نیاز به تعادل و تناسب اجتناب ناپذیر است وقتی بشکه ها بر روی سطح ثابت هستند این تعادل به دقیق ترین صورت و بدون دخالت هیچ کس صورت می گیرد .
وقتی بشکه ها روی کفه های ترازو هستند تعادل شکننده است حفظ این تعادل شکننده بصورت مصنوعی از طریق دخالت در مقدار آب بشکه با اضافه کردن آب به سبک تر یا کم کردن آب از سنگین تر میتواند انجام گیرد این کار مشابه عملی است که سیرک باز با میله تعادل بر روی طناب انجام میدهد و مشابه عملی است که دوچرخه سوار وقتی با سرعت دور فلکه ای دور میزند و یا می پیچد او دقیقاً به تناسب سرعت خود و مساحت دایره چرخش ، دوچرخه خود را به داخل دایره کج میکند این مقدار از نظر ریاضی حساب دقیق دارد اما آیا هیچ دوچرخه سواری تصمیم میگرد چقدر این خم کردن دوچرخه به داخل دایره را محاسبه کند ؟ آیا بچه خردسال از قانون گریز از مرکز خبر دارد ؟ هرگز ، و آیا اگر حساب و کتابی در این کار بکار رود باندازه احساس دوچرخه سوار که می بیند در حال گردش به بیرون دایره کج میشود خود را آن قدر به داخل کج میکند که فشار را احساس نکند و بلافاصله وقتی از پیچ تمام شد و به جاده مستقیم رسید خود را راست میگیرد چون چیزی نمی خواهد او را کج کند .
آب در ظروف مرتبطه متکی به ثابت ، خود بخود در یک سطح می ایستد اگر وارد کردید خارج میکند و اگر خارج کردید به اندازه ای که همسطحی برقرار شود بهمان دلیل که ارتفاع سطح دریاهای آزاد در تمام جهان مساوی است چون به هم مرتبط هستند در یک سطح قرار میگیرند .
نرخ برابری پول و کالا ، نرخ برابری کالاها با یکدیگر و نرخ برابری پولها با یکدیگر تابع قوانین عرضه و تقاضاست وقتی تقاضای کالاهائی افزایش می یابد و عـرضـه آن کــم میشود نرخ برابری آنها با کالاهای فراوان افـزایـش می یـابد آن جاهائی که کالا به کالا میفروشند مثلاً مناطق خرما خیز ، خرما را مثل پول مبادله میکنند و فروشنده کاهو فریاد میزند « کاهو دو رهه خرما » وقتی کاهو فراوان می شود میگوید کاهو سه رهه خرما ، وقتی خرما فراوان و کاهو نایاب می شود میگوید خرما سه رهه کاهو .
بهر جهت پول هم مثل جنس به جنس است با این تفاوت که جنس تولید کردنی است و پول چاپ کردنی . در اجناس هم تفاوت است کاهو و خرما کاشتنی است اما طلا استخراج کردنی است ولی کاهو و خرما فاسد شدنی است اما طلا فاسد شدنی نیست . آنچه فاسد میشود بعد از مصرف کمیاب می شود تقاضا گاه فصلی است در فصل تقاضا زمان جنس را میطلبد و تقاضا مطالبه ارتفاع قیمت میکند در همان فصل عرضه میشود به تناسب عرضه و تقاضا مبادله صورت میگیرد و چون خرما ماندنی تر از کاهو است خرما نقش پول و کاهو نقش کالا را بازی میکند .
وقتی می بینید طلا فصلی نیست و از کالاهای دیگر ماندنی تر است طلا را پول ، بقیه اجناس را کالا ملاحظه کرده اند و برای اینکه عیار و وزن در هر معامله تکرار نشود طلا را سکه کردند که شمردنی باشد مزیت سکه طلا بر اسکناس صعوبت افزایش مقدار طلا و سهولت افزایش در اسکناس است از این رو همیشه ثابت تر واحد اندازه گیری متغیرتر است از این رو وقتی نرخ پول ها را با هم می سنجند نرخ پول بین المللی و رایج مثل دلار را با طلا هم مطرح میکنند .
