، ایجاد میشود و در خط استوا که زاویهی تابش خورشید نزدیک به عمود است، هیجانات حیاتی به بالاترین سطح خود میرسد؛ از این جهت عظیم الجثهترین حیوانات دریایی، خشکی و هوایی در این مناطق به وجود آمده اند که آثار آنان هنوز وجود دارد. همان گونه که اوج شکوفاییِ حیات به دلیل زاویهی تابش نور خورشید با زمین است، تغییرات انسان هم بستگی به زاویهی توجه او به خدا دارد؛ به نحوی که یاد او به انسان اصیلترین حالت ها را میدهد.
پاکترین و صمیمیترین وقتها وقتی است که انسان در زاویهی تابش به عمود یاد خدا قرار گیرد. در این حال احساس می کند که صاحب و مالکی دارد که آگاه، بینا، شنوا، عادل، صمیمی، رفیق و دقیق است و عمیقترین خطوط دل را میخواند و نجواهای آن را میداند. در این حالت انسان با توکل و توجهی که به حضور خدا پیدا میکند، به جای غدر و مکر، صدق و صفا و به جای موذی گری و خیانت، راستی و درستی پیشه میکند و به جای این که تسلیم زر و زور و تزویر شود و به قدرتهای فاسد وابسته گردد، سعی در براندازی و مقابله ی با آنها دارد. اما هر چه انحراف انسان از زاویهی تابش نورِ رحمت الهی بیشتر شود، مدت زمان تاریکی و زمستان او بیشتر شده، انجماد و قساوت قلب را فرا می گیرد.
نماز انسان را از زمستان غفلت به بهار ذکر، از حالت قطبی به اعتدال مناطق استوایی، از تاریکی نیمه شبِ خودپسندی، به نور و روشنیِ توجه به خدا و از زمستان مردهی تکبر، به بهار شکوفاییِ حیات انسانی می رساند؛ حیاتی که خود کفایی در “عدالت و انصاف” کاربرد آن است.
تابش نور و رحمت الهی از نمازگزار انسانی میسازد که مواظب رفتار خویش باشد و نه تنها اجازه دهد کسی به حقوقش تجاوز کند، بلکه سعی نماید به حقوق دیگران تجاوز ننموده، مانع تجاوز دیگران به حقوق یکدیگر شود. به عبارت دیگر نمازگزار از نظر حفظ “عدالت و انصاف” به خودکفایی میرسد و چون مُجرِی خوبی است، بهترین معلم یعنی انبیا را پیدا میکند و راه درست زیستن را از آن ها فرا میگیرد و به این ترتیب معلمهای خوب بشریت، چه آنهایی که خداوند مستقیماً مبعوث کرده و چه آنهایی که پیامبران وصیت کرده اند، مخاطبان و مُجری های خوبی پیدا میکنند.
انسانهایی که با نماز متحوّل شده اند، اگر پایههای مستحکم نظام اجتماعی قرار گیرند، چون با استفاده از نورِ رحمت الهی به خود کفایی درونی یعنی “عدالت و انصاف” رسیده اند، برای هر انسانی به دلیل انسان بودنش حق زندگی و حیات قایل میشوند و حیات انسانی را بر مبنای حفظ روابط انسانها محترم می دارند. یعنی آنان نظام را براساس احترام به حقوق دیگران آجر آجر بالا میآورند؛ به نحوی که سنگینی آجرها بر روی هم ضامن استقامت بنا و نظام میشود و چون مشکلات عامه مردم با تعهد و نه بر شمعک تهدید و تطمیع حل شده، نظام حفظ میشود.
اما نظام هایی که به انسانهای خدا دوست و خدا پرست متکی نیست، آجرها به گونهای روی هم گذاشته میشوند که فشار ثقل منطبق بر تکیه گاه نخواهد بود و دیوار در شرف فرو ریختن قرار می گیرد و برای جلوگیری از سقوط، نیرو یا عامل خارجی را ناچارند بکار گیرند.
مثال بارز این حالت نظامهای دولت سالار هستند که به دلیل نداشتن تکیه گاه ثابت مجبورند از دیکتاتوری استفاده نموده و به پشتوانهی یک کشور خارجی و نیروی جاسوسی خود را حفظ کنند یا مثل نظامهای سرمایه سالار علی رغم داشتن دیکتاتوری رسمی وخشن، مردم را به انواع سرگرمی ها مشغول نمایند. اما نماز عامه ی مردم را متحد، هماهنگ و هم جهت نموده، پایگاهی برای حفظ نظام میکند تا دیگر نیازی به ترساندن و سرگرم کردن انان نباشد. نماز اثبات می کند که با احترام میشود مردم را اداره کرد.
نظامی که با نماز کار میکند، به جای تهدید و فریب و تطمیعِ مردم که در همه جا معمول است، به آن ها شخصیت میدهد تا با استقلال پایه های نظام را بدوش گیرند. امام ره به این دلیل که اهل نماز بود، به مردم احترام میگذاشت و میگفت: «من دست شما را میبوسم». این تأثیر اجرایی نماز بود که قدرت رهبری او را پرتوقع نمینمود! نماز باعث میشود که مسؤولان به قدرت خود مغرور نشوند و مردم نیز انتظار بیجا نداشته باشند.
حضرت علی(ع) در روش حکومت داری خطاب به مالک تعبیری دارد به این مضمون که: “اصل مردم و عامه هستند و بر آنان تکیه کن که آنان خرجشان کمتر و کمکشان بیشتر است، اما خاصه خرجش بیشتر و کمکش کمتر می باشد”. خواص گاه به صورت دولت سالاری و گاهی به صورت سرمایه سالاری ظهور و بروز پیدا میکنند.
در طبیعت، نیروهایی مثل نیروی بخار، الکتریسته، انرژی خورشیدی، جاذبه و غیره وجود دارند که انسان توانسته آن ها را در تکنولوژی به استخدام خود در آورد و وسایل زیادی را به حرکت اندازد. در انسان هم نیرویی است که اگر کشف شود، می توان با استخدام آن جامعهای بدون دیکتاتوری و تزویر ساخت.
۲- نماز، شکر حاکمیت دین
«اَلَّذِینَ ان مَکَّنَّاهُم فِی الاَرض اَقَامُوا الصَّلاَهَ وَ آتُوا الزَّکَاهَ وَ اَمَرُوا بِالمَعروُفِ وَ نَهَوا عَنِ المُنکَرِ وَ للهِ عَاقِبَهُ الاُمُورِ »:« کسانی که در زمین به آنها حاکـمیت دادیم، نماز را برپا مـیدارند و زکـات میدهند و به کارهای پسندیده وا می دارند و از کارهای زشت باز میدارند و فرجام کارها از آن خداوند است» آیهی فوق یک بخش تعبدی و یک بخش تعقلی دارد. بخش تعبدی آن می گوید اگر حاکمیت به دست انسانهای خداشناس و خدا دوست افتاد، تکلیفهایی را به عنوان شکر نعمت باید انجام دهند:
۱- نماز را بر پا دارند ۲- زکات دهند ۳- امر به معروف کنند ۴- از کارهای زشت باز دارند.
آیه قرآن در باره وزیر شدن یوسف (ع) می گوید: «کَذَالِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الاَرضِ »: «این چنین به یوسف در زمین حاکمیت دادیم» در حالی که سلطان شخص دیگری بود. با توجه به این آیه در می یابیم کسی که رهبری عده یا جمعی را عهده دار می شود، حتماً لازم نیست حاکمیت برای او صدق کند، کدخدای ده، رئیس مدرسه، رئیس تجارتخانه، صاحب کارخانه، صاحب مزرعه، وزیر، مدیر کل، فرماندهی سپاه، ارتش، جهاد یا هر مسؤول دیگر که زیر مجموعهای دارد، مشمول این ایه میشوند و در صورتی می توانند بگویند حق مسؤولیت را ادا کرده اند که چهار عامل فوق که نماز در رأس آن است بر پا نموده باشند؛ به گونهای که هم خود نماز بخواند و هم رغبت مردم را به نماز زیاد کنند.
چهار مورد فوق، هم عوامل حفظ حاکمیت و هم راهکار آن می باشند. این که آیه شریفه اول به نماز اشاره کرده نشان می دهد که در زمان حاکمیت اسلام اگر با برنامه ریزی صحیح نماز اقامه شود، حکومت، جهاد، زکات، امر به معروف و نهی از منکر، همه درست خواهند شد. از آن طرف، پرداخت زکات و اهتمام به اجرای قسط توسط مسؤولان، عدالت اقتصادی را به وجود میآورد و امر به معروف و نهی از منکر نظام را از انحراف و ظلم و فساد نجات میدهد. نتیجتاً با فزونی عدالت و پاکی ها، رغبت عامه به دین و نماز بیشتر میشود و ادامه این دو جریان روز بروز نظام را در سطح بالاتری از کارآمدی قرار خواهد داد.
خداوند میگوید حالا که حکومت به دست شما افتاد، اول از همه سراغ نماز بروید زیرا حکومت خدا بدون اقامهی نماز موقتی است. میگوید نماز را ترویج کنید تا حاکمیت اهل ایمان جریانی و مستمر گردد و نماز جز با پرداخت زکات، اجرای عدالت اقتصادی و امر به معروف و نهی از منکر ترویج نمی یابد، زیرا این کارها موجب ترویج نماز و بقای حاکمیت اهل ایمان میشود.
۳- نماز؛ انتقال از طبیعت به فطرت
کسی که فطرتش بر او حاکم نیست و پیرو طبیعتش است، تشنهی آب حیات نیست؛ نماز میخواند اما جزیی از وجودش نشده است. ممکن است هر روز و سال ها در این آب شنا کند اما بدنشتر نگردد؛ مانند کسی که لباس پلاستیکی پوشیده و در آب میرود اما بدنش خشکِ خشک است!
نماز حقیقی انسان را از طبیعت به فطرت منتقل میکند. طبیعتِ انسان مانند نهالی است که در گلدان میکارند تا ریشه بزند و وقتی چند برگ آن سبز شد، آن را در آورده و درمحل اصلی میکارند تا به رشد خود ادامه دهد. اگر نهال را از ابتدا در محل اصلی بکارند، سرما آن را خشک میکند و اگر همیشه در گلدان باشد، کوچک و نحیف باقی میماند. حیات دنیا به منزلهی گلدانی است که انسان دورهی طبیعی خود را در آن میگذراند و بعد از دورهی نشایی، به دنیای دیگر باید منتقل گردد.
انتقال انسان در این حالت نه به این معناست که بدنش از جایی به جای دیگر منتقل می شود، بلکه فکر و اندیشهی او از مسایلی به مسایل دیگر انتقال می یابد. مسایلی که فکر و اندیشهی انسان را در کودکی درگیر میکند، بیشتر مسایل محیطی است ولی بعد که به سنّ بلوغ رسید، فکر و اندیشهی او پیرامون مسایل زیر شکل میگیرد:
چرا آمده ام؟ کجا هستم؟ راز حیات چیست؟ چه باید کرد؟ جایگاه من در این جهان کجاست؟ چه خواهد شد؟ این سؤولات انسان را به دو راهی “مسؤولیت پذیری”و”مسؤولیت ناپذیری” می رساند. در این حالت یا فرد به سؤولات توجه کرده، به شناخت دنیا و وظیفه و مسؤولیت انتقال می یابد یا بدون توجه، بسوی استفاده و بهره مندی هرچه بیشتر از دنیا متمایل می گردد. به انسان اول انسان بالفطره و به انسان دوم انسان بالطبیعه میگوییم.
نماز سؤالات فوق را در انسان هم مطرح و هم پاسخ می دهد. نماز پلِ بین انسان بالفطره و انسان بالطبیعه است. این که امام ره گفت “نماز کارخانهی انسان سازی است” همین است. مواد اولیهی کارخانهی انسان سازی، انسان مادی و بالطبیعه است و تولید آن انسان بالفطره و بالفعل می باشد؛ انسانی که انسانیت در او جلا و ظهور یافته است. از این جهت الفاظ نماز عموماً برای عبور از گلدان به زمین است. انسانی که در طبیعت خویش مانده مانند درختِ درگلدان نارس و کم فکر است. رئیس جمهور آمریکا مانند گیاه مانده در گلدان، هیچ ثمر و رحم و عاطفه ندارد و همهی حیات او را شهرت، اسم و عنوان تشکیل میدهد. اگر به اسم هم رئیس جمهور باشد، کوچک و ضعیف است! امامره در نامه به آقای گورباچف، چیزهایی نوشتند و بعد که پاسخ آقای گورباچف آمد، ایشان به فرستادهی او گفتند:”من انتظار چنین پاسخهایی نداشتم. میخواستم عالم جدیدی را به روی شما باز کنم، اما شما پاسخ من را با یک سری نزاکتهای سیاسی مثل همزیستی مسالمت آمیز و غیره دادید! من که به عنوان رئیس حکومت برای شما نامه ننوشتم، به عنوان یک صاحب نظر مذهبی می خواستم بگویم دین را برایتان بد معنا کرده اند؛ دین برای آزاد شدن انسانهاست. اگر آزاد شوید میفهمید که جایی که درآن هستید، زندان است” امام میخواستند او را از گلدان به صحرا و جای اصلی خودش منتقل کنند تا در آن جا میوه داده، آدم بشود. متأسفانه وقتی که انسان به دنیا عادت کند، نمیفهمد که به چیز بدی معتاد شده است. بقول حافظ:
به روی ما زن از ساغر گلابی
که خواب آلودهایم ای بخت بیدار
نماز گلاب به روی زدن است و برای بیدار شدن از خواب می باشد، برای این است که انسان به دنیا و تعلقات کوچک آن خمار و معتاد نشود. بعضی گمان میکنند نماز الفاظی بیش نیست، در حالی که ابزار شکستن گلدان و کاشتن ریشه در زمین است. گیاهی که در کلدان مانده باشد، ریشه تمام اطراف گلدان را گرفته و گاهی از سوراخ زیر گلدان راهی به زمین پیدا می کند. انسان هم تشنهی آزاد شدن است، منتهی به خاطر اعتیاد به محیط کوچک گلدان، متوجه نیست تا بفهمد در چه محیطی است و از چه چیزهایی لذت میبرد و باید برای او دورهی بازتوانی گذشت؟ وقتی معتادان در قبرستان و کنار قبرها میخوابند خیال میکنند بهترین جا خوابیده اند یا در دخمههای تاریک پنهان میشوند و بسیاری همان جا میمیرند ولی فکر میکنند لذتی بردهاند که هیچ کس تا به حال نبرده است!
نماز به دلیل آن که موضع واقعی انسان را نسبت به خدا یادآور می شود، فطرت را به سخن آورده باعث نزدیک تر شدن طبیعت به آن می شود. فطرت سفیر خدا در انسان است؛ قرب به آن قرب به خدا و دوری از آن دوری از خداست.
۴- نماز، دستگاه حراست انسان از فحشا و منکر
« وَ اِذ اَخَذنَا مِیثَاقَ بَنِی اِسرَائِیلَ اَن لاَتَعبُدُونَ اِلاَّ الله وَ بِالوَالِدَینِ اِحسَاناً وَ ذِی القُربَی وَ الیَتَامَی وَ المَسَاکِینَ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسناً وَ اَقِیمُوا الصَّلَوهَ وَ آتُوا الزَّکَوهَ ثُمَّ تَوَلَّیتُم اِلاَّ قَلِیلاً مِنکُم وَ اَنتُم مُعرِضُونَ»
آیه ی فوق ارتباط هایی که یک مسلمان باید داشته باشد؛ از رابطه ی با خداگرفته تا والدین، نزدیکان، یتیمان، فقیران و کسانی که به انسان نیاز دارند، همه را در یک سلسله مراتب ظریف و زیبا و آرام آورده است و دست آخر می گوید اگر می خواهید به رتبه ی «لاَتَعبُدُونَ اِلاَّ الله» برسید بایستی «اَقِیمُوا الصَّلَوه وَ آتُوا الزَّکَوه » را رعایت کنید.
انسان گاهی می خواهد عملی را انجام دهد ولی در برابر قدرت ها، ترس و وحشت او را فرا گرفته و از تعلقات نمی تواند رها شود، در نتیجه از «لاَتَعبُدُونَ اِلاَّ الله» غافل می شود. این جا او به نیروی باز دارنده ی دیگری که کارش «تَنهَی عَنِ الفَحشَاءَ وَ المُنکَر» و ایستادگی در برابر قدرت هاست نیاز دارد. قرآن به کسانی که برای عمل صالح نیازمند قدرت و وسیله هستند می گوید که نماز را جایگاه شارژ و تقویت خود قرار دهند. یعنی با اقامه ی نماز حقیقی؛ نمازی که خدا دستور رکوع و سجود و قیام و مطالب آن را داده است و چیزی از آن را به اختراع انسان نگذاشته، خود را شارژ کنند و جان و قلب و فطرت و ایمانشان را حیات مجدد بخشند، زیرا چنین نمازی که کلام خداست می تواند قلب را شفا داده و بیماری های آن را برطرف کند.
سازمان های دولتی دایره ای بنام حراست دارند که نقش آن نظارت بر حسن اجرای وظایف ابوابجمعی دارد. نماز هم به منزله ی دستگاه حراست در انسان است. این دستگاه نظارت می کند تا مسایل مو به مو اجرا شود و هر وقت خطایی مخالف با «لاتعبدون الا الله» از نمازگزار سر زد به او تذکر دهد. مؤمن وقتی که غیبت می کند، اگر ساعت بگذارید می بینید بعد از مدتی می آید و حلال بودی می طلبد، آیا همین طوری این کار را انجام می دهد؟ خیر! نماز این تذکر را می دهد و ممکن است خودش هم نداند. ندامت ها و احساس الم وجدایی برای جبران قضایا، همه از این دستگاه است. شما می توانید این را در وجود خودتان هم آزمایش کنید. اگر۴۰ روز نماز را با دقت و آداب بخوانید، حالی در شما پیدا می شود که قلم برمی دارید و می خواهید بدانید که به چه کسانی بدهکارید تا ادا کنید؟ چه حق الناس هایی به گردن دارید؟ چه اصلاحاتی باید در رفتار خود بدهید؟ می گویید شاید زنده نماندم و این ها به گردنم ماند!
مرحوم برادرم جایی در صحبت و در ذیل این مطلب که انسان روی چه چیز باید کار کند، نکته ی بسیار ظریفی را متنبه شدند. ایشان گفت: “انسان چه وقت بفهمد عملی را که انجام داده و آن چه درباره خود می اندیشد صحیح است؟ مثالی که زدند این بود که وقتی انسان به زیارت حضرت رضا علیه السلام می رود گاهی عادی زیارت می کند و بعضی اوقات در اثر زیارت منقلب شده، از شوق گریه می نماید. زیارت اخیر حال دیگری در زایر ایجاد کرده باعث می شود که انسان نقص ها و ضعف هایش را بهتر بشناسد. در توضیح مطب ایشان مثالی می زدند و می گفتند گاهی انسان در جای تاریکی نشسته و از اطرافش خبر ندارد. ناگاه چراغی روشن می شود و اطراف خود را پر از مار و عقرب می یابد! وحشت او را فرا گرفته و از این که با این ها مأنوس بوده ناراحت می شود. ائمه ی ما کسی را که زحمت کشیده و پول خرج کرده و با یک امید به آنان ملتجی شده، مایوس نمی کنند. آنان نوری در درون او می اندازند تا به سبب آن عیوب خود را بهتر بشناسد.
