«بسم الله الرحمن الرحیم» حضرت رسول (صلیالله علیه و آله و سلم) وقتی میرفت جبهه، قرعه کشی میکرد بین خانوم ها. در مسافرتها یکی دوتایشان را همراه می برد. به غیر از زنان حضرت، خانوم های دیگری بودند که در جبهه میآمدند و پانسمان میکردند، زخمبندی میکردند. یک اموری هست که اگر بر عهده مردان بگذارند، کار درست در نمی¬آید. “ناچارند” خانمها وارد عمل بشوند. در روایات داریم که جنود امام زمان پنجاه تا خانمها هستند. مربی¬اند، معلم¬اند. مبلغ¬اند، خدمت میکنند. پس شما [ناراحت نباشید] از اینکه خدای تعالی کسی را به خلعت مردی و کسی را به خلعت زنی آراسته میکند. خدا تبعیض قائل نمیشود بین خانمها و آقایان. گاهی میشد که خانمها نکتههایی را متوجه میشدند که آقایان متوجه نیستند و نمیشدند. آن کسی که اولین بار حضرت امام حسین را زیارت کرده[است]، عبدالله انصاری، ایشان دید که حضرت در جنگ خندق سنگ به شکمش بسته [است]. به خانمش گفت که یک روزی میخواهم اینها را دعوت کنم، شنیدهام که خیلی گرسنه هستند. چی داریم؟ گفت یک صاع جو و گندم دارم و یک دسته بز. گفت این را آماده کن. یک آبگوشتی، نانی درست کن [تا به ] آقا بگویم بیاید. ایشان خمیر کردند و این آمد و از آقا دعوت کرد. گفت آقا ما یک کته بز و یک صاع آرد داریم، امروز ظهر بیایید خانه ما. آقا گفت عیب ندارد. ایشان تشریف آورد برود خانه که به خانمش کمک کند. دید یک کسی بالای خندق ایستاده است به این هفتصد نفر مسلمان که کار میکردند میگوید «هلموا الی بیت الانصاری». امروز مهمان فلانی هستیم، عبدالله انصاری. این بنده خدا وقتی دید این حادثه [را] انگار دنیا خورده تو سرش. خیلی ناراحت شد. خانمش گفت چرا ناراحتی؟ گفت از خود ایشان دعوت کردم، ایشان اعلام کرد همه بیایند خانه انصاری. گفت: گفتی ما چی داریم؟ گفت: آره گفتم. یک کته بز داریم و یک صاع آرد داریم. زن گفت «ای کنت قلته و هو اعلم بما قال و هو نبی». این زنها هستند. این صحابی با این همه مقام متوجه نشد سِرّش را. خانمش گفت: گفتی ما چی داریم؟ گفت: گفتم. اگر گفتی او بهتر میداند چی میگوید، او پیغمبر است. آرام شد. حضرت آمدند ایشان آرد کرده بود، خمیر کرده بود و گوشت را هم جوشانده بود. گفت دو تا دستمال به من بدهید. یک دستمال انداخت بر روی خمیرها، یک دستمال انداخت بر روی سر دیگ. حضرت هِی چونه میگرفت، میگفت بده، او بکند نون. هی نان پختند! هی نان پختند! تمام نشد. حضرت دارند به آنها میدهند. این نان هفتصدتا. بعد از این دستمال انداخته بود بر روی دیگ با ملاقه هِی آبگوشت میداد، هِی میداد. هفتصد نفر خوردند و سیر شدند. مردان نفهمیدند سِرّش را، زنها فهمیدند. میشود «وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَه» . به هر جهت شما گمان نکنید که در این راه خدا،[فقط] مرد به درد می خورد. من با این جمله مادر حضرت مریم مراسم را پایان میدهم. ایشان نذر کرده بود این بچهام که به دنیا آمد، من بکنمش وقف راه خدا. دنیا آورد و دید دختر است. گفت خدایا دختر شد. دختر که مثل پسر نیست؛ یعنی نذر من قبول نمیشود. من خیال کردم پسر است. خدا گفت «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَن» او خیال میکرد برای هدیه دادن به خدا، پسر [را] خدا قبول میکند دختر قبول نمیکند. خدا میگوید ما قبولش کردیم، قبول خوبی. زنان میگویند «لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثى» خدا هم میگوید ابداً این طوری نیست. اگر با تقوا باشد ما قبول میکنیم. زن با تقوا باشد درجهاش بالاتر از مرد است. اگر مرد با تقوا نباشد.