در اسلام وقتی پول رایج که طلا و نقره بود پذیرفت با ممنوع کردن استعمال ظروف طلا و نقره زمینه کافی نگهداشتن سکه را برای معاملات فراهم آورد و با واجب کردن زکوه برای سکه بیکار و ذخیره شده ، زمینه بجریان افتادن سکه کافی در مقابل کالاها را فراهم نمود و چون قٌوتِ غالب و مهم مردم گوشت بود دینار را با گوسفند و گاو و شتر در دیه معادل قرار داد که دیه انسان هزار دینار یا هزار گوسفند یا صد شتر و یا دویست گاو .
و دیه اعضاء را به اجزاء و اضعاف دینار معین نمود و پیداست که قیمت انسان و جرح و نقص عضو نباید متغیر باشد انسان آزاد صد سال قبل و انسان آزاد صد سال بعد خرید و فروشی نیستند که عرضه و تقاضا در بالا بردن و پائین آوردن آنها نقش داشته باشد .
از مجموع برخوردهای اسلام با پول طلائی به این نتیجه میرسیم که نظر اسلام به ثابت ماندن قدرت خرید پول است « فلکم رؤس اموالک لا تظلمون و لا تظلمون » شاهد بر این قضیه است چون نظر به ظلم دارد زیادتر از رأس المال ظلم به قرض کننده و کمتر از آن ظلم به قرض دهنده است و این زیاده و یا کمتر در مسئله ظلم به ارزش رسمی پول نظر دارد نه ارزش اسمی اگر سرمایه اسماً کم و زیاد نشود اما رسماً کم شده باشد عرفاً قرض دهنده مظلوم واقع شده است .
شرط لازم و کافی برای عدم ظلم به هیچ یک ثابت ماندن رأس المال است یا پول متغیر رأس المال تغییر کرده است و با فرض تغییر موردی برای « لا تَظلمون و لا تُظلمون » نمیماند بلکه بصورت « اما تظلمون و اما تظلمون » در می آید ممکن است شما بگوئید بر مبنای میزان تورم آن مقدار که کاهش یافته باشد از قرض گیرنده علاوه بر مبلغ اسمی گرفته شود تا « لا تظلمون و لا تظلمون » مصداق پیدا کند پاسخ این است .
پول اعتباری متکی به اعتبار است و اعتبار نیز به هزاران دلیل متغیر است حتی امور دیگری مانند تناسب میزان کالا و مقدار اسکناس مستقیماً ارزش پول را تحت تأثیر قرار نمیدهد بلکه از راه کاهش اعتبار که از راه کاهش تقاضا بوجود آمده است بر روی ارزش پول تأثیر گذار است .
پول اعتباری فقط با زبان اعتبار میتوان با او گفتگو کرد و تعامل نمود همانگونه که اعصاب آدمی از کانال فعل و انفعال شیمیایی تأثیر پذیرند نور و صوت مستقیماً بر روی اعصاب کارگر نیستند تا تبدیل به اثر شیمیایی نگردند حس را منفعل نمی کنند .
در پول اعتباری هیچ چیز جز اینکه به اعتبار تبدیل شود نمیتواند بر ارزش و قدرت و نرخ برابری پول با کالا یا با پول های دیگر اثر گذارد تقاضا چون زمینه اعتبار است ارزش اعتباری را بالا میبرد .
حال پول اعتباری متکی بر مجموعه عواملی است که حاصل تأثیرات آنها اعتبار خوانده میشود در مجموعه رقابت چند پول اعتبار لحظه به لحظه دست بدست میشود همانگونه که آب بشکه های روی ترازو اگر بحال خود گذاشته شوند یکی دیگری را می بلعد پول ها هم اگر کمترین فرصتی پیدا کنند یکدیگر را می بلعند چون روی ترازوی قدرت اعتباری در حال رقابتند . یک پول در مقابل پول دیگر گاه خود را در حال بلعیده شدن و بی اعتبار شدن می بیند از این رو حیات خود را در اتصال و ارتباط با قوی تر ها می بیند . کشورهائی مثل لیتوانی و استونی که از شوروی سابق به کشورهای اروپائی پیوسته اند در یک سال قــدرت پول آنها با دلار چند برابر گذشته گردیده پس میتوان گفت مردم این دو کشور چند برابر گذشته دارا شده باشند .
وقتی پول کشوری قدرت خرید آن نصف میشود معنی آن این است که مردم نصف دارائی خود را از دست داده ا ند و کارمندان حقوقشان نصف شده است و فقر تا مغز استخوانشان راه پیدا کرده دارائی کاسه به کاسه شده است و از کاسه فقیر به کاسه غنی رفته است لازمه پول اعتباری این است که بالاخره یک پول ، همه پولها را خواهد خورد و جز پولی که زیر مجموعه او باشد پولی به حیات خود ادامه نخواهد داد .