گاهی فرد در زندگی خدمات و خوبی هایی را که انجام داده از خودش می بیند، در حالی که این ها تصورات نفس است و هیچ کدام ملاک نیست. چرا؟ چون ممکن است شیطان تابلویی از خوبی های او را به عنوان مسکّن پیش او گذاشته باشد تا او را خیره نموده از فکر اصلاح خویش غافل کند. بنابراین انسان نمی تواند روی خوبی های خود حساب باز کند اما وقتی انسان عیوب خودش را بیابد، آن لحظه ی نور است که توفیق اولیای خدا شامل او شده است”
گاهی بعضی از حرم ائمه علیهم السلام تلفن می زنند که فلانی ما را حلال کن! چرا او وقتی که در شهر خودش بود تلفن نکرد و چنین درخواستی نداشت؟ چون این او نبود، ولی آن جا عوض شده است! یا گاهی زایر آن جا وصیت نامه می نویسد! یا بعضی افراد که چندین بار به زیارت رفته و برگشته اند، به این نتیجه می رسند که نزدیک امام چیز دیگری هستند و وقتی برمی گردند یادشان می رود! یا گاهی بعضی تصمیم می گیرند بروند و مقیم شوند. فلسفه این که عده ای مجاور قبور ائمه علیهم السلام می شوند بر همین اساس است.
جنین کارهایی به خاطر این است که ائمه عین نمازند و نماز عین آن هاست. اگر انسان آن ها و نماز را بشناسد، می فهمد که هر دو توجه به خداست. در زیارت جامعه می گوییم « مَن اِعتَصَمَ بِکُم فَقَدِ اعتَصَمَ بِاللهِ»:”هرکس به شما چنگ زند به خدا چنگ زده است” نماز و زیارت یک نوع توجه الی الله هستند و نماز با این توجه در سازمان وجودی انسان، اداره ی حراست می شود.
کسی نمی تواند بگوید که انسان هم از راه ولایت و هم منهای آن می تواند به بهشت رود. به عبارت دیگر یکی از راه ولایت و محبت به اهل بیت و دیگری از راه منهای ولایت ولی با نماز خواندن و روزه گرفتن و عمل به رساله به بهشت می رود. این اشتباهی است که بعضی مرتکب می شوند و علتش این است که هر دو را در عرض هم می بینند، درحالی که ولایت و نماز در طول یکدیگرند. گاهی ممکن است فرد بعد از انجام اعمال صالح زیاد، ولایت ائمه پیدا کند. گاهی هم ممکن است فرد خدمتی انجام دهد و به سبب همان مورد توجه ائمه قرار گیرد؛ مثلاٌ به یتیمی رسیدگی کند یا در جایی که همه کتمان شهادت می کنند او حق را شهادت دهد یا در مقابل زورگو بایستد. طیّب حاج رضایی از چاقوکش های سبزه میدان اصفهان بود. در جریان ۱۵ خرداد او را گرفتند و به او گفتند اعلام کند که از امام خمینی برای تظاهرات پول گرفته است و اگر این کار را نکند روی بدنش اتو می کشند و می سوزانند و او را تکه تکه می کنند! گفت من گناهان دیگری انجام داده ام اما این گناه را که به یک مرجع تهمت بزنم، نمی کنم! او را اعدام کردند و جزء اولیاءالله از دنیا رفت. او با چنین کار فوق العاده ای مورد توجه اهل بیت قرار گرفت.
تقوا و ولایت در عرض هم نیستند که فرد با هر یک که بخواهد به هدف واصل شود. کسی که تقوا داشته باشد، محبت اهل بیت را پیدا می کند و کسی هم که اهل بیت را دوست می دارد، خود به خود به دنبال تقوی خواهد رفت. اگر کسی گفت من نادعلی می خوانم و نادعلی پدر جد نماز است، باید گفت که کسی که نماز نمی خواند و با نادعلی ادعای محبت اهل بیت می کند، محبّ صادق آن ها نیست. چه طور می شود که انسان علی را دوست داشته باشد اما نماز را که علی دوستدار آن است، دوست نداشته باشد!
اگر محبت اهل بیت در مردمی وجود داشته باشد، اخلاقیات آن ها و شهر آن ها هم ولایتی می شود و این دو از هم جدا نیستند. شهری که مال اهل بیت است، کوچه و خیابانش تمیز است. کسی که محبّ صادق اهل بیت است اگر گرسنه باشد و پول چندانی نداشته باشد، اول پولش را خرج نظافت و عطر می کند. می خواهم بگویم که همه این ها در طول هم هستند.
پس ایه ی فوق که در آخر دستور «اقیموا الصلوه» می دهد، نماز را به عنوان ضامن بقای همه ی دستورات دیگر ذکر می کند. اگر نماز را آخر سر گفته به این خاطر نیست که اهمیتش کمتر است، به این دلیل است که ناظر و محافظ بقیه است و حالت اسکورت دارد و بازدارنده از فحشا و منکر است.
۵- نماز، تنظیم برنامهی قرب به خداست
جنبهی باز دارندگی نماز از فحشا و منکر مقارن با قرب یافتن انسان در نماز است؛ قربی که در نتیجهی آن معرفت نماز گزار به توحید و قُبح اعمال بد افزایش می یابد و باعث می شود که انسان را از فحشا و منکر باز دارد. ترقی و قرب انسان ارزان به دست نمی آید، بلکه طبق یک برنامه ی حساب شده است.
آیه ی فوق می گوید که استحقاق قرب در نماز بوسیله ی اعمالِ صالحِ قبل از نماز حاصل می شود؛ اعمالی مثل احسان به نزدیکان، رسیدگی به فقرا، ادای امانت، وفای به عهد، نگهداری چشم و زبان از حرام، کسب حلال، دوری از لغو، رعایت وقت نماز، یاد گیری احکام نماز، حفظ شهوت، امر به معروف و نهی از منکر، صلهی رحم و تفکر و ذکر و در یک کلمه تقوی که همگی زمینه ساز کسب معرفت و استعداد قرب در نماز هستند.
این که قرآن میگوید: «اِنَّمَا یَتَقَبَّلَ اللهُ مِنَ المَتَّقینَ »:”خدا فقط از پرهیزکاران قبول میکند” می رساند که فقط نمازِ انسان پرهیزگار قبول میشود. پرهیزگار کسی است که خارج از نماز تقوا را رعایت میکند. معنای قبولی نماز پرهیزگار این است که آن نیّتی را که از اصل نماز دارد و میگوید:«قُرﺑﺔً اِلَی اَللهِ» تحقق پیدا می کند. او چون نماز را برای قرب به خدا می خواند. نتیجهی نزدیکی او به حق این است که دیدگاهش به یک دیدگاه حقیقی و واقع بینانه نزدیک تر میشود. یعنی چیزی را که خدا دوست دارد دوست خواهد داشت و آن را ترک نخواهد کرد و آن چه نزد خدا پلید و کوچک است، نزد او نیز کوچک و پلید خواهد بود و آن را انجام نخواهد داد و معنی این آیه را در خود احساس می کند که «اِنَّ الصَّلاَهَ تَنهَی عَنِ الفَحشَاءِ وَ المُنکَرِ ».
اعمال صالح، نماز را «مُستَعِدٌّ لِلقُرب» میکند. وقتی که فرد اعمال صالح را خارج از نماز انجام بدهد، معنایش این است که میخواهد در حرم وارد شود. از این جهت میگوییم تکبیره الاحرام وارد حرم شدن است و فرد باید گذرنامهی ورود به حرم را داشته باشد؛ باید حوالهای از اعمال صالح در دست داشته باشد که نقد کند و قرب را بعنوان نتیجه دریافت نماید.
کفر به طاغوت مقدمه ی نماز و خودسازی است.
چرا قرآن کفر به طاغوت را مقدم بر ایمان ذکر کرده است؟ علت تقدم”کفرِ به طاغوت”این است که اگر کسی طاغوت را درحوزه ی کاری خود ردّ نکند، نهایتاً به نفی خدا خواهد رسید مگر این که در باطن نسبت به طاغوت کافر باشد و بخواهد در ظاهر دین خود را پنهان نگاه دارد!
وجود طاغوت به منزله ی حذف حضور خدا در انسان و جامعه است. اگر کسی به دستور “یَکفُرُ بِالطَّاغُوتِ” قبل از «یُؤمِنُ بِاللهِ»عمل نکند، ازکجا می خواهد خودسازی و تهذیب نفس را آغاز نماید؟ کفر به طاغوت نوعی نفی طاغوت است و نفی در نفی اثبات می باشد.
همدمی با طاغوت باعث حاکمیت طبیعت بر انسان می شود، اما بغض به طاغوت دقیقا حاکمیت فطرت را به دنبال دارد. روایت می گوید: «اَلعُلَمَاءُ اُمَنَاءُ اللهِ عَلَی حَلاَلِهِ وَ حَرَامِهِ مَا لَم یَختَلِفُوا … اَبوَابَ السَّلاَطِینِ وَ اِلاَّ فَأتَّهِمُوهُم عَلَی دِینِکُم»:”علما امانت داران خدا بر حلال و حرام الهی هستند تا زمانی که به دربار سلاطین نرفته باشند، اما هنگامی که در دربار سلاطین راه یافتند، آن ها را بر دین خود ایمن ندانید!” چرا؟ چون همدمی با سلاطین کاشف از طبیعت گرایی آنان است.
چگونه ممکن است کسی پیش از رهایی از شبکه ی ولایت طاغوت، بتواند به ایمان بالله برسد؟ در عصرحاضر، آمریکا و انگلستان طاغوت هایی هستند که بر بخش گسترده ای از جهان اسلام آشکارا و پنهان به وسیله مهره های دست نشانده ی خود ولایت می کنند. این ولایت چگونه می تواند با ایمان بالله سازش داشته باشد؟ مسلمانان به چه وضعیتی دچار شده اند که چنین مبتلا گردیده اند؟
نمازگزارانی که ادعای ولایت الله دارند ولی در ولایت طاغوت به سر می برند، چیزی بیشتر از بیهوده گویی نمی گویند. عرفان، ریاضت، نماز، روزه، حج، جهاد، خمس، زکوه، امربه معروف و نهی از منکر، همگی از نوع ایمان بالله هستند، اما ایمان بالله، با توجه به آیه ی «فَمَن یَکفُر بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤمِنْ بِاللهِ فَقَد اِستَمسَکَ بِالعُروَهِ الوُثقَی » و پس ازرهایی ازشبکه ی طاغوت و کفر به آن محقق می شود.
انسان مسلمان باید همیشه در حال مبارزه با طاغوت و شیطانِ خود باشد. محل نماز را هم که محراب گفتهاند به این خاطر است که انسان در سنگر مبارزه با شیاطین است. امام(ره) هم که فرمود مسجد سنگر است از کلمهی محراب استفاده نمود. بنابراین وقتی که قبولی همه ی اعمال منوط به قبولی نماز است و محل نمازگزار هم حربگاه انسان و شیطان است، پس زندگی همهاش سنگر مبارزه با طاغوت و شیطان می باشد. “ذکر” این نیست که مثلاً مدام «سبحان الله» گفته شود. ذکر خوب است اما کافی نیست و کار خیر هم باید همراه آن صورت گیرد. مثلاً ذکر بگوید اما جلوی دهانش را هم از تهمت و غیبت و طمع و شهوت رانی و… که ابزار انحراف شیطان است بگیرد.
اگر کسی با کافر شدن به ولایتِ طاغوت به مجموعه ولایت بپیوندد، معنی حدیث عارف ربانی شیخ بهایی اعلی الله مقامه را که در “اربعین ” خود آورده می فهمد: (گر جه ممکن است به نظر برخی شگفت آید) می گوید که خداوند تعالی می فرماید: “بنده ی من اشتیاق به نماز شب دارد و من خواب را بر او مستولی می کنم تا وقت بگذرد. پس از بیداری ناراحت شده و بر خودش خشم می گیرد و بدین ترتیب به من نزدیک می شود. اما اگر به نماز شب موفق شده بود، عُجب او را فراگرفته و با راضی شدن از خود، از من دور می گردید!”. روایت دقیقاً مسأله ی کفر به طاغوت را نشان می دهد که باعث می شود بغض به خویشتن در انسان احیا شود.
ولایت، نیروی محرکه ی پویش
اسلام برنامه هایش را جوری سیستم گذاری کرده که مثل ساعت خود به خود می چرخند. مثلاً برای نماز جمعه میگوید که امام جماعت درشب جمعه در نماز مغرب و عشا و در روز جمعه درنماز صبح و نماز جمعه، بعد ازحمد سوره جمعه بخواند، چرا؟ برای این که می خواهد نماز جمعه روی غلطک بیافتد. این سیستم گذاری و تبلیغ موضوع در خودش است. اگر در شناخت رابطه اشیاء، سیستم یا اصل رعایت نشود، دوران بین محذورین احتناب ناپذیر است. مثلاً اگر کسی ولایت را برای خودش تأمین نکرده باشد، گرفتار دوران امر بین محذورین می شود؛ به این معنی که اگر بدون ولایت نماز بخواند قبول نیست و اگر نخواند کافر است! کلاً هر عبادتی این گونه است؛ اگر انجام دهد قبول نیست و اگر انجام ندهد قلب سیاه تر میشود.
بنابراین برای شناخت و تجسّم جزء، اول باید ظرف وجودی آن یعنی سیستم را شناخت، والا کار ابتر می ماند. مثلاً اگرکسی هزارسال عبادت کند اما ولایت ولی الله را نداشته باشد از او پذیرفته نیست، چرا؟ چون نماز جزیی از سیستم ولایت است و انسان اگر خارج از ولایت باشد نماز او آثار اخراج از ظلمت وآمدن به سوی نور را ندارد. تمام خواصی که برای نماز برشمرده شده، مخصوص نماز صحیح یا نماز درسیستم است. برنماز فاسد هم اطلاق نماز میشود اما منظور شارع نماز مقرِّب است؛ نمازی که به وسیله ی ولایت حاصل میشود. دراسلام تمام تقرب ها درکلمه ی «یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إلَی النُِّورِ» خلاصه شده است؛ نوری که مبدأ آن «اَللهُ نُورُالسَّمَوَاتِ وَ الاَرضِ» است. انسان وقتی که با شناختِ سیستم به ولایت دست یابد، زمینه ای به دستش می آید تا در آن بذر نماز بکارد و برایش محصول داشته باشد یا این زمینه به دستش آید که درکشتی ولایت وارد شود و با پاروی نماز پارو بزند وجلو برود. چنین شخصی اگر دراتاقی بنشیند و ادای پارو زدن در آورد، نه تنها مسافتی طی نخواهد کرد بلکه خود را خسته کرده است زیرا کشتی باید روی آب باشد تا با پارو زدن مسافت طی نماید. از این جهت است که میگوید «مَثَلُ اهل بیتی کمثل سفینه نوح». انسان وقتی درمحبت ولایت قرار گرفت، حرکت جالس سفینه را پیدا می کند که او را حتی درخواب هم جلو می برد.
گفتیم که نماز کلام خداست و می تواند قلب را شفا داده و بیماری های انسان را برطرف کند. چه نمازی قدرت جنین کاری دارد؟ نمازی که بر مبنای حبّ و عشق و ولایت الهی باشد می تواند انسان را هدایت کند. ولایت چیست؟ ولایت، نیروی محرکه ی پویش است. ولایت ریشه در “محبت” الهی دارد و پایه ی آزادگی انسان است و ذره ای اکراه در آن نیست. این که می گوید «حُبُّ الدُّنیَا رَاسُ کُلِّ خَطِیئَه» برای این است که محبت دنیا حرکتِ آزاد انسان را سلب می کند. “محبت” آتش فشانی دائمی است که زوال و مرگ ندارد. اگر در عبادت محبت خدا نباشد، حتماً آکنده از محبت به خود و دنیاست و در این صورت از روی اکراه و کسالت یا ترس صورت می گیرد. هیچ چیزی بدون محبت رنگ دین نمی گیرد. «لاَ اِکرَاهَ فِی الدِّینِ » اصلی است که آغاز محبت را پایان اکراه می داند. اصلِ همه قضایا این است که حکومت خدا بر انسان به شیوه ای عاشقانه و با کشش و جاذبه ای روحانی انجام پذیرد که اگر تحمیلی شد، انسان هیچ طرفی از تکامل نبسته است. نمازی نماز است که از محبت سرچشمه گرفته و از روی اکراه نباشد و محبت الهی را در دل فزونی دهد.
مؤمن و کافر خودشان راه بسوی نور و ظلمات نمی برند، بلکه یکی تحت ولایت ولیّ امر و دیگری تحت ولایت طاغوت برده می شوند. آیه ی « اَللهُُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ اِلَی النُّورِ » تاکید دارد که علت فاعلی اخراج مؤمن از ظلمات بسوی نور، نماز و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و خمس و زکات نیست، بلکه خدای تعالی است. عبادات همه از نوع “حرکت” از ظلمت به سوی نور هستند، ولی فی نفسه”خارج کننده” از ظلمات نمی باشند. به عبارت دیکر، هر چند که علت مادی محسوب می شوند اما اصلاح کننده ی فرد و اعمال فردی یا علت فاعلیِ رها سازی از ظلماتِ طبیعت و حرکت به سوی نور فطرت و بر عکس، مطلقاً خدای تعالی است. یعنی کسانی که تحت ولایت الهی هستند، خداوند با عباداتی مانند نماز و روزه و … آنان را از ظلمات به سوی نور خارج می کند اما کسانی که تحت ولایت طاغوت هستند با همین اعمال از نور به ظلمات رانده می شوند. عبادات نه تنها اثری در رها سازی آنان ندارد، بلکه موجب تشدید حکومت طبیعت بر فطرت می شود، چرا؟ زیرا کارشان تحت ولایت طاغوت است و در نتیجه عبادتشان ریا کارانه خواهد بود و عبادت ریا کارانه نه تنها باعث قرب نمی شود بلکه انسان را دورتر می سازد.
انسان مؤمن حتی در لحظه ی ارتکاب گناه، تحت تاثیر ولایت یا محبت موقت طاغوت نفسِ خودش است، اما ولایت ایمان در ژرفای وجود او به سراغش می آید و سرزنش را آغاز می کند و او را تا سر حد مجازاتِ مرگِ داوطبانه به پیش می برد . جایگاه ولایت الله در اصیل ترین آرزوی انسانی است و تا این جایگاه از غیر او پاک نشود، جایگاه محبت الهی نخواهد شد.
ولایت، رابطهی بین انسان و خدا برای کسب حیات است. این که خدای متعال میفرماید: «وَ تَوَکَّل عَلَی الحَیُّ الَّذِی لاَ یَمُوتُ »یا «اللهُ لاَ اِلَه اِلاَّ هُوَ الحَیُّ القَیُّومُ » برای این است که حیات باید از قیّوم حیات حاصل شود؛ به عبارت دیگر ابن رگ حیاتی مثل زمانی که از رودخانه آب می گیرند، باید از طریق ولایت به انسان برسد. فرد فاقد ولایت فاقد حیات است.
اعمال صالح مثل آبی است که پای درخت زنده میریزند. اما اگر درخت خشک شده باشد، آن آب باعث کرم زدن ریشه می شود. دانهای پوسیده ای که در زمین کاشته می شود، اگر به اندازه رودخانه ای هم به آن آب دهند، زنده نخواهد شد. قلب هم مانند دانه ای است که در زمین وجود انسان کاشته شده است. شرط تأثیر اعمال صالح، به زنده بودن آن دانه بستگی دارد. انسانی که قلبش با یاد خدا زنده است، وقتی نماز می خواند، نمازش قبول میگردد. به عبارتی، حیاتی در او وجود داشته که عمل صالح توانسته تأثیر داشته باشد! اما اگر نماز قبول نشود، به این معنی است که دانه از بین رفته است و صد سال نماز و حج نمیتواند آن را سبز کند! بنابراین، زنده بودن قلب شرط تأثیر اعمال صالح است و کسی زنده است که ولایت داشته باشد. نقش نماز نسبت به قبول اعمال صالح، مانند نقش ولایت نسبت به قبول آن اعمال است. ولایت شرط تأثیر نماز است.
