اعوذ بالله السمیع العلیم، من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و اهل بیته.
شهادت پیشوای هفتمین عالم تشیع، پدر بزرگوار شخصیتی که در حرمشان حضور داریم؛ اول به خود ایشان عرض تسلیت میکنیم و شما هم آمدهاید برای اینکه بر عرض تسلیت به شفیعه روز جزا مشارکت نمایید. کسی که میخواهد به صاحب عزایی تسلیت بگوید، هر چه معرفتش به بازماندگان و درگذشته [متوفا] بیشتر باشد؛ ارزش تسلیت گفتن او بیشتر است.
امام کیست؟ امامت چیست؟ که هزار سال، هزار و دویست سال از شهادتش بگذرد و کهنه نشود. در طول زمان، تنزل و کهنگی بر او راه پیدا نکند. من برای آشنا شدن ذهن مستمعین ناچارم تشبیهای را در اینجا داشته باشم. ما برای اینکه پیش پای خودمان را ببینیم نیاز به چراغ داریم. در معابر چراغ نصب میکنند برای پیشگیری از تصادف و سقوط. چراغ خیابان [هم]، چراغ است. چراغ اتاق هم چراغ است. برای میدانهای ورزشی بزرگ هم چراغ نصب میکنند؛ چهل تا پنجاه تا پروژکتور بسیار قوی بر روی پایههای بسیار، بسیار بلند؛ آن هم چراغ است. طبیعتاً این پروژکتور شعاع بیشتری را روشن میکند. یک میدان وسیعی را روشن میکند. دانشمندان عالم هم مثل این چراغها هستند. کسانی نورشان مثل چراغ معمولی است؛ در پناه نورشان، کتابشان، آموزشهای آنها، راهنماییهای آنها، میشود راههای زندگی را شناخت و از افتادن در چالهها نجات یافت. بعضی از این دانشمندان تا ده سال، بیست سال، بعد از مرگشان روشنی بخشاند و بعد تحت الشعاع دانشمندان دیگری واقع میشوند و فراموش میشوند. بعضی از این دانشمندان تأثیراتشان بیشتر است و فضای بیشتری را روشن میکنند؛ مثل آن پروژکتورهای استادیومهای ورزشی میدان وسیعی را روشن میکنند. اینها هم پنجاه سال، صد سال، نور افشانی دارند، مطرحاند. بعضی از دانشمندان هفتصد سال، هزار سال، هنوز کهنه نشدهاند. مثل سعدی، مثل حافظ، مثل فردوسی، مولوی؛ اما بالاخره اینها نور افشانی میکردند. امامان و پیغمبران از نوع این چراغها نیستند. از نوع ماه و خورشید هستند. ماه روشن میکند؛ نه یک میدان را مثل چراغها بلکه همه یک شهر را. باز نه یک شهر را، یک شهرستان را؛ نه یک شهرستان، یک استان را؛ نه یک استان، یک کشور را؛ نه یک کشور، یک قاره را؛ نه یک قاره، [بلکه] کل این زمین را. خورشید، نور افشانی او بسیار بالاتر است. با ماه مقایسه شدنش غلط است. چرا؟! چون نور ماه در مقابل نور خورشید نیست [بلکه] بازتاب نور خورشید است. خورشید به ماه میتابد. ماه نور خورشید را به ما برگردان میکند. آن هم چراغ است [خورشید]؛ اما یک تکهای از فضایی را که روشن میکند ماه است. از این جهت مهتاب نوعی آفتاب است. آفتاب تنزل یافته است. از این جهت در مقابل آفتاب، مهتاب قابل دیدن نیست. در این آفتاب و مهتاب آیهای است، نشانهای است برای تدبر در ولایت و امامت. آنکه نورش از ابتدا است، این ولایت الهیه است. ولایت الهیه مثل خورشید است. از این جهت، نور نبوت و ولایت نبوت در قبال ولایت الهیه نیست. از آثار اوست. ببینید این آیه را «الله ولی الذین آمنو»[۱]؛ همه مؤمنان عالم از حضرت آدم (علیهالسلام) و این صد و بیست و چهار هزار نبی و همه مؤمنینی که به اینها گرویدن تا آنچه بعداً از مؤمنین بیایند. یک ولی بیشتر ندارند و آن خدا است «الله ولی الذین آمنو» این خورشید ولایت است. ولایت او بالذات است. خوب میگوییم: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم»[۲] نبی ولی مؤمنین است. مؤمن، ولیِ خودش است. اما نبی، ولی بر ولیِ انسان است. چرا انسان ولی خودش است؟ به خاطر اینکه خودش را اداره میکند. انسان مسئول خود است. مسئول اعمال خود است. هر انسانی ولیِ زبان خود است. ولیِ چشم خود است. ولیِ دست و پای خود است. ولیِ افکار خود است. چون ولیِ خودش هست باید زیر مجموعه تحت ولایت خودش را درست اداره کند و پاسخگو باشد. چرا زنا کار را شلاق میزنند؟ فرج او گناه کرده ]است[ چرا شلاق را به پشت او میزنند؟ به خاطر اینکه او ولیِ خودش بود، ولیِ این عضو بود،. بنا بود کنترلش کند. مجازات میشود به دلیل اینکه ولایتش را جدی نگرفته است و موضوع تحت ولایت خودش را خوب اداره نکرده است. خودش ولیِ خودش هست و چون ولی خودش هست، مسئول است.«ان السمع و البصره و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤلا»[۳]. انسان ولیِ چشمش است. ولیِ گوشش است. ولی فؤاد و قلبش است. ازش سؤال میکنند: چرا از گوش خود استفاده نکردی؟ چرا نرفتی بشنوی حقایق را؟ و چرا آنچه شنیدی به کار نگرفتی؟ چرا نرفتی ببینی و عبرت بگیری؟ و چرا به آنچه دیدی و عبرت گرفتی اهمیت ندادی؟ چرا وقتی دلت مطلبی را گفت جدی نگرفتی و نرفتی تحقیق کنی؟ به خاطر اینکه انسان ولی خودش هست [که] این مؤاخذات را دارد. بعد میگوید «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم». نبی بیشتر از مؤمن بر مؤمن ولایت دارد. بر مال مؤمن، بر جان مؤمن، مؤمن جانش را از خطر میخواهد حفظ کند. نبی به او میگوید جانت را در خطر بیانداز [و او] گوش میکند. [مؤمن] میگوید اگر این نبی نگفته بود، من در این صحنه حضور پیدا نمیکردم. چون برایم خطرناک است؛ اما حالا که او گفته اس. به فرمان او خودم را در خطر میبرم. چرا؟! چون او ولایتش بر من از خودم بیشتر است. امام همین گونه است نسبت به مقام مافوق خودش و امام زمانش. اینها سلسله ولایت است. اما ولایت پیغمبر بر انسانها مثل روشنی ماه است؛ ولایت خدا مثل روشنی خورشید است. یعنی چه؟ ماه هم تحت ولایت خورشید است، ماه هم از خورشید کسب نور کرده ]است[. نبی از خداوند کسب ولایت میکند. چطور نور خورشید، آفتاب میتابد به ماه و شبها ماه را روشن میکند، به او میگوییم مهتاب؛ ولایت نبی مهتاب است و ولایت خدا آفتاب است. ولایت امامان هم مهتاب است. ولایت فقیه هم مهتاب است. یعنی ولایت امام میتابد به ولی فقیه، بازتاب او روشنایی بخش است؛ یعنی فقیه از امام خود کسب ولایت میکند میگوید: «فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَکَماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِما»[۴] برید ببینید کسی که نظر بر احکام ما کرده ]است[ از او وظیفهتان را سؤال کنید. من او را حاکم بر شما قرار دادهام. خوب، امام روشنی بخش عالم است، روشنی بخش جهان است، امام از نوع ماه و خورشید است. علما از نوع چراغها هستند. اینکه هزار سال از شهادت امامی بگذرد و هنوز این شهادت، تحت الشعاع قرار نگرفته باشد، کهنه نشده باشد. به خاطر این است. فاصله زمانی مثل فاصله مکانی است. چطور برای چیزی که از افق بالا میتابد فاصله مکان دخیل نیست؟ شما در شهر خودتان خورشید را میبینید. در این شهر هم خورشید را میبینید. نگاهش میکنید هیچ فرقی به حال خورشید نکرده است. همان اندازهای که اینجا میدیدید حالا هم آنجا میبینید؛ اما نگاه کنید کوهها را. در نزدیکشان که هستید چقدر بزرگاند، فاصله که میگیری کوچک میشوند. فاصلهها و سفرها نه از نور خورشید چیزی کم می کند نه از اندازه او چیزی کم میکند. به خاطر چیست؟ به خاطر علو خورشید است، به خاطر ارتفاعش هست. او در مقامی از رفعت هست که این مصافت تأثیری در افق دید نسبت به او نداشته است. شما آمریکا میروید و خورشید را نگاه میکنید و هیچ فرقی ندارد تا در شهر قم خورشید را نگاه میکنید. نور همان نور، اندازه همان اندازه، هیچ فرقی نمیکند. چرا؟ چون این فاصلهها برای آن ارتفاع عظیمی که او دارد هیچ کم و کسری ندارد. امام شخصیتی است که همان طور که دنیا را روشن میکند آخرت را هم روشن میکند. همان طوری که در این دنیا دستش باز است در آخرت هم دستش باز است. مرگ، برای او تحول و تحویلی ندارد. این است که در حیات ظاهری قول داده ]و[ در حیات بعدی به قولش عمل میکند. وعده میکند، به وعده خودش وفا میکند. چرا؟ چون دنیا و آخرت هر دو در افق نور افشانی او هستند. امامی که دنیا و آخرت هر دو بر ]آنها[ سلطنت دارد. ببینید شما نسبت به این امامزاده بزرگوار چه عرض میکنید. «یَا فَاطِمَهُ اِشْفَعِی لِی فِی اَلْجَنَّهِ فَإِنَ لَکِ عِنْدَ اَللَّهِ شَأْناً مِنَ اَلشَّأْنِ»[۵]. فاطمه االمعصومه در بهشت شفاعتم کن تو شأنی از شأن داری؛ یعنی چه؟ یعنی این گنبد که برای تو میسازیم، پیش قدر تو کوچک است. ما بیشتر از این نتوانستیم. این حد ما است نه حد تو. این توان ما است، نه لیاقت تو. حد او مافوق این حدود است. یکی [شخصی] فکر میکرد که حضرت معصومه (سلام الله علیها) در آخرت شفاعت میکند؟ کسی را در خواب دید -حالا نقل خواب و اینها زیاد ضروری نیست. اما خوب، گاهی تشبیه است- خوب، بهش گفت آنجا خانم کاری میکند. [شخص در خواب گفت] این چه حرفی است!!! این قمیها را میرزای قمی تنها هم میتواند شفاعت کند. اینکه خبری نیست. این کار میرزای قمی است. این حد او است (میرزای قمی).
ابوطالب: پدر علی (ع) است؛ آمدند به علی گفتند جماعتی میگویند بابایش مسلمان نبود، مشرک بود. خیلی بهش (علی (علیهالسلام)) برخورد. گفت: پدرم! پدرم اگر بخواهد میتواند ربیعه و موزر را شفاعت کند. ربیعه و موزر دو طایفه پر جمعیت عرباند. ابوطالب است دیگر؛ این هم یک نوع وصی از اوصیای انبیا ]است[. ابوطالب از عجایب المخلوقات است. خیلی با ظرفیت است. همسرش فاطمه بنت اسد میگوید: یک روز در دورهای که این رسول بزرگوار تحت کفالت ما بود و بچهای ده الی دوازده سالهای بود. خرماهایی، نخلهایی در باغچه خانهمان بود. مثل این فصلها، خرما الآن سبزه، موقع ریختنش هست. از هر یک هنگی روزی بیست تا ده تا کمتر، بیشتر میافتد و قابل خوردن است. مزه خاص خودش را دارد. شیرینِ شیرین نشده است. شیرین است، یک مقدار گس است. بچهها خیلی دوست میدارند. بچههای همسایه، خوب در باز بود. میآمدند ]و[ جمع میکردند. خوب، ایشان ]رسول خدا[ که مهمان صاحب خانه بود یا بچه صاحب خانه تلقی میشد. حقش بیشتر بود که خودش بردارد. دیدم او ]رسول خدا[ جمع نمیکند و از دست کسی نمیقاپد. من میرفتم و برای او جمع میکردم. این زنبیلهای کوچکی را که از برگ نخل درست میکنند. توی این میگذاشتم و روزها بهش میدادم. پیش از ظهر از خواب بر میخواست، عادتش بود، میآمد میگفت خرمایم کو، رطب امروزم کو؟ من میرفتم جایی گذاشته بودم، بهش میدادم و مینشست میخورد. یک روز آمدم گشتم ]در حالی که[ بچهها همه را ]خرماها را[ جمع کرده بودند. چیزی گیرم نیامد. ایشان طبق معمول در آن ساعت بیدار شد. آمد سراغ من و گفت سهم من کو؟ گفتم: امروز بچهها برده بودند، گشتم چیزی پیدا نکردم. او به من چیزی نگفت و آمد کنار باغچه ایستاد. به نخل نگاه کرد. گفت: نخل! من گرسنه هستم. گفت: این نخل از آن بالا خم شد و آمد نزدیک دستش. این به آرامی دانه، دانه برداشت رسیدهها را خورد تا کافی بود و بعد گفت بفرما، اذن مرخصیاش داد. نخل برگشت به حال اولش. گفت من از این بچه این را دیدم نمیتوانستم نگاهش کنم رفتم خودم را پنهان کردم که او را نبینم و از آن گوشه بیرون نیامدم تا در را زدند. متوجه شدم ابوطالب است. با پای برهنه آمدم در را به رویش باز کردم. به من گفت: چرا اینجوری [یعنی با این وضع ظاهری] هستی؟ گفتم این پسر برادرت کیست؟ گفت مگر چطور شده است؟ گفتم من هر روز برایش خرما را جمع میکردم ]در[ سبدی. امروز گشتم، نبود. بیدار شد از من خواست گفتم نبوده. آمده کنار باغچه ایستاده و میگوید! نخل من گرسنه هستم. نخل! خم شده. ایشان خرما برداشته، خورده و بعد هم اشاره کرده نخل برو سر جایت. ابوطالب را میگویید. خیلی عادی. ببینید چه گفت؛ ابوطالب. گفت: «انه نبی و سطل دین وزیراً». پیغمبر است. تو هم به زودی میزایی وزیر او را. به این (ابوطالب) میگوند مشرک! ای بی انصافها. چقدر نامردند. کسانی که به ابوطالب میگویند مشرک! به این راحتی میگوید «انه نبی و سطل دین وزیراً». پیغمبر است. وزیرش را هم تو میزایی، به همین زودی. خوب این است ابوطالب و ما ادراک ما ابوطالب. این چنین شخصیتی جماعت کثیر را شفاعت کند و خدا شفاعتش را قبول کند. اینها شأن بالایی دارند.