اگر در گذشته که هر کشوری میتوانست برای خود حد و مرز فرهنگی ، سیاسی ، اجتماعی ، اعتقادی و رفتاری و اخلاقی داشته باشد میشد گفت که میتواند برای خود پولی داشته باشد و در داخله خود با پول مستقل خود یا پول کالائی یا پول کاغذی با پشتوانه کالائی یا پول کاغذ با پشتوانه اعتباری ثابت و یا پول با پشتوانه اعتباری سیال به تعبیر تولید ناخالص ملی داشته باشد اما این گذشته در حال انقراض است زیرا با توجه به پیشرفت ابزار ، و افزایش سرعت حرکت پیشروی علوم وضعیت دانش بشری ، اضافه وزن کشفیات و اختراعات او در یکسال این زمان بیش از صد برابر سالهای گذشته است افزایش سرعت ارتباطات هم این چنین است در دوره ای که هر کس در هر لحظه میتواند با هر کسی در هر جا دیدار و گفتگو و ارتباط داشته باشد مرزها بهم میریزد و جهانی شدن همان یک کاسه شدن ظروف روی ترازوست در چنین شرایطی سرنوشت پول اعتباری سیال جز حل شدن پول ضعیف در پول قوی نیست مقاومت های یورو در مقابل دلار نباید کسی را مغرور کند چون وضعیت جدید جهانی هنوز جاهای خالی و پر نکرده دارد که وقتی یک قدرت نائقه آن خلاء ها را پر کرد نوبت دوئل دو پول آخرین میشود و یکی دیگری را خواهد بلعید همانطور که ظرفی که تنها یک قطره بیشتر داشت کل محتوای ظرفی که تنها یک قطره کمتر داشت را می بلعید با این تفاوت که ظروف روی ترازو مقتضی تخلیه یکی در دیگری که همان تفاوت وزن است موجود است و مانع مفقود ، اما در مسائل انسانی چه اقتصادی چه سیاسی چه نظامی و اخلاقی کار به این سادگی ها نیست جنبه های مختلف انسانی کارهای مختلفی می کنند و نمیتوان به سادگی پیش بینی کرد که در چه وقتی الف ب را می بلعد انسان ابعادی دارد که بعضی آن بصورت نامحدود اقوی از بعضی دیگر است همه چیز در رابطه با انسان به قــوت و
غذا و سوخت و ساز خلاصه نمی شود انسان دریچه هائی دارد که در عالم های وسیعتری باز می شود عدد کم از انسانهائی که دریچه هائی از عوالم وسیعتر را در خود باز کرده اند بر قدرت هائی فائقه غالب میشوند انسان هیکل چند کیلوئی نیست آن مرتاض هندی که با نگاه قطار را از حرکت باز میدارد دریچه ای به عالم کوچکی از عوالم انسان به نام هیپنوتیسم راه پیدا کرده و انسانی که بیمار فلج را با اشاره انرژی درمانی میکند به گوشه ای از انرژی متراکم خود آشنا شده است این جمله امام راحل شنیدنی است :
امام خود انسانی بود که بعضی از انرژی متراکم اسلامی و انسانی او آزاد شده بود بدلیل آنکه اسلام دینی است که انرژی متراکم انسانی را آزاد میکند و امام اسلام را در وجود خودش خوب بکار گرفته بود .
پیرمردی از کشور مستعمره ای که قبل از او تمام تصمیمات اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی و حتی اخلاقی اجتماعی و فردی سرنوشت او از خارج می آمد نیروی نظامی او در خارج از مرزها برای دیگران می جنگیدند و نیروی فکری او در داخل و خارج به دلخواه دیگران میچرخید ملتی که آن چنان مرعوب و مغلوب اجانب بود که در سال ۱۳۲۰ اجانب آمدند حکومت را عوض کردند و حاکم دیگری را منصوب کردند بی آنکه کمترین مقاومتی انجام گرفته باشد .