نتیجه می گیریم که “دین و آزادی” جدا شدنی نیستند. محور”دین” ولایت و محبت است و محور “آزادی” فطرت می باشد و آزادی فطرت در گرو انصاف است. انصاف در راس حرکت های اصلاحی است و ولایت نیروی محرکه آن است. وجوب نماز که در فرمایش صدیقه کبری (س) آمده ، برای احیای انصاف و زدودن کبر و برتری طلبی است. هر قدر نماز با رعایت شرایط و آداب انجام گیرد، کبرِ انسان زدوده تر شده و انصاف در انسان احیاتر می شود. انصاف، اصلاح ترازوی داوری است. ابلیس به دلیل نادرست بودن ترازوی داوریش نتوانست لزوم اطاعت خدا و سجده ی بر آدم را بفهمد. او به خود اجازه داد که مصلحت اندیشی کند و آن گونه که صلاح خویش می دانست، عمل نماید. چرا هنگامی که مورد سرزنش قرار گرفت، بیدار نشد و پوزش نخواست؟ زیرا انصاف لازم را دارا نبود. یک جو انصاف برای بازگشت بنده از خطا و روی آوردن به بندگی کافی است!
مجموعه ی ولایت
زمانی که ابراهیم علیهم السلام مأمور شد تا اسماعیل علیه السلام را در صحرای بیآب و علف اسکان دهد، به خدای تعالی عرضه داشت: «رَبِّنا اِنِّی اَسکَنتُ مِن ذُرِّیَتِی بِوَادٍ غَیرَ ذِی ذَرعٍ، عِندَ بَیتِکَ المُحَرَّمِ؛ رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلَوهَ، فَاجعَل اَفئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهوِی اِلَیهِم »:”پروردگارا تعدادی از وابستگان و خانوادهی خود را در یک بیابان لم یزرع و خشک در مجاورت خانهی محترم تو، اسکان دادم برای این که اینها به نماز، پایدار باشند. پس دلهایی از مردم را چنان قرار بده که هوای آن ها را داشته و عاشق آن ها باشند”.
عرب وقتی میخواهد بگوید که عاشق شد، میگوید: «هَوَی اِلَیهِ» یعنی دلش به آن طرف رفت. از مقایسهی «مِن ذُرِّیَتِی» (بعضی از فرزندان من) و «اَفئِدَهَ مِنَ النَّاسِ» (دلهای مردم) این طور فهمیده میشود که بعضی از ذریهی ابراهیم علیه السلام ، مسؤولیت اقامهی نماز را در جهان به عهده خواهند گرفت و چون دست تنها نمیتوانند این کار را انجام دهند، مددی به آنها خواهد رسید و دلهایی از مردم هوای آنها را خواهند داشت. در آیه سه مطلب مطرح شده است: ۱٫ اسکان تعدادی از اعضای خانواده ابراهیم علیه السلام به این هدف که نماز را به پای دارند. ۲٫ این کار به دست قسمتی از خانوادهی ابراهیم علیه السلام باید در جهان صورت بگیرد. ۳٫ استمداد آن ها از خدا تا دلهای مردم را علاقه مند آنان نماید. مورد اول و دوم دربارهی اقامهی نماز است، اما این که دلها به سوی اینها میرود کار خداست که مورد سوم به آن اشاره میکند. وقتی ابراهیم علیه السلام این دعا را زمزمه میکند و ذکری از استجابت نمیآید، به این معنی است که دعا مستجاب شده و جزء قطعیّات است که این گونه شود
میگوید ذریهی خودم را در وادی غیر ذی زرع اسکان دادم تا زرع آن، بچههای من باشند. مثل قسمت های دیگر عالم که نهال خربزه، هندوانه، میوه و پرتقال می کارند تا ثمر آن را بردارند، زرع این گوشهی عالم هم که علفی در آن روییده نمیشود، بچههای من هستند تا میوه و ثمر آنها اقامهی نماز و سازندگی و احیاگری باشد. حالا اگر کسانی هم باشند که از ذریهی ابراهیم علیه السلام نباشند، اما در اقامهی نماز به آنها کمک کنند، جزء «اَفئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهوِی اِلَیهِم» محسوب میشوند.
اینان کسانی هستند که ذریّهی ابراهیم علیه السلام را دوست دارند و برای اقامهی نماز قد بلند میکنند، اینها عاشق ذریهی ابراهیم علیه السلام هستند و از آن جا که امر به معروف و نهی از منکر را دوست دارند، عاشق آمرین به معروف از ذریهی ابراهیم علیه السلام میشوند و پشت سَرِ آنها حرکت میکنند. یعنی آنها که از ذریهی ابراهیم علیه السلام هستند مقدم اند، زیرا این حق و فرض آنهاست و دیگران هر اندازه که صادق باشند باید مواظب باشند که از آنها جدا نشوند. علامت صدق آنهایی که از ذریهی ابراهیم علیه السلام هستند و برای حق قیام میکنند این است که محبت آن ها در قلبهای مؤمنین و کسانی که واقعاً میخواهند نماز را اقامه کنند و دین را نگه دارند پیدا میشود. روش کار به این صورت است که خدای تعالی در هر دوره ای محوری از ذریهی ابراهیم علیه السلام را برمی انگیزد و او را آمر به معروف و ناهی از منکر قرار میدهد و دلهای مردمِ صالح را خواسته یا ناخواسته به طرف آنها میکشد اما نه دل همهی مردم را، دل کسانی که در اقامهی نماز میکوشند و به این صورت ربط ولایت حاصل میشود.
معنای اقامهی نماز، تنها به صورت نماد ظاهری آن نیست. لازمهی نمازِ واقعی اجرای احکام الهی است. اگر این کار شد، خود به خود ولایت در قلب روشن میشود و آرزوی انسان این میشود که حرف خدا بر کرسی بنشیند و فقط او در عالم ناظر باشد و تنها سنّت الهی در جهان برپا گردد. نماز میخواهد که انسان خدا را نافذ الکلمه بداند، زیرا «اِیَّاکَ نَعبُدُ وَ اِیَّاکَ نَستَعِینُ» میگوید: خدایا من آرزوی آن روزی را دارم که در جهان، کسی جز تو عبادت نشود و از کسی جز تو طلب یاری نگردد. آرزو دارم که در همه جا محور اصلی تو باشی و یاد تو در همهی اذهان جاری باشد و کسی جز به تو به نیروی دیگری تکیه نکند و پرچمی غیر از پرچم تو به اهتزار در نیاید. حال اگر کسی از ذریهی ابراهیم علیه السلام به اقامهی نماز صمیمت نشان دهد، عموم به او علاقه مند میشوند.
خدای متعال کارهایش را روی حکمت و حساب و کتاب انجام میدهد. وقتی که بنا باشد حلقهها به هم متصل شوند، خدا برای حلقهی واسط بین خود و خلق، حلقه هایی ایجاد میکند که از یک سو جز به خدا به چیز دیگری وصل نباشند و از دیگر سو به واسطهی رفتار خود به دیگران متصل شوند؛ این حلقه واسط همان ولایت است. حلقهی ولایت، انسانهایی هستند که چون در محبت خدا تام و تمام اند، محال است در قلب آنها چیزی جز محبت خدا تجلی کند و دل به چیزی غیر از خدا ببندند. خدای متعال محبت آنها را محبت خود تلقی میکند؛ به این معنی که کسی که به طرف آنها میرود، به سمت غیر خدا نرفته است.
امام علیه السلام کسی است که در مسیر اطاعت خدا، بچه و زن و قوم و خویش نمیشناسد؛ خویش و قوم و برادر و همه کارهی او خدا می باشد. اگر از آشنایان امام علیه السلام کسی دشمن خدا باشد، او اولین کسی است که با آن فرد برخورد میکند. اگر در نظر کسی خدا بزرگ باشد، اولین کسی که به او علاقه مند میشود، امام علیه السلام است؛ هر چند که با او هیچ نسبتی نداشته باشد. قرآن میگوبد: «اِنَّ اَولَی النَّاسِ بِاِبرَاهِیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هَذَا النَّبِیُّ و الذین آمنوا… »:”در حقیقت، نزدیک ترین مردم به ابراهیم، همان کسانی هستند که او را پیروی کرده اند و نیز این پیامبر و کسانی که به آیین او ایمان آورده اند”
ابراهیمی کسی است که تابع ابراهیم علیه السلام باشد و مانند او عمل کند. پیغمبر صلی الله علیه و آله از همه به ابراهیم علیه السلام نزدیکتر و سزاوارتر است و پس از ایشان ائمهی اطهار علیهم السلام و بعد هر مؤمنی که ولایت ائمهی اطهار در قلب او بیشتر تجلی کند، به او نزدیکتر است. از این نظر امام صادق علیه السلام میفرماید: «لاَ تَذْهَبَنَّ بِکُمُ المَذَاهِب، فَوالله لاَ تُنَالُ وِلایَتَنَا اِلاَّ بِالوَرَعِ وَ الاِجتِهَادِ فِی الدُّنیَا وَ مُوَاسَاهِ الاَخَوَانُ فِی اللهِ ….. الخ »:”مذاهب مختلف در ذهن شما شبهات و تأویلات به وجود نیاورد و شما را به این طرف و آن طرف نکشاند، بدانید که به ولایت ما نمیرسد، مگر کسی که در دنیا ورع و پرهیز و تلاش داشته باشد و با برادران دینی مواسات کند و …… تا آخر روایت”.
بنابراین اگر دیدید ورع و پرهیزگاری نیست اما ادعای ولایت هست، بدانید که فقط ادعاست. یکی از آثار ولایت ورع است. امام با کسی عواطف قوم و خویشی ندارد و مردمی را میخواهد تا به کمک آنها نماز را اقامه کنند. اصلاً ولایت برای این وضع شده که حکم الهی در عالم تشریع شود. خدای تعالی برای امامان علیه السلام بازویی قرار داده است که آن بازو محبت شیعیان است؛ کسانی که در راه خدا به رغم آن که ابلیس با تمام سربازانش در مقابلشان صف آرایی کند، از همه چیز خود میگذرند. خداوند دلهای مؤمنین را برای آنها قرار داده تا بازو و مدد آن ها در راه اقامهی نماز باشند.
خداوند میداند که انسان به تنهایی نمیتواند با توده های بزرگ ناپاکی مقابله کند و جریان های قوی و ناپاک او را آلوده نموده و با خود می برد. این جا انسانی که میخواهد جامعه را طاهر کند، اول باید به جایی که آلوده نمیشود و معتصم بالله است متصل شود، بعد که به پاکی معتصم شد، میتواند با هجوم به ناپاکی ها آن ها را طاهر کند؛ وگرنه مانند همان صیّادی می شود که ماهی بزرگی به دام انداخت و چون نتوانست آن را بالا بیاورد، ماهی تلاش و جست و خیر کرد و تور را هم با خود برد! به قول سعدی:
شد غلامی که آب جوی آرد آب جوی آمد وغلام ببرد
اگر شیلنگ متصل به شیر آب را در جای نجسی رها کنند، آن جا را پاک میکند، امّا اگر شیر آب را قطع کنند، نه تنها آن را پاک نمیکند که نجس هم میشود. خدای تعالی در مسیر انسان، رودخانه های بزرگی قرار داده تا کسانی که در مسیر خود با آلودگیهایی همراه میشوند، چون به رودخانهی بزرگ (امام علیه السلام) می رسند، پاک گشته و مجدداً برای رفع ناپاکیها هجوم می آورند.
امت یعنی این که تک تک پیروان به امام علیه السلام متصل شوند. وقتی امت تشکیل شد، امام علیه السلام چشم و قلب و جهت و هوشیاری امت میگردد؛ او راهی میرود که اگر امت با او همراه شود، آنان به خیر و سعادت و صلاح میرسند. اما اگر مردم به امت تبدیل نشوند، به عبارت دیگر به امام متصل نگردند، نه تنها نمیتوانند کاری از پیش ببرند، بلکه خود نیز نابود میشوند. وقتی امت متوجه امام علیه السلام شد، مثل این است که فرد فرد آن ها بازوی امام شده اند و به اهداف او در جامعه جامهی عمل میپوشانند. علی علیه السلام به این مضمون میفرماید: «من نسبت به رسول اکرم صلی الله علیه و آله، مثل شاخهی درختی هستم که از اصل خود جدا شده است. من زِراع هستم و رسول اکرم عَضُد است؛ همان گونه که هر کاری که عضد بخواهد، زراع میکند و زراع مطیع عضد است، من هم مطیع رسول خدا صلی اله علیه و آله هستم”
خوشا به حال مؤمنی که مطیع حضرت علی علیه السلام باشد. چون علی علیه السلام مطیع پیامبر است و هر مؤمنی که به این شاخه متصل شود، ریشهی کفر در او قطع میگردد. شیطان میخواهد که پنجهها و انگشتهای پیکر اسلام را قطع کند، میخواهد مؤمنین را از این زراع دور کند تا نتوانند کار اصلی خود را که همان قطع ریشههای کفر است، انجام دهند. پس انگشتهای امت باید برای برپایی نماز، به این بدن وصل شوند تا حکم خدا در دنیا جاری شود و طاغوت ریشه کن گردد. این هدف و کار ولایت است که جز با اعتصام به ولایت عملی نیست. قرآن در این رابطه می گوید: «وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَمِیعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا »:”به ریسمان الهی چنگ زنید و فرقه فرقه نشوید!” پس، امام علیه السلام بدن است و انگشتهای آن، امت هستند. اگر بدن ناراحت شود، انگشتها هم ناراحت میشوند. در روایتی، به این مضمون رسول اکرم صلی الله علیه و آله میفرمایند: «مؤمنین نسبت به هم مثل اعضای یک بدن هستند، اگر عضوی درد بگیرد، بقیهی اعضاء نیز قرار و ارام ندارند». شعر سعدی ناظر به سخن رسول اکرم صلی الله علیه و اله است:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
در رژیم گذشته، زن یکی از رجال سیاسی اروپا به ایران آمده بود، از بعضی از زنهای اطرافش سؤال کرد که من این حرف سعدی را میفهمم، اما او چگونه توانسته است این بیت را بسراید؟ زنها چون نمیدانستند که پیامبر صلی الله علیه و آله، سخنی به این مضمون دارد، گفته بودند که سعدی معانی عمیق را به زبان ساده بیان میکند! آنان اگر میدانستند میگفتند که او این معانی را از پیغمبرش گرفته و اقتباس کرده است. آن زن خارجی تعجب کرده بود که چگونه سعدی با این که انسانی متعلق به چند سده پیش است، مطلبی را فهمیده که امروزه آن را مدرن و از کشفیات تازهی جامعه شناسی می دانند! معلوم است، کسی که در مکتب دین پرورش یافته باشد، شعرش برگرفته از تربیت حدیث است.
عضویت ولایت اینطوری است وقتی محبت اهلبیت پیدا شد، انسان در خواب و بیداری و هر کاری که باشد، در حال سیر الی الله است و سفینهی اهل بیت او را پیش میبرد. تنها کاری که مُحِبِّ ولایت لازم است انجام دهد این است که بر پیروی از خط ولایت و مشقّات آن صبر کند تا عروج و قرب پیدا نماید. انسان فکر میکند که نماز او را به سمت خداوند بالا میبرد، در حالی که این طور نیست. نماز موجب میشود که انسان سرنشین کشتی ولایت شود، اما سیر و قرب به وسیلهی ولایت صورت می گیرد. خدای تعالی نماز را شرط قبولی عضویت فرد در شبکهی ولایت قرار داده است و وقتی هم که فرد عضویت در ولایت را پیدا کرد، بقیهی راه را خودش نمیرود، ولایت او را میبرد.
نماز از بین برندهی غفلت است
چگونه میتوان آثار غفلت در نماز را از بین برد؟ انسان نمیتواند همیشه در خانه بماند و معاشرت و معامله نکند و پیوسته امور معقول را مطالعه نماید. او باید برای گشایش امور خود با جامعه در ارتباط باشد و وقتی هم وارد جامعه شد در اثر تماس با محیط و سرگرم شدن به کارها، غفلت او را فرا می گیرد. این جا باید عاملی غفلت را جبران نماید تا انسان یک طرفه نشده، در ارتباط با جامعه آرمانش فراموش نگردد.
نماز مستحب از فاصلهی طلوع آفتاب تا اذان ظهر مکروه است زیرا این اوقات معنای دیگری دارد و فرد باید به اجتماع رفته کار و تلاش کند و از غفلتهای ناشی از معاشرتها ترسی نداشته باشد زیرا در وقت نماز ظهر میتواند پایههای ذکر را محکم گردانده، غفلتها را شستشو کند؛ هم چنان که کشاورز و مکانیک از کثیف شدن دست و لباس خود در حین کار اکراهی ندارند زیرا بعد می توانند شستشو نمایند. رسول اکرم صلی الله علیه و اله می فرمود: “قلبم را گرد میگیرد و روزانه ۷۰ بار استغفار میکنم”.
نماز تأثیرات سوئی را که انسان به دلیل معاشرت ها از محیط مجاور میگیرد، شستشو داده و از بین میبرد. انسان در عمل و زندگی روزانه با چیزها و کسانی رو به رو میشود که قائم به خود نیستند، ولی او چنان با آنان رفتار میکند که گویی هستند. یعنی عمل انسان در رابطه ی با اشیاء، غیر از آن است که در فکر و بررسی به آن ها عقیده دارد. به عبارت دیگر در عقیده همه را قائم به خود «نمی داند» اما در عمل چون غافل می شود، آن ها را قائم به خود «می بیند». مثلاً ممکن است فرد ضرری که از شخص متوجه او شده، آن را عامل حقیقی ببیند، در حالی که در واقع وجود قیّوم دیگری است که فرد نباید نقش او را در آن مسأله فراموش کند. انسان در عمل دشمن خویش را قائم به خود پنداشته و متزلزل و مضطرب میشود و دست و پای خود را گم میکند و احساس میکند که موجودی بی چیز و غریب است که گرفتار دریایی شده که دارد او را در خود فرو می برد. این حس، انسان را به کفر و غفلت از خدا میکشاند. اما وقتی توجه کند که انسانی که فکر او را به خود مشغول کرده، از خود هیچ قوه و توانی ندارد، آرام میگیرد. انسان در کشش بین «آن چه که حس میکند» و «آن چه که با تحلیل به آن می رسد» قرار دارد. اگر بتواند تحلیل و عمل خود را با هم منطبق کند، مثل نوح میشود که میگوید: «یَا قَومِ اِن کَانَ کَبُرَ عَلَیکُم مَقَامِی وَ تَذکِیرِی بِآیَاتِ اللهِ، فَعَلَی اللهِ تَوَکَّلْتُ، فَاجْمَعُوا اَمرَکُم وَ شُرَکَائَکُم ثُمَّ لاَ یَکُن اَمرُکُم عَلَیکُم غُمَّهً ثُمَّ اقضُوا اِلَیَّ وَ لاَ تُنظَِرُونَ »:”ای قوم من! اگر ماندن من (در میان شما) و اندرز دادن من به آیات خدا بر شما گران آمده است، بدانید که من بر خدا توکل کردهام. پس در کارتان با شریکان خود همداستان شوید تا کارتان بر شما ملتبس ننماید، سپس درباره من تصمیم بگیرید و مهلتم ندهید”
معمولاً مشهود ما با معقولمان فاصلهی زیادی دارد. اگر انسان در شُهود هم منطقی باشد، این چنین انسانی از همه انسانها بخشندهتر است و همهی مسایل برای او حل شده است وآرامش دارد. زیرا در بررسی به این نتیجه رسیده است که همه چیز قائم به ارادهی حق است و تا خدا نخواهد چیزی صورت نمیگیرد. مؤمنین چنان هستند که روز به روز به آن چه که به آن مؤمن هستند، نزدیکتر میشوند. تقرب انسان به حق همین است.