خوب بحث امامت:
امام کیست؟ این آیه را ببینید. «و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعللک لناس اماما»[۶]. خدا آزمود ابراهیم را به کلمات و از عهده امتحاناتش برآمد. ببینید چه کلماتی و امتحاناتی. در آتشش میخواستند بیاندازند، صبور، تسلیم. اگر برای اسلام لازم است من خاکستر بشوم، باشد. این امتحان است. خوب ابراهیم امتحان حاضر برای خاکستر شدن؛ اما خدا حفظ کرد. آتش برای ابراهیم، راحت بود. در روایت داریم که میفرماید: امامت مافوق تمام این مراتب است: بندگی، نبوت، رسالت، خلت، امامت؛ امامت مافوق تمام این مراتب است. این یعنی امام. من به دلیل ضیق وقت یک اشاره کنم و تمام.
رطب زهرآلود را آورد سندی ابن شاهک؛ سگ پلیس او همراهش. از بین کلههای خرما، آنچه زهرآلود بود برداشت و جلوی سگ انداخت. سگ خورد و مرد. سندی ابن شاهک ناراحت شد. برگشت و رطب زهرآلود دیگر را آورد گفت میخوری یا میکشم. ببینید! آقا میگفت اگر علناً مقتولم کنند بعد از آن شیعیانم را کشتار خواهند کرد؛ اما اگر خودم زهر را بخورم اینها در تشیعام شرکت میکنند و شیعیانم در اماناند. من خواستم به عزیزان بگویم: امام چرا میداند زهر را و میخورد؟ اگر نداند که امام نیست. اگر میداند چرا میخورد؟ میگوید نمیخواهم شیعیانم را بعد از من قتل عام کنند. رطب را برداشت و گفت خدایا تا اکنون وظیفه نداشتم این رطب را تناول کنم؛ اما اکنون خدایا تکلیفم دیگری شد.
یا معصومه بنت موسی ابن جعفر سرتان سلامت باشد. پدر مظلومت را شهادتش را به شما تسلیت عرض میکنیم.
خداوندا سایه این خانواده را بر سر ما مستدام کن. خدایا این خانه امید را، خانه امید فرزندانمان قرار ده. خدایا ما به امیدی، به در این خانه میآییم، خدایا در این خانه امید بر روی ما باز بماند.
خداوندا؛ عراق، کربلا و نجف را از شرارت اشرار نجات عنایت بفرما. خداوندا ظهور آن عزیزی که سالها در این غیبت این چنین رنج میکشد، میبیند زندانیهایی را که به عشق او شکنجه میکنند، صدای همه آنها را میشنود، زجر همه آنها را احساس میکند و هزار سال است صبح و شام هر روز از این مصیبتها برایش تکرار میشود؛ خدایا نقطه پایانی برای این مسائل و نقطه شروعی برای ظهور آن حضرت قرار بده.
والسلام علیکم و رحمه الله.
[۱] – خداوند سرپرست و یار کسانی است که ایمان آوردهاند / سوره: البقره/ آیه: ۲۵۷
[۲] – پیامبر، نسبت به مؤمنان از خودشان اولی و سزاوارتر است / سوره: الاحزاب / آیه: ۶
[۳] – همانا؛ گوش و چشم و دل [که ابزار علم و شناخت واقعیاند] مورد باز خواستاند/ سوره: الاسراء/ آیه: ۳۶
[۴] . تفصیل وسائل الشیعه، ج۲۷، ص۱۳۶
[۵] . بحارالانوار، ج۹۹، ص۲۶۵
[۶] . و یاد کنید هنگامی که ابراهیم را پروردگارش به اموری دشوار و سخت آزمایش کرد، پس او همه را به طور کامل به انجام رسانید، پروردگارش به خاطر شایستگی و لیاقت او فرمود: من تو را برای همه مردم پیشوا و امام قرار دادم/ سوره: البقره/ آیه: ۱۲۴