امام بعد از اینکه سی و هفت سال دست نشانده دیگران تمام برنامه ها را پیاده کرده تا تسلیم را تا مغز استخوان جامعه پیش ببرد با گشودن دریچه هائی از عوالم انسانی که با عقائد و اعمال کلید اسلامی باز می شود آنچنان انرژی متراکم انسانی این کشور را آزاد کرد که ابر قدرت فاتح جرأت نکرد دست نشانده سی و هفت سال خدمت گذاری را برای مداوا در کشور خود راه دهد و این بیچاره آئینه عبرتی باشد برای سایر وابستگان آنچه دراین کشور بوقوع پیوست حال دارد جهانی میشود و انرژی متراکم انسان با کلید اسلام گشوده میشود طبعاً انرژی متراکم مسلمانان در آغاز و انرژی متراکم سایر انسانها در دنبال آن آزاد میگردد و انسانها در عالم جدید با قدرت جدید بهم می پیوندند .
شهادت طلبی را میتوان در لفافه تروریسم پیچید آن را دفن کرد میتوان این انرژی را با چند لودر خاک خاموش کرد اما در زیر توده های خاک تروریسم می پوسد و محو میشود و شهادت طلبی بصورتی عینی دور از جریانات تروریستی خود را نشان میدهد .
تروریسم این است که با ابزار انسان و امکانات ، حق و ناحق را با هم درو کنند ظلم و ستم شهادت طلبی نیست جریان تروریسم است شهادت طلبی جنگ حق و باطل است کشتن انسانهای بیگناه امر باطلی است .
این حرکت ممنوع است و انسانی که دریچه ای بر وی از عالم وسیعتر باز شده باشد بهیچ قیمتی زیر بار مسئولیت چنین امری نمی رود اما استقامت عاشورائی که ذره ای ستم به بیگناهی در آن نیست ریشه در انرژی متراکم انسانی دارد که با کلید اسلام آزاد شده است کلیدهائی که اسلام با آن انرژی های متراکم را آزاد میکند آزاد سازی انسان از خودخواهی و خود پسندی یا ارائه ثمرات و آثار خداخواهی و رضای حق پسندی است .
اسلام به انسان می فهماند که تعلق به خود امر ارزشی بزرگی است که برای حفظ انسان در دوره اولیه زندگی ضروری است و این دوره مشابه دوره گلدانی است که بذر و قلمه را در آن ریشه رو می کنند .
در گلخانه های میست ( مه افشان ) قلمه همیشه بیدار زیتون را کنار هم میگذارند تا ریشه بزند پس ازیکی دو ماه آنها را به گلخانه تطبیق منتقل میکنند تا برگ و شاخه جدید بیاورد بعد از یکسال که نهال کامل شده است آنرا در زمین مناسب می نشانند تا بعد از چند سال ثمر دهد .
در دور اول فاصله محل هر قلمه به یکدیگر یکی دو سانتی متر بیش نیست و در مرحله دوم هر قلمه برای خودش گلدان ویژه دارد در مرحله سوم فاصله درختان از یکدیگر پنج تا هفت متر است در این مرحله است که انرژی متراکم نهال آزاد میشود تولید مثل میکنند .
حیات دنیا و مجموعه خود خواهی ها و خود پسندی ها گلدان دوره تطبیق است که انسان در این دوره در آرزوهای مادی زندگی میکند تنازع بقاء او برای مجموعه خود بعنوان قدرت برتر عزت برتر و امثال آن است اگر مجموعه ای از این انسانهای گلخانه ای دست بدست هم دهند و جامعه ای را بسازند چیزی جز قدرت برتر قوم و قبیله و یا نژادشان آرزوئی بنظرشان نمی رسد .
ترجیع بند سرود آلمانها این است « آلمان آلمان بالاتر از همه » اسرائیل هم این آرزو را دارد که نژاد صهیون بالاتر از همه و عزیزتر از همه ، انگلستان و فرانسه هم غیر از این نمی اندیشند و چینی ها هم خیالی غیر از برتری بر دیگران در سر نمی پرورند .
در این حیات که جز آرزوی ملی گرایانه و قدرت طلبانه در انگیزه انسانی نیست انسان موجود گلدانی است همینکه از این گلدان آرزو و تعلق به محل اصلی و فضای طبیعی وجودش منتقل شود مثل درختی که از گلدان به زمین منتقل شده باشد انرژی های متراکم وی آزاد می شود و ثمر دهی و رشد بالنده وی چشم ها را خیره میکند این همان نهالی است که اگر بیست سال یا حتی صد سال در گلدان باشد آثار اساسی تکاملی آن خود را نشان نمیدهد نه رشد و رویش چشمگیر و نه رشد زایشی مؤثر .