نماز فاصلهی بین مشهود و معقول انسان را کم میکند، در حالی که غفلت فاصلهی بین مشهود را روز به روز از معقول بیشتر مینماید؛ به حدی که معقول از انسان گرفته میشود، چگونه؟ به این صورت که غفلت آن چنان انسان را در حس غرق میکند که معقول را هم انکار کند و حالت کسی را پیدا نمایدکه دربارهی او میگویند: « شَرَحَ بِالکُفرِ صَدراً » یعنی صدر او به کفر رسیده است؛ حسِ او کفرِ او بود و صدرِ او معقولِ او؛ حس و صدر او به هم رسیده و تضاد در او از بین رفته است تا با کفر آرام بگیرد! این هم یک نوع سکینه و خروج از اضطراب و تضاد است که مخصوص غافلان می باشد! غفلت این چنین حل تضاد میکند و ذکر آن چنان!
وقتی انسان معقول خود را از دست بدهد، کور و کر میشود و در حالت عادی آن چه را که حس شدنی نیست، مثل قیّومیّت خدا نسبت به اشیاء را نمیبیند و از این نظر نسبت به آن نابینا میشود، در حالی که در هر حالت شئ قائم به ذات باریتعالی است. «وَ کَذَلِکَ نُرِی اِبرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَوَاتِ وَ الاَرضَ وَ لِیَکُونَ مِنَ المُوقِنِینَ »:”و این چنین به ابراهیم ملکوت آسمان ها و زمین را نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد” یعنی جنبهی قائم بودن خدا بر آسمان و زمین و سلطنت او را به ابراهیم علیه السلام نشان دادیم تا در او مشهود شویم. یعنی آن چه که برای انسانهای مؤمن معقول است، برای ابراهیم علیه السلام مشهود گردید تا از موقنین باشد. اگر فردی بخواهد از موقنین باشد، اشیاء را باید در ظرف قائمیّتش به خدا ببیند. افراد عموماً مؤمن هستند اما مُوقِن نیستند. مؤمن کسی است که در معقول خود مسایل را بررسی کرده و قبول نموده است، در حالی که موقن کسی است که در مشهود خود مسایلی را که مؤمن در تحلیل پذیرفته، مشاهده کرده است. یقین، مرتبهای بسیار فراتر از ایمان است و نماز، انسان را از معقول به مشهود میرساند و او را موقن میکند.
نماز چون ذکر است، باید جنبهی یادآوری آن محفوظ بماند تا اثرگذار باشد و معقول نمازگزار را تا سطحِ مشهود او بالا ببرد. علت این که بسیاری از نمازهای ما خواص ذاتی خود را نشان نمیدهد این است که جنبه ی فوق در آن رعایت نمی شود. امام رضا (ع)میفرماید: «لاَ صَلَوهَ اِلاَّ بِاِسبَاغِ الوُضُوءِ وَ اِحضَارِ النِّیَهِ وَ خُلُوصِ الیَقِینِ وَ اِفرَاغِ القَلبِ و تَرکِ الاِشغَال »:”نماز، جز به وضوی کامل و حضور نیت و یقین خالص و فارغ داشتن قلب و کنار گذاشتن مشغولیات، نیست” آیه ی شریفه هم می گوید: «فَاِذَا فَرَغتَ فَانصَب وَ اِلَی رَبِّکَ فَارغَبْ »
هر چه بگندد نمکش میزنند
وای به روزی که بگندد نمک
اگر نمازگزار در حین نماز در خیالات و افکار خود فرو رود، نمازش دیگر حالت ذکر ندارد و آن را از سطحِ مشهود خود پایین آورده است! «مَا یَأتِیهِم مِن ذِکرٍ مِن رَبِّهِم مُحدَثٍ اِلاَّ استَمِعُوهُ وَ هُم یَلعَبُون لاَهِیَهً قُلُوبُهُم »:”هیچ ذکرِ توجه آوری از جانب پروردگارشان نمیآید، مگر این که بازی کنان آن را شنیدند. در حالی که دلهایشان مشغول است”
علی علیه السلام گفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله مردی را دید که در نماز با ریشش بازی می کرد. ایشان گفتند اگر قلب او خاشع شده بود، جوارح او نیز خاضع میشد . یعنی بازی کردن با قلب در نماز، روی دست هم اثر میگذارد. گاهی انسان در نماز مسألهی حل نشده را حل میکند یا گم شده ای را پیدا مینماید و بعد هم میخواهد که نمازش حالت ذکر و سازندگی داشته باشد! چنین افرادی میگویند “بیست سال است که داریم نماز میخوانیم و همان جایی که بوده ایم هستیم، در حالی که به ما گفتهاند هر کس نماز بخواند، قربِ به حق پیدا میکند!” اینها مثل بیمارانی هستند که وقتی دکتر به آنها قرص میدهد چون نمیتوانند در مقابل او مقاومت کنند، قرص را میجوند و در دهان نگاه میدارند و بعد در سطل خالی می نمایند! وقتی که انسان نماز را بر سر زبان بیاورد اما فرو نبرد، مانند همان میشود که قرص را در دهان نگه داشته و بعد بیرون انداخته است.
نمازگزاردن دشوار نیست، برپاداشتن نمازی که تواضع را در انسان افزون کند و خود بینی و غفلت را برطرف نماید، دشوار است! آیه ی «وَاستَعِینُوا بِالصَّبرِ وَالصَّلَوهِ وَ اِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ اِلاَّ عَلَی الخَاشِعِینَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ اَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِم وَ اَنَّهُم اِلَیهِ رَاجِعُونَ »، صبر و نماز را دو کلیدِ نجاتِ از “خود” مطرح می کند و می گوید که در گذرِ از غفلت به هوشیاری یا از طبیعت به فطرت، از این دو نیرو یاری بگیرید. می گوید نماز جز بر خاشعین بر بقیه سخت است؛ کسانی که به دیدار خدا باور دارند و مرگ برایشان شیرین است. اندیشه ی ملاقات باخدا رابطه ی شگفتی است که حضور قلب را ممکن ساخته، خود پسندی را بر طرف و موجب آسانی نماز می گردد. اعتقاد به ملاقات خدا در نماز را می توان نوعی مرگ و دیدار با خدا نامید
آن هایی که در نماز حالت انس دارند، مسأله ی مرگ را برای خود به خوبی حل کرده اند، اما کسانی که در این کار موفق نبوده اند، مانند گردکان برگنبد، هنوز نمازشان به پایان نرسیده قلبشان از حضور می ایستد و به غفلت می افتند. دلیل کسانی که هر لحظه در قضیه ای از حیات دنیا و شاخه ای از شاخه های طبیعت و راهی از راه های تعلق فرو می افتند، در بی توجهی و غفلت از مرگ است.
یاد مرگ و احیای فطرت
نخستین گرهی که فرد باید در راه خودسازی و غفلت زدایی خود در نماز بگشاید، گره مرگ است. تزکیه بدون حل این مشکل امکان پذیر نیست. انسان باید کاری کند که مرگ برایش حالت وحشتناک و دلهره آور نداشته باشد . مرگ در کام فطرتی که حاکم بر طبیعت است، احساس شیرینی دارد و موضوعی حل شده است. برای چنین شخصی بی نهایت نقاط بین راه خود به خود در مسیر اصلی قرار می گیرند. اما انسانی که مقصد برای او مشخص نیست و بخواهد بی نهایت نقاط بین راه را ضمن حرکت در جایگاه اصلی قرار دهد، به کاری غیر عملی و خسته کننده دست زده است. تجربه نشان داده است کسانی که نتوانسته اند در خود سازی و تهذیب نفس موفق باشند و بسیاری از اوقات خسته شده و منحرف گردیده اند، دلیلش این است که تعیین مقصد را به پایان حرکت موکول نمده اند. اولین و آخرین خواسته ی فطرت، اطمینان به دستیابی و ملاقات با خدا است؛ خواسته ای که عدم امنیت و اضطراب ناشی از تمدن امروزین را حل می کند. کسی که برای دیدار با خدا اهمیت قایل است، از نماز به عنوان نوعی ملاقات با خدا محافظت می نماید؛ محافظتی که یک رزمنده، دوره ی آموزشی را در اندیشه ی جنگ با علاقه و دقت می گذراند. آیه ی: «و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عده ولکن کره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل اقعدوا مع القاعدین »، می گوید اینان اگر اندیشه ی خروج برای جنگ داشتند، حتما مقدماتی برای آن فراهم می ساختند. بین نماز و جهاد تفاوتی نیست. همان گونه که برای جهادگر، آموزش و تمرین جاذبه دارد، برای نمازگزاری هم که معتقد به معاد و ملاقات است، چنین جاذبه ای وجود دارد و نماز و مرگ را هردو شیرین و دیدار با خدا می داند. کسی که نماز برای او بهشت است، مرگ هم برای او بهشت است.
کسی که مرگ و پس از مرگ برایش شیرین و مهم است، به حیات دنیا به صورت مقطعی می اندیشد و خود به خود در مسیر پیش بینی شده قرار می گیرد. بنابراین نماز که گره گشای تعلّقات انسان است، خود گرفتار گرهی است که بدون توجه به مقصد نهایی که همان مرگ یا بازگشت به خداست باز نمی شود. اگر مقصد انسان دیدار آسوده با خداوند باشد، گره نماز که نوعی ملاقات با خداوند است، باز شده است. اعمال دیگر مانند حج و جهاد و غیره نیز، به گونه ای هستند که تنها با توجه به مقصد و لقاء الله، انگیزه ی لازم را کسب می کنند.
ریشههای عدم حضور قلب در نماز
نماز در هر دینی به معنی ذکر است. ذکر نه تلقین، نه تقلید و نه القاء است، بلکه التفات به واقعیت عینی است که در نتیجهی عللی از قبیل مشاغل، روابط، تعلقات، خودپسندی و غیره، نادیده گرفته شده است. انسان در «بررسی» به مسایل زیادی توجه میکند اما در «عمل» مورد غفلت قرار میگیرند. گاه انسان بررسی میکند که امری باید این چنین باشد، اما عادت و شیوهی زندگی و فرهنگ محیطی او، آن را انکار میکند و درعمل خلاف آن را انجام میدهد. مثلاً ضرر کشیدن سیگار چیزی است که فرد در بررسی به آن رسیده است و روی پاکت سیگار هم مینویسند که برای بدن مضر است! این ذکر است و القا، تلقین و تقلید نیست ؛ واقعیتی است که انسان میپذیرد و عامل بررسی در آن نقش عمده دارد، اما در عمل انسان از آن غافل می شود!
ریشهی عدم حضور قلب، مثل غفلت و حواس پرتی را در امور قبل از نماز باید جستجو کرد. در دعای ابوحمزه میخوانیم: «وقتی میخواستم نماز بخوانم، خوابم گرفت یا وقتی میخواستم با تو مناجات کنم، حواس پرتی بین من و تو حایل گشت» با این بیان، حضرت میخواهد به فرد نمازگزار بگوید که آیا این گونه نیستی؟! مثلاً وقتی دکترها مرض را تشخیص میدهند، به مریض میگویند که مثلاً آب در دهانت خشک نمیشود؟ پیش چشمت سیاهی نمیرود؟ خیالات بیخود نمیکنی؟ دکتر میخواهد بگوید که من به کارم واردم و درد تو را پیش از آن که بگویی، تشخیص داده ام! به عبارت دیگر من بیمارشناس هستم، به من اعتماد کن و از داروی من استفاده کن تا خوب شوی!
این جا هم حضرت همین نقش را دارد. می گوید من از حال شما خبر دارم و میدانم که هر وقت میخواهید به نماز بایستید، کسالت و حواس پرتی و …، شما را فرا میگیرد. بنابراین دعای فوق به این معنی نیست که امام علیه السلام خوابش میبرد. نه! ریرا او زینت عبادت کنندگان است.
نمازها و عبادتهای ما معمولاً به همین شکل است و این مشکل بزرگی است که وقتی فرد میخواهد با خدای خود نجوا کند، آمادگی این گفتگو و انس را ندارد. حضرت بیماری ها را ریشه یابی میکند و میگوید که وقتی انسان به دنیا مأنوس شد، از خدا فاصله میگیرد و اطاعت از شیطان بر روابط او با خدا تأثیر میگذارد. به مضامین زیر که در دعای ابوحمزهی ثمالی آمده توجه کنید:
«اَلَّلهُمَّ اِنِّی کُلَّمَا قُلتُ قَد تَهَیَّاتُ وَ تَعَبَّاتُ وَ قُمتُ لِلصَّلَوهِ بَینَ یَدَیکَ وَ نَاجَیتُکَ، اَلقَیتَ عَلَّی نُعَاسَاً اِذَا اَنَا صَلَّیتُ، وَ سَلَبتَنِی مُنَاجَاتِکَ اِذَِا اَنَا نَاجَیتُ، مَالِی کُلَّما قُلتُ قَد صَلُحَت سَرِیرَتِی وَ قَرُبَ مِن مَجَالِسِ التَّوَّابِینَ مَجلِسِی، عَرَضَت لِی بَلِیَّهٌ اَزَالَت قَدَمِی وَ حَالَت بَینِی وَ بَینَ خِدمَتِکَ. سَیِّدِی لَعَلَّکَ عَن بَابِکَ طَرَدتَنِی وَ عَن خِدمَتِکَ نَحَّیتَنِی اَو لَعَلَّکَ رَاَیتَنِی مُستَخفَّاً بِحَقِّکَ فَاَقصَیتَنِی، اَو لَعَلَّکَ رَاَیتَنِی مُعرِضَاً عَنکَ فَقَلَیتَنِی اَو لَعَلَّکَ وَجَدتَنِی فِی مَقَامِ الکَاذِبِینَ فَرَفَضتَنِی، اَو لَعَلَّکَ رَاَیتَنِی غَیرَ شَاکِرٍ لِنَعمَائِکَ فَحَرَمتَنِی اَو لَعَلَّکَ فَقَدتَنِی مِن مَجَالِسِ العُلَمَاءِ فَخَذَلتَنِی اَو لَعَلَّکَ رَاَیتَنِی فِی الغَافِلِینَ فَمِن رَحمَتِکَ آیَستَنِی اَو لَعَلَّکَ رَاَیتَنِی آلِفَ مَجَالِسِ البَطَّالِینَ فِبیَنِی وَ بَینَهُم خَلَّیتَنِی، اَو لَعَلَّکَ لَم تُحِبَّ اَن تسمَعَ دُعَائِی فَبَاعَدتَنِی… »
“خدایا هرگاه که گفتم خود را برای مناجات در حضور تو آماده کرده و به سختی انداختهام، موقعی که نماز میخواندم چرت و کسالتی در من به وجود آوردی که موجب شد که حالت مناجات از من گرفته شود. بر من چه رفته است؟ هر گاه که گفتم باطنم اصلاح شده و به مجلس توبه کنندگان راه یافته ام، حادثهای پیش آمد که قدمم را در این راه سست کرد و بین من وخدمت تو قرار گرفت. آقای من! شاید از درِ خانه ات من را راندهای و از خدمتت بازم داشته ای! یا دیدهای که حق تو را کوچک شمرده، دورم کردهای! یا شاید دیدهای که از تو برگشتهام و از من روی گرداندهای! یا شاید من را در مقام دروغ گویان یافتهای و راندهای! یا شاید من را شاکر نعمتهایت ندیدی و محرومم کردهای! یا شاید من را در مجالس علما و دانشمندان نیافتهای و خوارم کردهای؟ یا شاید من را در گروه غافلین دیدهای و از رحمتت نومیدم کردهای! یا شاید من را شیفتهی مجالس اهل باطل دیدهای و بین من و آنها دوستی انداختهای! یا شاید نمیخواهی که دعایم را بشنوی و دورم کردهای….!” اینها بیماریهایی است که حضرت برمیشمارد؛ بیماریهایی که موجب غفلت انسان و محرومیت او از ذکر و نعمت های خدا می شود:
۱٫ شاکر نبودن
۲٫ عدم معاشرت با علما
خدای متعال انسان را با معاشرت با علما یاری میکند. چون علما به اذن خداوند، روزی رسان انسانها هستند و مجلسشان موجب برکت و نزدیکی به خدای تعالی میشود. بنابراین وقتی انسان در مجالس علما حضور نیافت، از رزق و برکت و قرب محروم میشود. علما کسانی هستند که حضور در مجلس آنها در بیان اخبار «اَلعَالِمُ مَن یَذکُرُکُمُ اللهُ» است، یعنی وقتی نگاهش میکنید، به یاد خدا بیافتید.
۳٫ معاشرت با غافلین
وقتی انسان در میان غافلان قرار بگیرد، از رحمت خدا مأیوس میشود. امید به رحمت خدای تعالی مرتبهای از نور و درک و شناخت است که باعث میشود انسان خدا را رحیم بداند. گاهی در نتیجهی شدت غفلت، انسان به جایی میرسد که نسبت به رحمت خدا مأیوس میشود و بیاعتقاد میگردد.
۴٫ همنشینی با اهل باطل
وقتی که فرد با اهل باطل الفت پیدا کرد، خداوند به او مهلت میدهد تا به جای او با دیگران انس بیشتری بگیرد. به همین دلیل، هنگام برپایی نماز نمیتواند با خدا جوش بخورد.
۵- عدم انس با خدا
وقتی که فرد خود را با مسایل دیگر مشغول کند، فرصت دعا پیدا نمیکند و خدای متعال هم وضع دنیایی او را به گونهای فراهم میکند که نیازی به دعا نداشته باشد، زیرا با دیگران مانوس است و با خدا انسی ندارد.
۶- جرم و گناه
فردی که میخواهد در حضور خدا حاضر شود، باید بداند که چه اعمالی انجام داده است؟ آیا ادب و تواضع لازم را دارد که بتواند نتیجه بگیرد؟ اینها بیماریهایی است که باعث کسالت انسان در حین مناجات میشود و او را از قرب باز میدارد.
۷٫ خیالات و اوهام
نماز بیماریا و ضعف انسان را نشان می دهد. مثلاً وقتی که نمازگزار در نماز به «ایاک نعبد و ایاک نستعین» میرسد و خدا را حاضر می یابد و می گوید تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم، ممکن است در خیالات خود باشد. در این جا به او میگویند به جای این که در حضور و به یاد ما باشی، به یاد بازیچههای دنیایی!؟
۸- فقر و غنا
گاهی فقر موجب غفلت و گاهی موجب ذکر میشود. مثلاً شخصی که مسایل را از دیدگاه توحیدی نمیبیند، در این فکر می رود که خدا به فلانی آن نعمت را داده و به من نداده است، فلانی راحت است و من راحت نیستم؛ اینها موجب غفلت فرد میشود. اما اگر او بگوید: فقر وغنا از جانب خداست و خدا صلاح من را بهتر می داند و همین حالا هم میتوانم از فضل او درخواست کنم، موجب ذکر میشود. غنا هم میتواند موجب غفلت یا ذکر شود. وقتی که فرد میگوید:”الحمدالله این را از خدای متعال گرفتم و او را شکر میکنم که من را به خلق محتاج نکرده است!” این حالت شکر و ذکر است. اما وقتی که میگوید:”ثروتم از فکر و تلاش خودم بوده است” و یا به وسایلی که از ثروت خویش تهیه کرده سرگرم شود و به محیط اطراف دل ببندد، این حالتِ ناشکری و غفلت است.
۱۰- سلامتی
سلامتی نیز میتواند موجب ذکر یا غفلت شود. آن که موجب ذکر می شود، این است که انسان بگوید:”خدا را شکر که سالم هستم، میتوانم حرف بزنم، بشنوم، ببینم، راه بروم و… ” اما آن که موجب غفلت می شود این است که فرد بگوید:”این وظیفهی خدا بوده که مرا سالم بیافریند و من این اختیار را دارم که به هر شکلی دوست دارم رفتار کنم: بگویم، بخندم و مسخره کنم حتی اگر معصیت باشد!” این موجب غفلت و دوری است. در روایت است که رسول اکرم(ص) روزی از موضوعی میخندیدند. سؤال کردند آیا نمیخواهید بدانید چرا میخندم؟ گفتند: بله. پاسخ دادند: از این می خندم که می بینم هر چه از جانب خدای متعال به انسان مؤمن برسد، خیر است، حتی اگر زجر دنیا باشد، امّا برای کافر همه چیز زجر است؛ اگر مصیبت به او بدهند، صبر نمیکند و اگر هم نعمت بدهند، شکر آن را به جا نمیآورد!
وضع انسان همین گونه است. مصیبتها و نعمتهایی که انسان را میسازد، به نحوهی برخورد او با آنها بستگی دارد. اگر مصیبت بر مؤمن وارد می شود، رنگ محبت، نعمت و رحمت میگیرد و اگر بر کافر وارد شود، موجب غفلت او میگردد؛ از این نظر، خدای متعال دربارهی قرآن میگوید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَﺣﻤﺔٌ لِلمُؤمِنِینَ وَ لاَ یَزِیدُ الظَّالِمینَ اِلاَّ خَسَاراً »: قرآن که نعمتی از آن بالاتر نیست، برای مؤمن شفا و رحمت و برای ظالم خسران است. جنبهی خسران و رحمت بودن قرآن به موضعگیری انسان در برابر آن مربوط میشود.
جامعه و نماز
برای این که مردم به نماز علاقه پیدا کنند، باید بزرگان را به بینند که نماز میخوانند یا برای این که اذان در بین مردم رایج شود، باید به بینند که بزرگان اذان می گویند. مثلاً کسی که در بازار از همه محترمتر است، شاگردش را به جای خود بگذارد و اذان بگوید. در مدرسه مدیر اذان بگوید. در ادارات مدیر کل و استاندار اذان بگوید. در مسجد اگر کسی صدایی بهتر از امام جماعت داشت، او هم اذان بگوید و کار خدا را به دیگری نداد.
ما در چیزهایی که خودمان را میشکنیم اجر میبریم. وقتی پیشخدمت اذان بگوید، ترقی میکند ولی وقتی مدیر کل اذان بگوید، دیگران تعجب میکنند و او کمی شکسته میشود، اما همین شکسته شدنها ما را میسازد و در آخرت و در بهشت دری می شود که انسان را از آن داخل میکنند. چه بهتر که انسان با اذان گفتن کوچک شود، چون این کوچک شمردن او را بزرگ میکند! مسلمان هر وقت دید که با عبادتی کوچک میشود، آن را به دیگری ندهد، چون او را بزرگ می کند و تکبر را از وجود او بیرون مینماید. هر چه عبادت سختتر باشد، بیشتر انسان را بزرگ میکند و می سازد.
گاهی انسان باید کمی خودش را بشکند. در قدیم که کوچهها طاق داشت، وقتی که مردم به آن میرسیدند اگر یادشان میرفت، پیشانی آن ها به طاق میخورد! بنابراین فرد مجبور بود که خودش را خم کند و بشکند تا بتواند عبور کند. مثل رکوع و سجودِ نماز که انسان خود را میشکند.
انسان وقتی که به نماز قیام می کند، با بسم الله الرحمن الرحیم و ستودن خدا به بزرگی وارد نماز می شود و با سه آیه ی اول سوره حمد خدا را سه گونه حمد می کند. با حمد «رب العالمین»، خدا را شایسته همه ی سپاس ها می داند و با حمد «الرحمن الرحیم»، هدف حیات را رسیدن به رحمت رحیمیه او ذکر می کند و با حمد «مالک یوم الدین»، خوف و رجا او را فرا می گیرد. سپس با گفتن «ایاک نعبد و ایاک نستعین»، روش زندگی خود را اعلام می دارد و چون این روش را به تنهایی نمی تواند انجام دهد و نیاز به هدایت دارد، از خدای تعالی درخواست هدایت می کند و می خواهد که او را از کافران و گمراهان قرار ندهد. در این حال که نماز گزار با این مقدمات همه چیز را از خدا دانسته است، لازم است که خدا را بشناسد و برای این کار قرائت سوره اخلاص را شروع می کند. در این سوره او به خودش می گوید که خدا یکتاست زیرا نمود جسمانیت که زاد و ولد است در او نیست و هیچ چیز نمی تواند شبیه او باشد. نماز گزار چون به این مقام رسید، احساس “خودیت” در او تضعیف می شود و شرمسار از قیام خود در برابر پروردگار، “خود” را می شکند و به رکوع می رود و او را به ربوبیتِ عظیم می ستاید. با گذر از رکوع و کسب معرفت بالاتر به مرتبه ی فنا می رسد و برخاک می افتد و از این که کسی هست که بتواند فاعل فانی شدن شود از او طلب بخشش می کند. یعنی منی نیستم که فانی شوم و فانیتر از آن هستم که بتوانم فاعل فانی شدن شوم! با سجده ی دوم نمازگزار به مرحله ی فنای در فنا می رسد که امام راحل در وصیتش و نصیحتش به احمد آقا میگوید هرچه هست در سجده ی دوم است، یعنی فنای از فنا. سجده ی دوم نفی در نفی است و خدا را آن چنان بزرگ و همه کاره می یابد که بر خاک می افتد و این جا “خودیت” در او محو می شود و خدا را به ربوبیت اعلی می ستاید.
ربوبیت خدای تعالی چگونه است؟ بچه که بودم زبرک گرفتم. مرحوم دکتر صدری، فلوس و روغن کنتو تجویز کرد. فلوس، بوی تهوعآوری داشت و روغن کنتو در دهن میماسید و فرو بردنش مشکل بود، امّا همین دارو من را خوب کرد. برخی از عبادات هم که آدم را نزد مردم کوچک میکند، گرچه سختند و خودداری زیادی لازم دارد، امّا درد تکبر را از انسان بیرون میکنند. تکبر در وجود انسان مثل کرم است؛ قرصی باید خورده شود که آدمی از آن کرمهای یک متری که بستگی به میزان تکبر دارد، بیاندازد!. بعضیها هم که وسوسه دارند، کرم ریزه باید بریزند. این ها مزاج آدمی را خوب میکند. اگر جهنمی باشد در خودمان است؛ چیزی باید بخوریم تا بیرون رود. اگر بهشتی باشد نیز در خودمان است. کاری باید بکنیم تا بهشتی شویم. همان کارهایی که به نظر شخص کوچک میآید، او را میسازد.
مثلاً اقامه ی نماز اول وقت در پارک و سینما کار خوبی است. با چنین کاری وجدان بعضی که این منظره را می بینند بیدار میشود؛ فطرتشان به آنها میگوید مگر ادعای خوب بودن نداری؟ ببین آنها چگونه با خدای خود راز و نیاز میکنند! خدا که فقط مال آنها نیست، مال همه است. از طرفی دیگر شیطان وسوسه می کند که ریاکارها را ببین! آمدهاند این جا نماز میخوانند. جا قحط بود! مسجد را گذاشتهاند برای این کارها و سینما را برای آدمهای بیحساب، خیر! سینما را گذاشتهاند برای آدم های باحساب! همین طور در مسافرت و محافل دیگر، نماز اول وقت باعث ترویج و رغبتِ به نماز است.
چرا اوقات نماز به پنج وقت تقسیم شده است؟
نماز انسان را از غوغای کار بیرون میآورد و مرتب و منظم سَرِ زندگی میفرستد. خدای تعالی اوقات نماز را در گرما گرم کارهای انسان قرار داده است تا خلاف نکند. مأمون از امام رضا علیه السلام سوال کرد که چرا نماز پنج وقت دارد؟ حضرت به این مضمون فرمودند: «این نظم را دادهاند برای این که کارها با یاد خدا شروع و با یاد خدا تمام شود. یک نوبت از نماز را گذاشتهاند اول صبح که مسلمان از خواب بیدار میشود. یکی اول ظهر وقتی که او در جوش معامله و بازار و کار در خانه و یا خارج از خانه است. یکی را گذاشته اند بعد از ناهار و استراحت و آن وقتی است که انسان میخواهد کار عصر را شروع کند. نماز مغرب وقتی است که کار عصر تمام میشود و قبل از خواب نماز عشا را گذاشته اند» اینها تعبیرات امام رضا علیه السلام از پنج وقت نماز است و برای این است که از قساوت قلب در طول شبانه روز جلوگیری شود.
امام صادق علیه السلام میفرماید: «وقت ظهر هم وقت نماز ظهر و هم وقت نماز عصر است اما ظهر جلوتر از عصر است. وقتی مغرب شد، هم وقت نماز مغرب و هم وقت نماز عشاء است اما مغرب جلوتر از عشاء است» بنابراین با توجه به این روایت دو نماز را با هم میشود خواند. امام رضا علیه السلام که پنج وقت را ذکر میفرمایند، اصل را بر اوقات جداگانه میدانند. فتوای آقایان مراجع هم تفریع را ارجح میدانند. یعنی اگر کسی بتواند نمازهایش را جدا بخواند، به همان صورتی که امام رضا علیه السلام فرمود، ثوابش بیشتر است. سنّت هم همین است و صدر اسلام نیز به همین شکل بوده است و اسامی نمازها نیز نشان میدهد که در پنج وقت می باشد. مثلاً عصر به معنای غروب آفتاب نیست؛ همین که کار عصر را بخواهند شروع کنند اول نماز عصر است.
نماز مثل شیری است که خدا در پستان مادر برای رشد طفل گذاشته است و او وعده به وعده طفل را تغذیه می کند. خدای تعالی برای هدایت ما نماز را در پنج وعده قرار داده است. نکته ی مهم این است که نماز تکرار مکررات نیست، غذا خوردن و تغذیه است. نماز غذای روح است و برای این است که نفس در زندگی و مبارزه کم نیاورد. همان طورکه اگر انسان مدتی طولانی غذا نخورد، دیگر برای او تأثیر ندارد و بدن نمی گیرد و اشتها سوز می شود، روح هم اگر مدتی طولانی به او غذای روحانی داده نشود، بعداً فایده ندارد. فلسفه ی این که باید مو قع به موقع نماز خواند برای این است که روح زمینه رشد داشته باشد.
خروج از منزل و ورود به مسجد
منزل جلوهی خود و مسجد جلوهی الهی است. خارج شدن از منزل مثل خارج شدن از «خود» است و رسیدن به مسجد مثل رسیدن به خدا است. هر چه خروج انسان از منزل کاملتر باشد، ورود او به مسجد کاملتر میشود. اگر خروج انسان از منزل ناقص باشد، ورودش به مسجد نیز ناقص میشود زیرا هنگام خروج فقط بدنش از منزل خارج میشود و دل و فکر و حواس و هوشش در منزل جا میماند و در واقع نتوانسته است عشق و مِهر و تعلق خود را از خانه بگیرد. کسی که با تمام وجود از منزل خارج شود، با تمام وجود هم به مسجد وارد میشود.
یک نفر در نجف مدتی خدمت یکی از اساتید اخلاق، مرحوم قاضی میرفت. مرحوم قاضی استاد اخلاق مرحوم علامه طباطبایی بودند. آن فرد گله کرده بود که ما به نزد آقای قاضی میرفتیم، ولی استفادهای نبردیم. این مطلب به گوش آقای قاضی رسید که فلانی گفته که نزد شما میآمده امّا شما به او توجهای نکردهاید و او نتیجه نگرفته است. آقای قاضی گفتند:”ایشان کی از خودشان بیرون آمدند که به این جا آمده باشند؟!” لفظ سادهای است اما بار معنایی بالایی دارد. یعنی این مدت که میآمد و مینشست اگر «خود»ش را بیرون در میگذاشت و بعد وارد میشد، پیش من آمده بود. از این جهت کاری از من ساخته نبود!
خروج از منزل و ورود به مسجد و نماز هم به همین شکل است. گاهی یکی میگوید که مدتها در مسجد نماز خواندم ولی استفادهی چندانی نکردم! چگونه میشود استفاده کرد وقتی که هنوز از «خود» بیرون نیامدهایم؟!
حسینیه ها و مساجد و امام زادها، محل و منبع شارژ نور ورحمت هستند. انسان با حضور در این اماکن احساس سبکی و رحمت و نعمت می کند. زایر بُقاعِ متبرکه نیز نباید خروجش از خانه و وطن فقط خروج بدنی باشد. هر چه خروج از «خود» بیشتر و غنیتر باشد، ورود به آن حرمها، پرمعناتر و نتیجه بخشتر خواهد بود. این که گاهی زایر در مسیر سفر دچار مصایب و رنج میشود، برای این است که کمی از «خود»ش خارج شود تا وقتی که به آن جا رسید، هوش و حواسی داشته باشد تا بتواند از نزدیکی به اولیای خدا استفاده کند. آیهی شریفه هم میگوید: «وَ لَنَبلُوَنَّکُم بِشَیءٍ مِنَ الخَوفِ وَ الجُوعِ وَ نَقصٍ مِنَ الاَموَالِ وَ الاَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ »:”ما شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و کم شدن از مال و «خود» هاتان و ثمرات، میآزماییم و به صبوران بشارت ده!»
در حرکت به سوی خدا، ابتلاءِ به خوف و جوع و امثال اینها باید باشد تا انسان بتواند از تعلقات جدا شود و سبکبار حرکت کند. مثلاً وقتی که کشتی گرفتار طوفان میشود، ناخدا میگوید که کشتی سنگین شده است و باید سبک شود. آن گاه چیزهای سنگین و بیارزش را در دریا میاندازند امّا اگر ببینند که کشتی هنوز در شرف غرق شدن است، چیزهای ارزنده را هم به دریا میریزند تا کشتی سبکبار شود و به راه خود ادامه دهد. دریا اگر آرام باشد انسان میتواند همهی تعلقات خود را با خود ببرد. در حرکت به سوی خدا نیز به انسان مقداری رنج و مصیبت میدهند، تا تعلقات را از خود دور کند و سبکبار به حرم دوست وارد شود و این لطف خداست. پس خروج از منزل، نمونهای از خروج از تعلقات است.
مسجد، خانهی خدا و مظهری از مظاهر الهی است. نمازگزار با خروج از منزل و ورود به مسجد، از”خود”به«خدا» هجرت می کند. هر چه که امید انسان از خانهی خودش کمتر شود، امید او به خانهی خدا بیشتر میگردد؛ به گونهای که وقتی به مسجد میآید مثل این است که به خانهی حقیقی و امیدش آمده و آن قدر که در مسجد آرام است در خانهی خودش نیست.
انسان موجودی دو بعدی است. مثل حیوانات که بعضی آبزی و بعضی خشکزی هستند؛ او هم جنبهای متناسب با خانه و جنبهای متناسب با خارج از خانه دارد. حیوان خشکزی مثل شیر اکر در آب بیافتد یا ماهی اگر در خشکی انداخته شوند چون راه نجاتی ندارند خفه میشوند. بنابراین نه ماهی میتواند در خشکی زندگی کند و نه پلنگ در دریا می تواند بماند. انسان هم موجودی دو جنبهای است. قلبش با ذکر خدا آن چنان انس دارد که ماهی به دریا، و نفسش به دنیا آن چنان انس دارد که پلنگ به خشکی. همین دو خصوصیت باعث جنگ در درون انسان میشود؛ ماهی میخواهد به عمق آب رود و حیوان خشکزی به خشکی؛ دل به طرف خدا و ذکر معاد و معنویات میرود و نفس به طرف تملک و شهرت و تمتعات دنیوی. اسمِ ماهی درونی را که با آب زنده است، فطرت میگذاریم که در مقابل آن غریزه است و می خواهد همیشه پایش در خشکی باشد. دل میخواهد که همیشه در آب و ذکر خدا باشد تا زنده بماند. پنج وقت نماز آب برای ماهی دل است و مسجد منبع آن می باشد.
مسجد و خانه با آن که هر دو مکان هستند، با هم فرق دارند. خانه زمینی است که در آن چاهی زده نشده، ولی مسجد زمینی است که در آن چاه زده اند و به آب رسیده است. یعنی کسی که زمینی را خالصانه و برای رضای خدا وقف مسجد کند، آن زمین نه به او که به خدا منصوب میشود و حرمت مییابد؛ به عبارت دیگر آن زمین به آب رسیده است. حال اگر کسی مسجدی بسازد امّا برای رضای خدا نباشد، به آب نرسیده است و به خدا انتساب نمییابد و آن چاه، چاه آبریزی میشود.
روایت در کیفیت خروج و ورود به مسجد میگوید: خارج شو از خانه به سوی مسجد، مانند کسی که از خانه و زندگی و بچه و تعلقات دل کنده باشد و بنای برگشتن ندارد. انسان ممکن است هر روز به مسجد رود اما یکی از آن مسجد رفتنها آن گونه که ذکر شد، نباشد و محتوای انسان سازی نداشته باشد. بحث در تعداد نیست، در شوق رفتن به مسجد و بیزاری از برگشتن به خانه است. یکی ممکن است یک بار به مسجد بیاید و مقداری به خدا نزدیک بشود، یکی هم ممکن است چند سال به مسجد برود امّا به اندازهی همان یک بار هم به خدا نزدیک نشود.
امام صادق علیه السلام دربارهی ورود به مسجد میگویند:”وقتی به در مسجد رسیدی بدان که تو قصد کردهای درگاه سلطان عظیمی را که بر فرش او قدم نمیگذارند مگر پاکان …” یعنی فرشی را که بر آن قدم میگذارید بساط خداست و اجازهی همنشینی با خدا را جز به صدّیقان نمیدهند. «فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ اَن یَتَطَهَّرُوا… »:”در مسجد کسانی هستند که دوست دارند طاهر بشوند” یعنی مسجد محل طاهر شدن است. باید طاهر شد تا در حقیقت مسجد پا گذاشت وگرنه فقط با جسم به مسجد آمدهاید و حقیقت آن را در نمییابید. بر بساط الهی جز پاکان کسی نمیتواند قدم بگذارد و آن را درک کند.
فرض کنید که می خواهید به دیدار مقام معظم رهبری بروید و کنار ایشان بنشینید، چقدر برایتان مهم است که چگونه در نزد ایشان حاضر شوید و خود را جمع و جور کنید!؟ این جا هم حضرت می فرماید:”ورود به مسجد، قدم گذاشتن بر بساط پادشاه آسمانها و زمین است و باید هیبت پادشاه به دل انسان وارد شود تا فقط بدن وارد مسجد نشده باشد”.
امام صادق علیه السلام فرمود: در خدمت پدرم به سفر حج رفته بودیم. در طواف خودم را به سختی انداختم. پدرم به من گفت:”پسرم خودت را خسته نکن، وقتی خدا بندهاش را دوست داشته باشد، به کم هم راضی میشود”. یعنی باید کاری کنیم که خدا دوستمان بدارد. به عنوان مثال اخلاص داشته باشیم و دلمان با او باشد و در زندگی روزانه این گونه نباشد که هر کس کنارمان نشست، او را اذیت کنیم و زخم زبان بزنیم. باید از بدجنسی، موذیگری، حقهبازی و… دوری کنیم که خدا دوستمان داشته باشد، در این صورت است که خدا به چیزهای کم نیز از ما راضی میشود. رسول اکرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمودند: «وقتی که مردم خیلی کار میکنند تو کار خود را خالص کن!» مثل آن پدری که به فرزند خود گفت: «کم کار کن، ولی خوب کار کن!»
قبله
معنی قبله توجه کردن به کعبه است. چرا لازم است انسان در نماز حتما رو به کعبه باشد؟ ما در نماز از دو جهت به قبله توجه می کنیم: یکی جسم و دیگری قلب. در مفاتیح دعایی است که قبل از تکبیره الاحرام خواندن آن مستحب است: «اللهم انی اتوجه الیک بنبیک محمدٍ و اهل بیته فجعلنی بهم وجیها فی الدنیا و الاخره و من المقربین» می گویید “خدایا از طریق نبی به تو توجه کردم” چرا این جنین می گوید در حالی که پیغمبر در مدینه دفن است؟ علتش این هست که بدن و کعبه چون از قبیل جسم هستند، بدن و صورت متوجه کعبه می شود اما قلب و توجه انسان که جسم نیست متوجه پیامبر است. در دعای توسل هم می خوانیم «اللهم انی اسئلک و اتوجه الیک بنبیک بنی الرحمه… یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله» پیامبر را پیش خدا وجیه یعنی آبرو دار می دانیم و از طریق او می خواهیم به خدا توجه کنیم. اهل بیت مجاری رحمت الهی هستند.
انسان موجودی فراکیهانی است. درعین حال که تن او جسمی بیشتر نیست، اما او چیز دیگری است. ابیات زیر به علی علیه السلام نسبت داده شده است:
اَتَزعَمُ اَنَّکَ جِرمٌ صَغِیرٌ وَفِیکَ انطَوَی العَالَمُ الاَکبَرُ
وَ اَنتَ الکِتَابُ المُبِینُ الَّذِی بِاَحرُفِهِ یُظَهُر المُضمَرُ
دَوَائُکَ فِیکَ وَ لاَتَعلَمُ وَ دَائُکَ مِنکَ وَ لاَ تَشعُرُ
“گمان می کنی که جرم کوچکی هستی، حال آن که درون تو عالم بزرگی است؛ کتاب مبینی هستی که با حروف آن پنهانی ها آشکار می شود! داروی تو در خودت است و نمی دانی و ناآگاهی و درد تو از هم از خود است و نمی اندیشی” عالم اکبر، جنبه ی فراکیهانی انسان است. خدای تعالی در حدیث قدسی می فرماید: «لاَیَسَعَنِی اَرضِی وَ لاَ سَمَائِی، وَلَکِن یَسَعُنِی قَلبُ عِبدِیَ المُؤمِنِ»:”زمین و آسمانم گنجایش من را ندارند، اما قلب بنده ی مؤمنم مرا در بر می گیرد” کعبه و مسجد و حرم بر الگوی دل ساخته شده است. همان گونه که برای بنی اسراییل، خیمه ی اجتماع قدس و قدس الاقداس و تابوت عهد و آتش و دودِ ما فوق آن را بر الگوی حقیقت انسان ساختند، نام خانه که بر کعبه و قدس گذاشته شده، بر الگوی حقیقت انسان است. قلب انسان خانه ی خدا است و برای تجسم آن در عالم خاکی کعبه را آفریده اند. از این رو گفتند: «اَلمُؤمِنُ اَعظَمُ حُرمَهٍ مِنَ الکَعبَه»:”حرمت مؤمن از کعبه فراتر است” زیرا کعبه نمود دل مؤمن است.
اذان، آمادگی برای نماز
نماز باید چگونه خوانده شود که اثر داشته باشد؟ نماز چون ذکر است انسان باید آن را برای یادآوری بخواند تا برای او اثر داشته باشد و ذکر به این معنی است که انسان از خواب غفلت بیدار کند. گاهی انسان به خاطر غفلت، اشتباهات و قضاوتهایی میکند که به خطا میافتد و وقتی که با ذکر از غفلت بیرون آمد، در مسیر صحیح قرار میگیرد. این که اذان را مقدمه ی نماز قرار دادهاند، برای رفع غفلتهاست؛ برای آن است که بدانیم نماز حقیقتی است که بدون این مقدمات تحقق پیدا نمیکند. اذان جوری فرد را برای نماز آماده میکند که او بداند نماز چیست تا بتواند از آن نتیجه بگیرد.
اولین نکتهای که نماز به انسان یادآوری میکندالله کبر است. مؤمنی که به واسطه ی مشاغل روزانه، از یاد خدا غافل شده یا مسلمانی که به هدف غیر الهی اشتغال دارد و به وسیلهی آن از هدف اصیل خلقت دور شده، دفعتاً با صدای مؤذن متوجـه خدا میشود که و این ذکر در او زنده می شود که خدا از همه ی چیزهایی که او به آن مشغول است بزرگ تر است. با این یادآوری، هدفهای غیرالهی در نظر انسان رنگ میبازد و مقصد او الهی میشود. الله اکبر یعنی این که هیچ چیز و هیچ کس خدا نیست و هیچ قدرتی جز قدرت او وجود ندارد و اشیایی که میبینم همه مظاهر قدرت او می باشند. با این دیدگاه، فکر نماز گزار یک جهته میشود و افکاری که او را به خود مشغول کرده رنگ می بازند.
با ذکر الله اکبر نمازگزار متمسک به توحید میشود و میگوید که خدا از هوی و خواسته هایش برای او مهمتر است؛ هدف اصلی اوست و شکست ها و پیروزی ها نباید او را مضطرب و ناامید و در نتیجه غافل کند. او می داند اگر چیزهای دیگری در نظرش بزرگ شود، به توحید نمی رسد. اما اگر خدا در نظرش از هر چیز دیگری بزرگتر شد، او به معنی حقیقی توحید رسیده و باعث می شود که هیچ چیز دیگر مشغولش نکند و خالص گردد. در اهمیت ایجاد حضور قلب به وسیله اذان و اقامه همین بس که گفته اند نمازگزار اگر اذان و اقامه را قبل از تکبیره الاحرام نگفته باشد، می تواند برای آن نماز را بشکند؛ عملی که انجامش برای مقصود های دیگر جایز نیست!
نماز گزار با گفتن”اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ” اولاً اعتراف میکند که آن چه را که حضرت آورده، قبول دارد و از جانب خدای متعال برای تکامل او ارسال شده است. با این دیدگاه فرد به دین و ایمان خود به عنوان جهتی که برای هدف و حرکت او لازم است، نگاه میکند نه به عنوان یک جهت تحمیلی که مجبور است تبعیت کند و در همین راستا رسالت رسول الله را بر دوش خود احساس می کند.
هیچ انسانی بدون ولایت نمی باشد، اگر شخص ولایت رسول اکرم صلی الله علیه و آله را تکذیب کند، ناجاراً باید ولایت «هَوی»ی خود را پذیرفته باشد. «اَفَرَاَیتَ مَن اِتَّخَذَ الَهَهُ هَواه؟ »: “ندیدی آن کس را که هوای دل خود را اله خود قرار داد؟” آیا کسی که خدای او هوای دلش است، نمازش نماز است؟ اذان که مقدمه ی نماز است، شرط قبولی نماز را ولایت قرار داده شده است. روایت هم می گوید: «و لَکُم الطَّاعَهُ المُفتَرَضَهُ وَ المَوَدَّهُ الوَاجِبَهُ … »:”برای شماست طاعت و دوستی واجب شده است….” طاعت واجب شده همان نماز است و دربارهی مودت واجب شده قرآن میگوید: «قُل لاَ اَسئَلُکُم عَلَیهِ اَجرَاً اِلاَّ المَوَدَّهَ فِی القُربَی »:”من از شما مزدی جز دوستی با اهل بیتم نمی خواهم”
اگر رسول اکرم صلی الله علی و آله ولایت را آورده، چگونه ولایت با شهادت به رسالت منطبق میشود؟ ولایت نشان میدهد که الله اکبر گفته شده، راست بوده است. «اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» به این معنی است که نماز گزار می گوید که شرط قبولی نماز را ولایت می دانم و هر چه رسول صلی الله علی و آله آورده، قبول دارم چون الله اکبر گفته ام و خواستهی خدا را بر هر خواستهی دیگری مقدم میدارم.
این که لزومی ندارد در نماز بگوییم «اَشهَدُ اَنَّ عَلِیّاً وَلیُّ الله»علیه و علی اولاده سلام الله برای این است که این مطلب در « اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» صلی الله علی و آله گنجانده شده است. وقتی که میگوییم «اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» یعنی بر آن چه که ایشان آورده نیز شهادت میدهیم که یکی از آنها ولایت است و دیگر نیازی به ذکر آن در فقرات اذان نیست، زیرا از «اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» صلی الله علی و آله غیر قابل انفکاک است. هیچ وقت چیزی را به مِثلِ خود که لازمهی خودش و در بطن خودش است، معطوف نمیکنند.
حَیَّ عَلَی الصَّلَوه وحَیَّ عَلَی الفَلاَحِ می گوید که برای نماز شتاب کن! یعنی ترک چیزهای دیگر و توجه به این موضوع که برای نماز باید شتاب داشت و سهلانگار نبود. با کسالت و اجبار به سمت نماز نرود بلکه با شتاب و اشتیاق برود. «حی علی الصلاه» یعنی باب رحمت الهی برای کسی که قبلاً رسالت را در تمام ابعادش پذیرفته است باز است ولی کسی که در رسالت تردید دارد، ابتدا باید ایمان به رسالت را درست کند بعد نماز بخواند. مثل کسی که در توحید تردید دارد به او میگویند اول توحیدت یعنی «لا اله الا الله»را درست کن بعد بگو «اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» الله اکبر کلید «لا اله الا الله» است. کما این که «اشهد ان لا اله الا الله» کلید «اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» و «اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» کلید «حی علی الصلاه» است و «حی علی الصلاه» کلید «حیَّ علی الفلاح» می باشد. یعنی کلید رستگاری و نجات، در نماز است. قرآن هم میگوید: «قَد اَفلَحَ المُؤمِنُونَ الَّذِینَ هُم فِی صَلاَتِهِم خَاشِعُونَ »:”مؤمنان رستگار شدند، همانها که در نماز، دلهایشان خاشع است”
بعد از این که نمازگزار نتیجه گرفت که نماز رستگاری و نجات است، با این استدلال حَیَّ عَلَی خَیرِ العَمَلِ می گوید. چرا نماز بهترین عمل است؟ پاسخ این است که اگر کسی نماز را خوب اقامه کند، پاداشی دارد که همه چیز در آن است و آن ملاقات و صحبت کردن با خدای تعالی است. نمیشود به کسی که با خدای خود انس گرفته بگویند پاداش صحبت تو با خدا این است! معاملهای در کار نیست! چه پاداشی بهتر از این که با خدا صحبت کرده است! از این جهت کسی که معنای نماز را بفهمد چیزی را بالاتر از ملاقات با خدا نمیشناسد. آیه قرآن هم میگوید که «وَ لَذِکرُ اللهِ اَکبَر »:”یاد خدا از همه بالاتر است”
به همین خاطر «حی علی خیر العمل» می گوید که نماز بهترین عمل است. اینها واقعیتهایی هستند که فرد در غوغای کار روزانه از آنها غافل میشود و با شنیدن الفاظ اذان به نماز توجه پیدا میکند. در انتهای اذان شهادت به توحید و الله اکبر تکرار میشود تا توجه به نماز بیشتر شود. حاجی وقتی میخواهد مُحرِم شود، یک سلسله مسایل را رعایت میکند. نماز گزار هم وقتی میخواهد نماز بخواند، اذان می گوید و با این کار توجهاش بیشتر می شود و باقیمانده غفلت ها را می شوید و از دل بیرون می ریزد. اعتقاد به ملاقات با خدا در نماز را می توان نوعی ملاقات با خدا نامید. ملاقات با خدا اولین و آخرین خواسته ی فطرت و بهتریی پاداش برای آن است.
نیّت و قرب به خدا
۱- نیت، عامل انتقال انسان از طبیعت به فطرت است. فطرت در درون انسان کمین کرده و منتظر است که سرِ طبیعت به سنگ بخورد و برگردد و نیّت چنین فرصتی را برای فطرت فراهم می کند. تفکر، زمینه ی انتقال نیت است. اکر انسان با اندیشه وارد نماز شود و خود را هادی خوبی برای خودش نداند، فطرت به جریان میافتد و او را راهنمایی میکند.
علی ابن الحسین علیه السلام در دعای مکارم الاخلاق میگوید: «وَ انتَهِ بِنِیَّتِی اِلَی اَحسَنِ النِّیَّات»:”خدایا، من را از میان نیات گوناگون زندگی، به نیّتِ برترین برسان” یک احسن النّیّات وجود دارد که حضرت ما را به آن فرا میخواند و از خدا میخواهد که به او کمک کند نیات دیگر زندگی خویش را به گونهای انتخاب کند که در نماز به احسن النیات که قرب الهی است برسد. به عبارت دیگر انسان دوستی به نام خدا دارد که نیّت او در زندگی، جلب رضایت او است و کارها را برای او انجام میدهد.
انسان خارج از نماز در تلاش و تکاپو برای رفع نیازها و مشکلات خویش است و برای هر کدام نیتی دارد. اگر نیت او خدا باشد میتواند در نماز به اَحسَنُ النّیّات که همان رسیدن به قرب الهی است برسد. خوشهی انگور را در نظر بگیرید! سَرِ خوشه امّ النیات است و بقیه دانهها نیّات دیگر هستند که به سرِ خوشه بر می گردند. عنصر اصلی در عالم برگشت کثرت به وحدت است و نیّات دیگر انسان هم از نیت اصلی سرچشمه می گیرند. امّ النیاتِ انسانِ مؤمن «قُربَهً اِلَی اللهِ» است که در نماز به آن اشاره میکند
نیت رابط بین انسان و منبع اصلی است. روایتِ « لاَ صَلَوهَ اِلاَّ بِحُضُورِ القَلبِ » می گویدکه نماز هنگامی نماز است که زبانِ حالِ قلب باشد و اگر نماز تهی از این حال باشد، صورتی بی معنی است.
انسان اگر بخواهد همین که هست باشد، حرکت بیشتر برای او در کار نیست. مثلاً اگر بین دو سر سیم برق اختلاف فشار وجود نداشته باشد، جریان برق متوقف میشود یا در سطح شیب دار زاوییه شیب صفر گردد، متحرکت متوقف میشود. در انسان هم هرگاه «آن چه باید بشود» مساوی با «آن چه هست» گردد، انسان متوقف میشود. اما هر چه اختلاف بین «آن چه باید باشد» و «آن چه هست» بیشتر باشد، میزان فعالیت، استقامت و قابلیت انسان هم بیشتر میگردد. انسانهایی که فکر میکنند بهتر از آن چیزی هستند که باید باشند، درجا زده و ضایع می شوند. به قول گوینده:
تو پنداری جهانی غیر از این نیست
زمین و آسمانی غیر از این نیست
چو آن کرمی که در گندم نهان است
زمین و آسمان او همان است
نماز آن چه را که انسان باید باشد، یعنی انسان ایده آل را عرضه میکند. نماز انسانِ «آن چه هست» را با انسانِ «آن چه باید باشد» مقایسه میکند و با تفاضل این دو، در نمازگزار حرکت به وجود میآورد. مثلاً انسان به خدا میگوید: «ایاک نعبد و ایاک نستعین»:”جز تو از کسی نمیترسم و جز از تو کمک نمیگیرم” همین جمله، ایده آل و اختلاف پتانسیل او میشود و زمینهی حرکت را در او به وجود میآورد. انسانِ بی نماز مانند چرخ اتومبیلی است که درجا بچرخد، شب و روز میگذرد و او همان جا مانده است. این که نماز را با نیت «قُربَهً اِلَی الله» میخوانند، به این خاطر است که نمازگزار قبل از نماز، در یک مرتبهی قرب است و بعد از نماز باید در مرتبهای دیگر باشد. به عبارت دیگر باید در او فاصلهی «آن چه هست» به «آن چه باید باشد» نزدیکتر شده باشد.
قرب در نماز با اعمال صالحه فراهم می شود
تقرب در نماز مزد اعمال صالح مسلمان است. اگر نماز گزار در اوقات پنجگانه و شبانه روزیِ خود، قبل از نماز عمل صالحی انجام داده باشد، زمینهی اقامهی نماز خوبی را برای خود فراهم کرده است. قرآن می گوید:”حَافِظُوا عَلَی الصَّلَوَاتِ وَ الصَّلَوهِ الوُسطَی »:”بر نمازها و نماز میانه مواظبت کنید” روایات، نماز میانه را بیشتر نماز ظهر می دانند. این که قرآن نماز ظهر را از بین نمازها ذکر کرده است علتش این باشد که اولاً انسان باید خود را از مشاغلی که در وسط روز در حال انجام آن است جدا کند و این قدرت ایمانی بالا می خواهد. ثانیا در نماز ظهر زمینه ی قرب بیشتر فراهم است، زیرا در فاصله ی صبح تا ظهر فرصت بیشتری برای اعمال صالحه وجود دارد و نماز گزار می تواند آن اعمال را در نماز نقد کند و حال دیگری کسب کند.
این که انسان دقت کند در نماز حضور قلب داشته باشد خوب است اما با دقت تنها مسأله حل نمیشود. همهی تلاش انسان باید قبل از نماز باشد، زیرا وقتی که در حال نماز تصمیم میگیرد حضور قلب داشته باشد، اواسط حمد مرغ فکرش از قفس میپرد و در خیالات خود فرو میرود و به هر چیز که انس دارد روی میآورد. اما اگر قبل از نماز کار صالحی انجام داده باشد، در حین نماز چنان انسی برایش حاصل میشود که تسلیم میشود و آرام میگیرد.
بنابراین نماز صحیح به وسیلهی اعمال صالح خوانده میشود و اعمال صالح جز با خواندن نماز قبول نمیشود.
شب قدرهم شب نقد کردن حوالهی اعمال سال گذشته است. گاهی انسان یک سال کار صالح انجام میدهد و «شب قدر» توفیق مییابد که نتیجهاش را دریافت کند. این گونه نیست که یک نفر در طول سال هر کاری را که دوست داشت انجام دهد و پیش خود بگوید شب قدر بیدار میمانم و جبران مافات میکنم! در شب قدر، انسان اعمال صالح یک سال گذشته را نقد میکند و از این نظر، شب قدر برای هر کسی توفیق نیست! کسی در آن شب موفق خواهد بود که در طول سال قدمی برداشته و کاری انجام داده باشد تا به او اجری دهند که از عمل هزار ماه بیشتر باشد. این گونه نیست که بگویند فلانی شانس آورد و شب قدر خوابش نبرد و حال و وضع خوشی داشت اما من بیچاره چرتم گرفت و خوابم برد و بی بهره ماندم! قرب به خدا ریشه و علت دارد و علت آن را باید در اعمال سال گذشته جستجو کرد. حتماً او در آن سال، وقتها و نعمتهای زیادی را ضایع کرده است و در نتیجه شب قدر حوالهای ندارد که نقد کند و از قِبَل آن حالی داشته باشد؛ به این معنا که یک حالت لقا و ترقی پیدا کند که تقرّب بِالقُوّهی او را بالفعل سازد. بنابراین در صورتی ممکن است در شب قدر تغییرات و تحولات عظیمی در انسان تحقق یابد که قبلاً کمیّت آن ذره ذره با اعمال صالح حاصل و تأمین شده باشد.
رکوع و سجود
تفسیر مختصر سوره حمد
«الرحمان الرحیم»، تقرب به خدا
در سورهی حمد بین انسان و خدا درقدم اول حالت انسی برقرار میشود که مولود توجه انسان به رحمان و رحیم است. هر کس از صمیم قلب درک کند که خدا با او مهربان است، آن چنان انس و الفتی پیدا میکند که با او به صحبت می نشیند. هر اندازه معرفت انسان به رحمت خدا بیشتر شود، مکالمهی او در نماز، مشتاقانهتر میشود. هر صفتی از صفات خدای متعال، یک صفت را در انسان ایجاد میکند. مثلاً صفت خوف نتیجهی معرفت انسان به عظمت خداوند است یا وحشت نتیجه معرفت بنده به عدالت خدا است؛ وقتی که فکر می کند با این همه ظلم، چگونه خدا با عدالتش با او رفتار می کند!
انسی هم که انسان به خدا پیدا میکند، نتیجهی اعتمادش به رحمت خدا است. این که میگوییم خداوند متعال رحمان است، به این معنی است که حتی اگر بندهای خوب نباشد، رحمت او آن چنان گسترده است که او را نیز در برمیگیرد و به این ترتیب حالت یأس از او برطرف میشود.
امّا رحیم بودن خدا رحمت خاصی است که در آخرت، شامل حال مطیعان میشود و امید بیشتر را در بنده زنده میکند تا اعمال صالحه ی بیشتری انجام دهد. با توجه به همین نوع رحمت است که انسان قرب پیدا می کند.
نماز برای انس و قرب است. از میان صفات الهی، صفت رحمت زمینهی این قرب را در انسان فراهم میآورد. توجه به رحمت، انسان را به خدا مأنوس میکند. برای همین است که خدای متعال نماز را با کلمات رحمان و رحیم افتتاح میکند و میگوید با این که بدی کردهای، فراموش نکن که من رحیمم و به تو اجازهی ورود، نزدیک شدن و حضور میدهم. اگر انسان در زندگی بفهمد که خدا رحمان است، خود به خود نسبت به او حاضر و ذاکر خواهد شد و خود را در محضر او خواهد یافت.
خدای تعالی، حمد شریکی را قبول نمیکند
قدم دوم برای نزدیک شدن به خدا، حمد اوست. نماز گزار میگوید: خدایا ثنا و سپاس فقط برای توست و کس دیگری را در حمد تو شریک نمیکنم. ذکر رحمان و رحیم، نه تنها حضور انسان را در نماز حفظ میکند، بلکه به انسان جهت دائم و رو به خدا می دهد؛ به نحوی که نماز گزار دیگری را جز او شایسته حمد ندانسته و نمی شناسد.
نمازگزار با گفتن «اَلحَمدُللهِ رَبِّ العَالَمِینَ»، در واقع میگوید: خدایا هر نعمت و خیری که از مخلوقی به من رسد، آن را از طرف تو میدانم، زیرا که رحمان و رحیمی و تو را به خاطر نعمت ها سپاس میگویم. دلیلی ندارد که نعمت ها را از دیگران ببینم! اگر هم از آنها تشکر می کنم، از این بابت نیست که آنها را مستحق میدانم، به خاطر این است که خودت گفتهای: «مَنْ لَمْ یَشکُرِ المَخلُوقَ لَم یَشکُرِ الخَالقَ»، از آن ها تشکر میکنم چون تو گفته ای و تو سرچشمهی انوار نعمتی. مثل خورشید که از مشرق طلوع میکند؛ مشرق چیزی جز مَطلَع و محل طلوع خورشید نیست، اگر هم از طرف کسی نعمتی به انسان برسد، اومَطلعِ نعمت الهی است، نه ولیّ نعمت. آب را در هر ظرفی که بریزند، فرقی ندارد؛ آن که آب داده مهم است! آب چه در ظرف باشد و چه در نهر و چشمه، اصل این است که خداوند مالک آن است.
بعد از «الحمد لله»، دو باره «الرحمان الرحیم» تکرار شده است. تا حالا چهار بار از رحمت نام بردهاست، چرا؟ به این خاطر که رحمت، اساسیترین مسأله در حضور قلب و توجه انسان است و تا رحمت الهی شناخته نشود، دریچهی قلب انسان باز نمیشود.
از دلایلی که انسان از رحمت خدا مأیوس میشود، نشست و برخاست با غافلین است. در دعای عرفه میخوانیم که «اَو وَجَدتَنِی فِی الغَافِلِینَ وَ مِن رَحمَتِکَ آیَستَنِی»: «شاید در گروه غافلین من را دیدهای که از رحمتت مأیوسم کردهای»! اگر انسان با غافلین باشد از رحمت خدا مأیوس میشود و اگر متوجه رحمت خدا شود، ذاکر میگردد.
حمد و تمرکز درنماز
سالک با گفتن الحمدلله، همهی سپاس ها را به خدای تعالی برمی گرداند و به این ترتیب تمرکز پیدا میکند. انسانی که تمرکز ندارد، حواسش به سوی آنهایی که عذابش داده یا به او خدمت کرده اند یا به او تعلق دارند، میرود. نمازگزار اگر دقت کند میبیند که ریشهی همهی اینها به خدای تعالی بر میگردد زیرا چه کسی جز خدا میتواند آن مسألهها راحل کند؟ این ذکر و یادآوری برای نمازگزار،به نوبه ی خود، تمرکز محبت ایجاد میکند.
نماز، انسان را از خودش میگیرد. گاهی انسان در نماز یادش به خوبیهایی که کرده یا دیگران به او کرده اند، میافتد و این با «الحمد لله» منافات دارد. اگر خوبیها را از خدا میداند، چرا به خود و دیگران متمایل شود؟ نمازگزار با گفتن «الحمد لله» میگوید که کارهای خوبی که دیگران و خودم کردهام، سپاس و تشکرش مربوط به من نیست، برای خداست! نمازگزار باید بداند اگر از دیگران در عذاب و ناراحتی است، «مالک یوم الدین» در آن طرف تأمین خواهد کرد. چه چیز این عالم میخواهد حواس نمازگزار را به هم بزند که دوایِ دردِ آن ذکر نشده باشد؟ «الحمد لله» تا آخر «مالک یوم الدین»، دوای تمام تفرقهها و زمینهساز تمرکز است. بنابراین، خداوند ستایشی را از نمازگزار میپذیرد که همراه با تمرکز کامل باشد؛ تمرکزی که برخاسته از خوف و رجا به او است.
مسؤولیت و «مالک یوم الدین»
وقتی که مسلمان «مالک یوم الدین» می گوید، حالت کسی را پیدا میکند که از مجازات و پاداش خود خبردار شده است. «مالک یومالدین» در نهاد انسان حس مسؤولیت را بیدار میکند که روزی مؤاخذه خواهد شد و به اعمال و رفتار و گفتارش رسیدگی میشود. در این جا نمازگزار به بهشت و جهنم نگاه نمیکند، بلکه به مالک بهشت و دوزخ مینگرد. اگر بهشت را میخواهد، خداوند مالک آن است نه مخلوق؛ پس باید در هر کاری پاداش خدا را در نظر بگیرد نه مخلوق را. کسی هم نمیتواند او را از جهنم برهاند چون باز هم خداوند مالک جهنم است.
بهشت و دوزخ موجب میشود که بنده به مخلوق توجه نکند و خالق را در نظر بگیرد و در واقع، مخلوق را فقط برای رسیدن به خالق بخواهد. این موضوع باعث میشود که در خلوص انسان تردید ایجاد نشود و بهشت را به خاطر رحمت خدا دوست بدارد و از جهنم به خاطر غضب خدا وحشت کند.
«ایاک نعبد و ایاک نستعین»، عهد نامهی خدا و انسان
نمازگزار با گفتن «ایاک نعبد و ایاک نستعین»، عبادت و اطاعت خود را منحصر به خدا می داند. اگر از کسی فرمان میبرد، با نفس خود مدارا میکند، از چیزی لذت برده یا دوری میکند، به این خاطر است که خدا گفته است.
نماز آداب قطع شدن از غیر خدا و وصل شدن به خداست. هدف این است که انسان از محبت همه چیز قطع شود تا بتواند به محبت خدا وصل شود و تا انسان تسلیم نشود، وصل نخواهد شد. سوره حمد نکته هایی دارد که اگر کسی آن ها را عملی کند به این هدف خواهد رسید. مثلاً اول می گوید «ایاک نعبد و ایاک نستعین» یعنی منحصرا حرف تو را گوش می دهم و منحصراً دستم رو به طرف تو دراز می کنم، بعد می گوید «اهدنا الصراط المستقیم». شرط استجابت این دعا این است که نماز گزار در «ایاک نعبد و ایاک نستعین» صادق باشد. معنی اسلام همین است. نماز را که قربه الی الله می خوانیم به این معنی است که امروز در یک مرتبه از انقطاع و تسلیم هستیم و فردا یک درجه باید بیشتر شود. خدا که جا ندارد تا فرد به او نزدیک شود بلکه منظور این است که انسان به این شجره نزدیک تر شود . با مؤمنین یکی شود و احساس خویشاوندی کند.
«ایاک نعبد و ایاک نستعین»، مقررات عبودیت است و یادآور قرارها و عهدهای بنده با خداست. خدای تعالی در آیه «اَوفُوا بِعَهدِی اُوفِ بِعَهدِکُم »:”به عهد من وفا کنید تا من هم به عهد با شما وفا کنم” عهدهای جالبی با بندگان دارد:
۱٫ شما را در رحمتم داخل میکنم.
۲٫ در دنیا و آخرت به شما عزت میدهم.
۳٫ شما را یاری میهم.
۴٫ دعای شما را مستجاب میکنم.
این ها عهدهایی است که خدا با انسان دارد و جالب این جاست که نفع همه ی این عهد ها فقط به انسان می رسد! انسان ها معمولاً در عهد و قرارهایی که بین خود می بندند، نفع دو طرف را در نظر می گیرند، اما این جا، جریان نفع به سمت انسان سرازیر است و این جالب است! اما عهدهایی که انسان با خدا کرده است:
۱٫ ایاک نعبد، فقط مطیع تو هستم.
۲٫ ایاک نستعین، تنها از تو یاری و استعانت میجویم.
۳٫ از صراط مستقیم، قدمی این طرف و یا آن طرفتر نمی روم.
در مورد اخیر، قرآن می گوید:«اَلَم اَعهَد اِلَیکُم یَا بَنِی آدَم اَلاَّ تَعبُدُوا الشَّیطَانَ اِنَّهُ لَکُم عَدُوٌ مُبِینَ وَ اَن اِعبُدُونِی هَذَا صِرَاطُ مُستَقِیمٌ »:”ای آدمیان! آیا با شما عهد نکردم که شیطان را اطاعت نکنید که او دشمن آشکار شماست و من را عبادت کنید که این صراط مستقیم است؟” در این آیه، پشت سر «اَن عبدونی»، بلافاصله صراط مستقیم ذکر شده است و به دنبال آیه ی «ایاک نعبد و ایاک نستعین» هم بلافاصله «اهدنا الصراط المستقیم» آمده است. این می رساند که یکی از عهدهای انسان این است که جز صراط مستقیم، قدمی این طرفتر و آن طرفتر نرود.
پس با «ایاک نعبد» انسان با خدا عهد میکند که فقط مطیع او باشد و اگر اطاعت نفس کرد، بر آن صحه نگذارد و خودش را تصویب نکند که حق با من بود! هم چنین با «ایاک نستعین» عهد میکند که فقط از خدا کمک بگیرد و اگر دیگران به او کمک کردند، آن ها را وسیلهی کمکِ الهی بداند؛ یعنی این خداست که از مجرای انسانها و اسباب دارد به او کمک میکند.
بشر امروز، اسباب را میبیند امّا مسبّب را نمیبیند. طبیعت، اسباب خداست که آفریده و فراهم شده است. بنده با گفتن «ایاک نستعین» می گوید که این اسباب نیستند که به من کمک میکنند؛ این تویی که اسباب را در مسیر من قرار دادهای، این کمک توست که در اسباب و افراد نِمُود پیدا کرده است؛ پدر، مادر، دوستان، و… ، فقط اسباباند و آستین دستان توانمند تو می باشند!
انسان در عالم حس، آستین را میبیند، امّا دست و ذُوالقُوَّه را نمیبیند؛ مجاری و اسباب را میبیند، اما از مسبّب غفلت میکند. نماز یادآوری میکند که حول و قوهها همه از خداست.
« صراط المستقیم»؛ مجاری هدایت الهی
«اهدنا الصراط المستقیم» یعنی این که خدایا فقط تو هستی که صراط مستقیم را به انسان نشان میدهی. من تنها نمیتوانم راه خود را پیدا کنم و محتاج رهبری و راهنمایی تو هستم و تنها تو میتوانی کمکم کنی!
انبیا و اولیای الهی، مجاری هدایت هستند. تا وقتی که بشر نفهمد به خدا و راهنمایی او نیاز دارد و فکر کند که میتواند با فلسفه بافی، واقعیت را کشف کند و راه را در زندگی بشناسد، به جایی نمیرسد. این مشکلی است که انسان از پیش از ظهور اسلام تا به حال با آن روبهرو بوده و همیشه در مقابل ادیان قرار گرفته است؛ گمان میکرده که فکر انسان میتواند مسألهی “هدایت” را حل کند و به واقعیت پی ببرد و نیاز انسان را در این زمینه برطرف کند! باید گفت که فکر میتواند به انسان کمک کند ولی به اندازهای که بفهمد بینیاز نیست!
قرآن میگوید: « فَلَمَّا جَائَتهُم آیَاتُنَا بَیِّنَاتً فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ العِلمِ وَ حَاقَ بِهِم مَا کَانُوا بِهِ یَستَهزِؤُنَ »:”وقتی که آیات روشن خدایی به آنها رسید، به دانش و علمی که نزدشان بود، شاد شدند و در نتیجه، آنها را تاریکی آن چه که استهزاء میکردند، فرا گرفت»” این حرف شامل کسانی میشد که میگفتند: خودمان میتوانیم راه را کشف کنیم و نیازی به دستگیری نداریم و به علم جزیی خود مغرور شدند. علم انسان در تجربهها و چیزهایی محسوس است و نمیتواند محیط باشد.
در پایان سورهی حمد مردم به سه دسته تقسیم شدهاند:
۱ – الذین انعمت علیهم ۲- مغضوب علیهم ۳- ضالّین.
اگر اهل قبله بیاندیشند که هر مسلمانی احتمال دارد در یکی از این سه دسته باشد، اثر و سازندگی زیادی در بیداری و آگاهی آنها خواهد داشت. قرآن معتقد است که هر سه گروه ذکر شده، صراط مخصوص به خود دارند و هر سه درحرکتند و تفاوت آنها تنها در نوع مسیر است.
در «صراط الذین انعمت علیهم»، کلمهی صراط کلی است و«انعمت علیهم» آن را تعریف می نماید و «غیر المغضوب علیهم» و «ولاالضَّالین»، تتمهی تعریف هستند. از آنجا که هر مسلمانی صراط خودش را مستقیم میداند، لازم میآید که قرآن آن را تفسیر و تعریف کند تا مسلمانان با شناخت «مغضوب علیهم» و «ضالّینِ» زمان خودشان، «الذین انعمت علیهم» را بهتر بشناسند.
هر مسلمان باید این احتمال را بدهد که ممکن است تابع یکی از این سه راه باشد. منتهی نماز میگوید تو از این لحظه نگاه کن ببین جزء کدام دسته و راه هستی؟ به این که “لا اله الا الله” گفتهای و نماز میخوانی وروزه میگیری مغرور نشو! زیرا یزید بن معاویه، در حالی که جزء «مغضوب علیهم» بود نماز هم میخواند! هر فردی باید ببندیشد که نماز او چه نمازی است؛ نماز «مغضوب علیهم» است یا «ضالّین» یا «انعمت علیهم»!؟ صِرفِ نماز و روزه و زکات و امر به معروف و جهاد، هیچ کدام دردی را دوا نمیکنند.
چگونه صراط مستقیم را بشناسیم؟ کلمه ی مستقیم کلی است و نیاز به معرفی بیشتر دارد. آیه ی «صراط الذین انعمت علیهم» می گوید این قدر مشخص کردن صراط دشوار و جهات دیگر مشترک و متشابه است که جز با اهل آن و سیرهی عملی آن ها مشخص و معرفی نخواهد شد. خدا انسانها را معرّف صراط قرار داده است و میگوید «الذین انعمت علیهم» را بشناسید تا صراط مستقیم شناخته شود و برای شناختن «الذین انعمت علیهم» باید حق شناس بود.
شما هر کاری بکنید که زندگی معصومین علیهم السلام را از تعریف اسلام جدا کنید، شدنی نیست. اسلام بهوسیلهی اینها که اعمالشان شارح اسلام است، معرفی میشود و بدون معصومین علیهم السلام ، مجمل و مبهم و سربسته است زیرا هر کسی از قرآن و آیات محکم، متشابه، مطلق، عام، خاص، ناسخ و منسوخ چیزی میفهمد و در نتیجه کسانی باید باشند تا آن ها را شرح دهند.
صراط مستقیم همان عملی است که ائمه علیهم السلام در زمان خود میکنند. مردمی که با امام حسن مجتبی علیه السلام بودند، صلح، صراط مستقیم آنان بود. اما در عاشورا، جنگ صراط مستقیم بود.. مشرب مردم عصر امام سجاد علیه السلام همان است که آن حضرت انجام داد. بنابراین هر کدام در عصر خود به تناسب آن عصر تکلیفی داشتند و همان مشرب پیروان آنها میشود و چون تغییرات مختلف حاصل میشود، دوازده امام گذاشتهاند تا تجارب مابین مشارب حاصل شود.
امام صادق علیه السلام درتفسیر صراط مستقیم میگوید:”مَا قَصُرَعَنِ الغُلُوِّ وَ ارتَفَعَ عَنِ التَّقصِیر »:چیزی که از زیاده روی در توصیف آن کوتاهتر و از کوچک دیدن آن بلند تر است” این یعنی اعتدال. قرآن با بیان شیوههای عمل انبیا، صراط مستقیم را تبیین میکند. آنجا که از موسی علیه السلام و استقامتش یاد میکند، به یقین صراط مستقیم را دارد بیان میکند یا مثلاً وقتی خدا موسی علیه السلام را ملامت می کند و بلافاصله موسی عذر خواهی می نماید، این عمل موسی علیه السلام صراط مستقیم است یا وقتی از نوح و ابراهیم و… علیهم السلام تعریف میکند، همهی این تعریفها معرِّفهای صراط مستقیم است. چرا؟ چون حضرات انبیاء علیهم السلام، جزء «الذین انعمت علیهم» هستند مهم این است که اهل نماز و قبله ببینند صفات انبیا که در سرتاسر قرآن آمده، در زمان حاضر در چه شخص و گروهی متجلی است؟ قرآن میگوید «یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ »:”ای کسانی که ایمان آوردهاید، تقوای الهی داشته باشید و با صادقین باشید”؛ یعنی اینها که صادق بودند وتا آخر ایستادند، با آنها باشید.
اگر فرد به شجره هدایت یعنی انعمت علیهم عالماً یا عامدا وصل نباشد، یا در مقابل خدا می ایستد و جزء مغضوب علیهم می شود یا آلت دست واقع شده، جزء ضالین می گردد.
بعد از صراط مستقیم، ازدو صراط دیگر نام برده شده است:
۱- «مغضوب علیهم»، بی تقواهای مسؤولیت ناپذیر، ۲- «ضالّین»، بیبصیرتهای گول خور!
مغضوب کسی است که امانت ندارد و ضال کسی است که بصیرت ندارد. بنابراین صراط مستقیم به کسی تعلق دارد که بصیر و امین باشد. انسان به دو چیز نیاز دارد تا در صراط مستقیم قرار بگیرد:
۱٫ بصیرت داشته باشد تا فریب نخورد.
۲٫ تقوی و امانت داشته باشد تا خودش و دیگران را گول نزند.
وقتی خدا بخواهد کسی را یاری کند، بر بصیرت، تقوی و احساس مسؤولیتش می افزاید تا به صراط مستقیم هدایت گردد. اما کسی که یکی از دو جنبه زیر را نداشته باشد، بر راه نجات نیست:
۱٫ اگر امانت نداشته باشد، مغضوب علیهم میشود، چون برخلاف علمش عمل میکند و دانسته همه چیز را رها مینماید و به همین خاطر چون خطرناکتر است ابتدا ذکر شده است زیرا هم خودش را ضایع کرده و هم دیگران را ضایع می نماید.
۲٫ اگر بصیرت نداشته باشد، ضالّ و گمراه میشود زیرا ندانسته به راه خطا میرود و خودش را ضایع کرده است. این دو راه هیچ کدامش راه نجات نیست و به کفر می انجامد.
سوره ی حمد سوره خاصی است و اگر کسی در نماز سوره ی دیگری به جای آن بخواند پذیرفته نمی شود. زیرا در سوره حمد چیزی است که در سوره های دیگر نیست و آن این است که در سوره ی حمد از دو نوع کفر ذکر شده است. خدای تعالی می خواهد که مسلمان همیشه این مطلب را فراروی خود ببیند و از آن اجتناب کند.
«ضرب الله مثلاً للذین کفروا امرأه نوح و امرأه لوط» خداوند زن نوح و زن لوط را به عنوان کافر قطعی نه کافر سطحی که در کفر به مقام شرح صدر رسیده و با آن انس گرفته اند به ما معرفی می کند. حضرت لوط (ع) نتوانست هیچ گونه تأثیری بر روی همسر خود داشته باشد. دعوت ها و موعظه های نوح (ع) هم که پیغمبر پرحلم و حوصله ای است در خانمش تأثیر نگذاشت. خدای تعالی می گوید وقتی می گویم کافر یا مغضوب علیهم، مقصودم این قماش انسان هاست که اگر زن پیغمبر هم باشند باز دست از کفر برنمی دارند، زن لوط و نوح کسانی بودند که در محیط هدایت زندگی می کردند اما چون«فی قلوبهم مرض» بود و قلبشان اشکال داشت، هدایت نپذیرفتند و مغضوب علیهم شدند.
اما آن هایی که به راه دست پیدا نکردند، ضالین یا گم شده ها هستند. علی (ع) در مقایسه کسانی که حق را عوضی می گیرند با کسانی که باطل را درست می پندارند می گوید: «لیس من طلب الحق فاخطأ لمن طلب الباطل فوجده»:”آن کسی که حق را خواست اما عوضی گرفت مثل کسی نیست که باطل را خواست و به آن رسید” می گوید این دو را به یک چوب نرانید! حضرت خوارج و اهل صفین را مقایسه ی می کند. می گوید اصحاب معاویه طالب باطل بودند و به آن رسیدند، آنان برای رسیدن به تسهیلات دنیایی دنبال کسی می گشتند که تبعیض نماید و امتیازات طبقاتی را تأیید کند و مجوز تغییر در دین بدهد تا مسیر دنیا برایشان هموار باشد و کسی را بهتر از معاویه پیدا نکردند. علی (ع) اشکال بزرگ را از اصحاب خود معاویه می داند. اما نسبت به خوارج می فرماید که آن ها طالب حق بودند ولی راه خطا پیمودند. ایشان با تاسف می گوید که در آن جنگ نهروان دو دسته از مسلمان ها باهم مقابل شدند و از کفر خونی بر زمین ریخته نشد و همه اش مسلمان بود!
خطای خوارج این بود که می گفتند علی و معاویه باید هردو از بین بروند تا فتنه تمام بشود، آنان دنبال تسهیلات دنیایی نبودند اما حق و باطل را به یک چوب می راندند. آنان به خودشان در زندگی مشقت می دادند؛ بسیاری از آنان دائم الوضوء و همیشه ی ایام روزه بودند و با زندگی بسیار فقیرانه زندگی می کردند و هیچ کدامشان از اعیان و اشراف نبودند اما در این که راه حل مشکل کدام است خطا رفتند و این خطا و خطر کمی نبود. این است که سوره حمد به نماز گزار می گوید نه تنها از مغضوبین نشوید بلکه مواظب باشید ضالین هم نباشید. یعنی تنها قصد و نیت انسان صحیح باشد کافی نیست بلکه عوضی گرفتن هم مسأله ی بزرگی است. چه فایده دارد انسان این جور آلت دست شیطان بشود و درخون علی (ع) شریک گردد و شیطان از گرده او هر کاری بکشد!؟
خاتمه
اگر نماز نباشد چه میشود؟
نماز تکیه به ثابت است و وقتی در جامعهای نماز نباشد، انسانها تکیهگاه ثابتی نخواهند داشت و مسؤولیت ناپذیر خواهند شد و این خود آغاز ناامنی است.
اساس اختلاف انسانها در “امانتداری و امانتخواهی” است. پدری را فرض کنید که ده فرزند دارد و با بدهی و طلب زیاد از دنیا رفته است. ورثه در مورد اسناد طلب هیچگونه بحثی نداشته و همه مُتّفقُ القُول هستند که باید وصول شوند، اما در مورد اسناد بدهی هر کس حرفی میزند. یکی می گوید بیخود است! دیگری می گوید از کجا معلوم که درست باشد؟ نفر بعدی می گوید هر کس طلبکار است خودش میآید.
علوم تجربی و تکنولوژی هم چون اکتسابی است و به انسان قدرت و سلطه می دهند، انسان به آن مانند اسناد طلب نگاه می کند و در آن هیچگونه اختلافی ندارد، اما اگر به انسان کفته شود که خدایی وجود دارد که همه چیزش مال اوست، چون احساس امانت داری و بدهی می کند و احساس میکند که از خود چیزی ندارد و سرایدار و بدهکاری بیش نیست، آن را نمی پذیرد!
بشر اگر بگوید که حق سرایداری را ادا نمیکند، به تمدنی میرسد که نتیجهی آن توسعه براساس عدم امنیت است و آن کوچهی بنبستی است که راه فرار ندارد! آن چه بشر را از حل مسألهی امنیت ناتوان ساخته، کنار نهادن دین و به تبع آن به کارگیری طبیعت در تمام مسایل اجتماعی و تلاش برای خاموش کردن آتش فشان فطرت و کنار گذاشتن دین از مدیریت اجتماعی است. مشکل شرق و غرب، عدم شناخت ﻋِﻠَّﺔالعِللِ بدبختیها است و در مقابل، موفقیت همهی پیامبران الهی شناخت ﻋِﻠَّﺔالعِلل و انگشت گذاشتن روی آن و آغاز نمودن کار از آن جاست. انبیا میگویند که راه دستیابی به امنیت به سان زنجیری است که با آن آب میکشند؛ اگر حلقه ای از این زنجیر پاره شود، آب کشیدن ممکن نخواهد بود. دستیابی به آب امنیت و تحصیل حیات و سعادت ابدی آن گاه میسر است که تمامی حلقههای زنجیر سالم باشند. به همین خاطر قرآن میفرماید: «مَن قَتَلَ نَفسَاً بِغَیرِ نَفسٍ أو فَسَادٍ فِی الاَرضِ، فَکَاَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً »
اگر انسان توانست خودش را با فطرت مهار کند، در او احساس مسؤولیت و امانتداری بیدار میشود و قطرهای می شود که در او امنیت به وجود آمده است. با پیوستن این قطرهها به هم، اجتماع امین تشکیل می شود؛ اجتماعی که در آن طبیعت انسان ها به وسیلهی فطرت مهار گشته است. اما اگر طبیعتِ انسان به وسیلهی فطرت مهار نشد، به امنیت دیگران تجاوز میکند و اگر عمل او با عکسالعمل مهار کنندهای از خارج روبهرو نشود، گسترش مییابد. بنابراین لازم است که در انسان مقدمات حس امانتداری تقویت شود زیرا از حس امانتداری است که امنیت ایجاد میگردد.
نماز حس امانتداری را به انسان یادآوری میکند و به او می گوید که هیچ چیزِ او متعلق به خودش نیست و دیگری صاحب اصلی است. نماز نوعی لقاءالله است و قبل از مُردنِ انسان، روابط او را با مبدأ اصلاح میکند.
سؤال این است که نماز چه اثری بر انسان میگذارد که او را امانتدار می کند و به امنیت می رساند؟ جواب این است که نماز در انسان ایجاد ثبات میکند. « اِنَّ الاِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعَاً، اِذَا مَسَّهُ الشَّرُ جَزُوعاً وَ اِذَا مَسَّهُ الخَیرُ مَنُوعَاً، اِلاَّ المُصَلِّینَ، اَلَّذِینَهُم عَلَی صَلَوَتِهِم دَائِمُونَ »:”براستی که انسان سخت آزمند خلق شده است، چون صدمه ای به او رسد عجز و لابه کند و چون خیری به او رسد بخل ورزد، غیر از نماز گزاران، همان کسانی که بر نمازشان پایداری می کنند” به این معنی که در ارتباط با نماز، چون نماز انسان را متّکیِ به ثابت میکند حالت انسان در شکست و پیروزی، مواجه شدن با بدی و نیکی و زیادی و کمی، یکی میشود و اساس اقتدار انسان همین است. افتخارات به دست آمده در ایران با آن انقلاب بزرگ و هشت سال جنگ تحمیلی و در لبنان با آن همه شهادت طلبیها و مقاومتهای بزرگ، همه از برکت نماز و تکیه به ثابت است. تمدن امروز دنیا چون متکی به متغیر است، اخلاق متکی به متغیر را به وجود آورده است و انسان برای نجات از این وضعیت راهی جز روی آوردن به خدا و احکام الهی ندارد تا با ایجاد امنیت در درونِ تک تک آدمها، امنیت جامعه تأمین شود.
نماز، ملاقات با خدا
اولین و آخرین خواسته ی فطرت، دستیابی به امنیت ملاقات با خدا است؛ خواسته ای که عدم امنیت و اضطراب ناشی از تمدن امروزین را حل می کند. کسی که برای دیدار با خدا اهمیت قایل است، از نماز به عنوان نوعی ملاقات با خدا، محافظت می نماید. مثلاً کسی که اندیشه ی جنگ دارد، دوره ی آموزشی را با علاقه و دقت می گذراند. آیه ی: «و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عده ولکن کره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل اقعدوا مع القاعدین »، می گوید اینان اگر اندیشه ی خروج برای جنگ داشتند، حتما مقدماتی برای آن فراهم می ساختند. بنابراین، بین نماز و جهاد تفاوتی نیست. همان گونه که برای جهادگر آموزش و تمرین جاذبه دارد، برای نمازگزاری هم که معتقد به معاد و ملاقات است، چنین جاذبه ای وجود دارد و مرگ را شیرین می داند. نماز و مرگ، هردو دیدار خداست. کسی که نماز برای او بهشت است، مرگ هم برای او بهشت است.
همان گونه که پیش از این آمد، مهمترین عمل انسان، جایگاه ولایی او است. هرچه جایگاه و موضع ولایی انسان، درست تر باشد، اشتیاق انسان به نماز بیشتر خواهد شد و ازآن جا که نماز معراج مؤمن است، عروج اصلی از راه “مجموعه ولایتی” که انسان درآن عضویت دارد، صورت می گیرد. دردعایی که قبل از نماز خوانده می شود، همین مطلب درخواست می شود: «اللهم انی اتوجه الیک بنبیک و اهل بیته صلواتک علیه و علیهم فاجعلنی بهم و جیها فی الدنیا و الاخره و من المقربین»:”خداوندا با (مجموعه ی ولایتیِ) پیامبرت و اهلبیت او به تو روی می آورم. خدایا در دنیا و آخرت به این وسیله ی من را آبرومند کن و از نزدیکان قرار ده!”
۰۰۰
۰۰۰
زیباترین صورتها بعد از چهل سال به صورتی تبدیل میشود که نگاه کردنی نیست! این بدان معناست که عالم به سرعت رو به زوال است. کسی که به این معنا توجه کند، به کوچکیِ این عالم نسبت به آخرت پی میبرد و به غیب ایمان میآورد. قرآن میگوید: «اِنَّ الاَخِرََهَ لَهِیَ الحَیَوَان »: “همانا آخرت زنده و جاندار است” آخرت حیات حقیقی است. زندگی آن است که اگر انسان جوان است، این جوانی ابدی باشد و اگر زیبا و خوشحال است نیز به همین ترتیب همیشگی باشد، نه این که بعد از مدتی کوتاه همه چیز دگرگون شود! اختلاف پتانسیل بین «آن چه باید بشود» و «آن چه هست» در آنهایی که به غیب ایمان دارند، زمینهی حرکتشان را فراهم می کند.
۰۰۰۰
معرفت به پلیدی، موجب ترک کار پلید میشود و اگر کسی مرتکب شد، به این خاطر است که آن کار را چنان چه باید، نشناخته است و اگر میشناخت، هرگز مرتکب نمیشد.
حدود چهل سال پیش از این زمان، بعضی از عشایر فارس به دلیل رفتار ظالمانهی حکومت وقت، دست به اسلحه بردند و به اصطلاح رادیوی آن زمان، یاغی شدند. مدتها بین آنها و حکومت درگیری بود و گاهی نیز بعضی از آنها گرفتار میشدند.
یکی از افسرهای آن زمان، از یکی از این افراد گرفتار شده که حدود بیست سال یا بیشتر کارش یاغی گری بود سئوال کرد این که میگویند امام(ع) گناه نکرده، حتی فکر گناه را هم نمیکند، دلیلش چیست؟ او با همان لهجهی محلی خود و با توجه به شرایط اذیت و آزاری که برای او فراهم کرده بودند گفت: تو هیچ وقت فکر کرده ای که مدفوع بخوری؟ این فرد مسلمان و سید بود و به او میر عباس میگفتند و از قومش نیز هنوز کسانی ماندهاند. او نسبت به حکومت یاغی بود، ولی نمازش را ترک نمیکرد؛ زیرا نسبت به خدا یاغی نبود. رفتارهای حکومت او را ملزم کرده بود که دست به اسلحه ببرد، اما عقاید او سالم مانده بود؛ افراد باسواد و تحصیل کرده میخواستند او را در اعتقاداتش به شک اندازند. اما او با درک فطری خود مقاومت میکرد. این ماجرا یکی از وجوه اعتقاد فطری را نشان میدهد که فرد هر چند بیسواد باشد، اما می تواند از یک نور و شناخت فطری برخوردار باشد و با زبان صادق و عمیق استدلال کند.
این که اعمال انسان صد در صد با محتوای عقایدش تطابق ندارد به این خاطر است که بینش و معرفت اعتقادی فرد آن گونه که باید باشد نیست؛ خباثت را آن چنان درک نکرده که از او سر نزند و خوبیها را آن چنان لمس نکرده که به ترک آن ها راضی نشود. از این نظر در صفات امام علیه لسلام آمده که امام نه تنها گناه نمیکند، بلکه فکر آن را هم به خود راه نمیدهد.
۰۰۰
گاهی انسان از روی علاقه، خود را به نماز وامی دارد؛ این کار، چیرگی فطرت را بر طبیعت بیشتر کرده و چه بسا عادت دادن طبیعت سختی ها را آسان تر کند. گاهی انگیزه ی نمازگزار، خود بینی است که متأسفانه با نماز تشدید می شود. در این حالت، اگر انسان از ولایت الهی رانده نشده باشد، توفیق عمل مثلاً نماز شب از او گرفته می شود و همین بزرگترین توفیق است، زیرا نجات انسان از خویشتن بینی، احیای کفر به طاغوت را در انسان زنده می کند و تنها در این جوّ است که چنگ زدن به ریسمان الهی امکان پذیر است.
کسی که به هر دلیل به خودش خوش بین است، باید بداند که کفر به طاغوت در او به سستی گراییده است. کفر به طاغوت، ازاله ی نجاست و مقدّم بر طهارت و شرکت در “مجموعه ی ولایت” است. کسی که پس از نماز، به خودش خوش بین می شود، بی گمان خود بینی در نیّت او وجود داشته که نماز باعث تشدید آن شده است. به هر حال، نمازگزاردن دشوار نیست، برپاداشتن نمازی که تواضع را در انسان افزون کند و خوش بینی را برطرف نماید، دشوار است! «وَاستَعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلَوهِ وَ اِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ اِلاَّ عَلَی الخَاشِعِینَ. الَّذِینَ یَظُنُّونَ اَنَّهُم مُلاَقُوا رَبَّهُم وَ اَنَّهُم اِلَیهِ رَاجِعُونَ » آیه ی شریفه، صبر و نماز را دو کلیدِ نجاتِ از “خود” مطرح می کند و این نوع نماز را جز بر خاشعین، دشوار می داند؛ کسانی که معتقدند خدایشان را ملاقات خواهند کرد و به سوی او بر می گردند. اندیشه ی ملاقات، رابطه ی شگفتی است که حضور قلب را ممکن ساخته، خود پسندی را بر طرف و موجب آسانی نماز می گردد. اعتقاد به ملاقات خدا در نماز را می توان نوعی مرگ و دیدار با خدا نامید.
اولین و آخرین خواسته ی فطرت، اطمینان به دستیابی و ملاقات با خدا است؛ خواسته ای که عدم امنیت و اضطراب ناشی از تمدن امروزین را حل می کند. کسی که برای دیدار با خدا اهمیت قایل است، از نماز به عنوان نوعی ملاقات با خدا محافظت می نماید؛ محافظتی که یک رزمنده، دوره ی آموزشی را در اندیشه ی جنگ با علاقه و دقت می گذراند. آیه ی: «و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عده ولکن کره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل اقعدوا مع القاعدین »، می گوید اینان اگر اندیشه ی خروج برای جنگ داشتند، حتما مقدماتی برای آن فراهم می ساختند. بنابراین، بین نماز و جهاد تفاوتی نیست. همان گونه که برای جهادگر، آموزش و تمرین جاذبه دارد، برای نمازگزاری هم که معتقد به معاد و ملاقات است، چنین جاذبه ای وجود دارد و نماز و مرگ را هردو شیرین و دیدار با خدا می کند. کسی که نماز برای او بهشت است، مرگ هم برای او بهشت است.
۰۰۰
ورود در ولایت یعنی توحید و خروج از ولایت یعنی شرک اما نه شرک شایع که به آن ها مشرک گویند، بلکه مربوط به باطن است. آیات «وَ مَن یُشرِک بِاللهِ فَکَاَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ » و«اِنَّ اللهَ لاَ یَغفِرُ اَن یُشرَکَ بِهِ »، منظور خروج از ولایت است و «وَ یَغفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاءُ » وعده به عهد ولایت است.
تمام سجدههایی که ملایکه کردند و تمام عبادت شیطان در طول شش هزار سال، مشروط به یک سجده بر انسان شد. «اِنِّی جَاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلِیفَهً »:”تو را جانشین خود در زمین قرار دادم”؛ یعنی اتصال به او را در حکم اتصال به خودم قرار دادم! پس تعجبی نیست که در ذیل آیهی «اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفَّاً کَأَنَّهُم بُنیَانٌ مَرصُوصٌ »، علی علیه السلام بگوید: «اَنَا السَّبِیل»:”راه من هستم.” ولایت این قدر مهم است که خدای تعالی نماز را، دعای رسیدن به ولایت قرار داده است.
۰۰۰
و سیر الی الله یا حیات طیّبه برایش مُیسَّر نگردد. قرآن دربارهی حیات طیّب میگوید: «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَکَرٍ اَو اُنثَی وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحییَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً »:”هر کس از مرد و زن که عمل صالحی انجام دهد و مؤمن باشد او را به حیات طیب زنده میکنیم” حیات طیّب، حیات ذکر است. انسان موجودی است که به دو حیات زنده است:
۱٫ حیات قلب و آن حیاتی است که خوف به آن راه ندارد و حیات بالله و حیات نور است.
۲٫ حیات نفس یا حیات دنیا و آن حیاتی است که دائماً با خوف دست به گریبان است و در بطنش مرگ تدریجی است؛ یعنی تا یک لحظهاش نمیرد، لحظهی دیگر، حیات پیدا نمیکند. در حیات دنیایی لحظهی قبل وجود ندارد و برای انسان همین یک لحظه است و به این خاطر دنیا برای او تنگ است. ولی حیات قلب، حیات مستمره و حیات بالله است. اگر انسان با تشنگی و عطش به سوی مسجد برود، حیات بالله مییابد.
۰۰
ایمان به غیب، مقدمهی نماز
«اَلَّذِینَ یُؤمِنُونَ بِالغَیبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلَوه وَ مِمَّا رَزَقنَاهُم یُنفِقُونَ »:”آنهایی که به غیب ایمان دارند و نماز را به جای میآورند و از آنچه روزیشان کردیم انفاق می کنند”ایمان به غیب چیست و نقش نماز در آن چگونه است؟
غیب مقابل شُهود است. شهود آن چیزی است که انسان مشاهده و درک میکند. ایمان به غیب زمانی حاصل میشود که انسان کوچکی حیات دنیا را درک کرده و قدرت الهی را بالاتر ببیند، گفتیم که انسان در عالم طبیعت مثل نهال درگلدان است. اگر کسی ایمانش فقط به داخل گلدان محدود شود، احساس تنگنا نکرده و راضی خواهد بود. اما اگر به این نتیجه رسید که حیاتی بالاتر وجود دارد، به معرفتی بالا تر دست یافته در جهت آن تلاش و حرکت خواهد کرد.