انسان خود خواه و جامعه خودخواه از گلدان منافع فراتر نمی رود اما نهال کاشته شده در زمین اصلی و انسان رها شده از تعلق های کوچک و به رویش باز شده دریچه به لایه های اصلی انسانی دوره ثمر دهی او فرا رسیده او از ایثار لذت میبرد و او با تعلق به ثابت به آرامش رسیده است .
این انسانی که انرژی متراکم ایثار او آزاد شده است به یک سیستم اقتصادی ، اجتماعی ، اخلاقی ایثار گرانه نیاز دارد در حالیکه آنکه گرفتار منافع است و همه چیز را از زاویه نفع آن و نفع را اضافه برداشتن و از دیگران گرفتن میداند سیستم متناسب با اقتصاد او بهره است و چون خود تکیه گاه ثابتی ندارد قبول کرده است با انسانها مثل ظروف مرتبط روی کفه های ترازو مقابله کنند .
با مقتدر متحد شود نه اتحاد تساوی بلکه اتحاد وابسته و از ضعیف بخواهد که در او حل شود . او چون گلدانی است جز همین حیات را نمی فهمد و جز نگهداری از آنچه دارد به چیزی نمی اندیشد او کوچک است یک عالم را بیش نمی بیند و یک حیات و زندگی را بیش قبول ندارد در مقابل آنچه میدهد اگر چیزی نگیرد این حرکت را ابلهانه و احمقانه میداند .
اما آنکه حیات برتر را آرمان خود قرار داده ایثار را بزرگترین و عاقلانه ترین اقدام میداند و میداند با ایثار تکامل می یابد و شکوفائی که بزرگترین آروزی اوست از ایثار و گذشت او نشأت می گیرد .
پس قرض دادن بدون بهره گرفتن کار انسان گلدان نشین نیست آنکه از گلدان منافع فراتر نرفته است جز ضرر و ابلهی به دید دیگری به آن نمی اندیشد .
اما آنکه انرژی متراکم ایثار در او آزاد شده تشنه ایثار است همان اسلام که به او میگوید حیات دنیا وسیله ای برای دریافت حیات برتر وسیعتر و درخشان تر بعد از مرگ است ، به او می گوید اگر قرض دادی و سودی نگرفتی ، هیجده برابر آنچه داده ای دریافت کرده ای و دریافت می کنی و اگــر ببـخشی و پـس نگیری تنها ده برابر آنچه داده ای دریافت می کنی این فرهنگ که میگوید پس بگیر تا هیجده برابر ثواب برده باشی و اگر پس نگیری هشتصد درصد از خدمت خود را کاسته ای این فرهنگ بسیار پیشرفته است چون وقتی از طرف پس میگیری انرژی متراکم او را آزاد کرده ای و او برای همیشه توانسته است آزاد شود و بدون انفاق و تصدق دیگران زندگی کند اما آنکه به کمک بلاعوض دیگران محتاج شده است انسان ضعیف و ناتوانی گردیده و تو نباید اجازه دهی آنکه میتواند قوی و فعال باشد عادت کند که از راه کمک و انفاق دیگران به حیات خود ادامه دهد .
وقتی اسلام به طرف میگوید با دادن قرض هیجده برابر دریافت میکنی اگر بطرف خود منت نگذاری و او را کوچک نکنی در این صورت هر انسان تهیدست کارآمدی بوسیله قرض تبدیل به یک انسان دارا و توانمند میگردد و فقراءِ کارا ، دارایان بالقوه میشوند و بدلیل آنکه بهره نمی پردازند آنچه در جا های دیگر بصورت بهره در اختیار انسان بهره کش قرار میگیرد در نظام بدون بهره صرف نجات انسان کارکن از فقر میگردد در حقیقت بهره فاصله طبقاتی را به یک سرعت فوق العاده افزایش میدهد این سرعت از جمع شدن دو سرعت فوق العاده حاصل می شود یکی سرعت تصاعدی دارائی دارای بهره کش و یکی کاهش تصاعدی دارائی فقیر بهره ده . اما در آنجا که قرض بدون سود پرداخت می شود مرتباً فقرای بالفعل به اغنیاء بالفعل تبدیل می شوند و آنها هم که غنی بالفعل نشده اند بوسیله امکان قرض بدون بهره به اغنیاء بالقوه تبدیل می گردند آن ثواب عظیم هم دگرگون کننده وضع اخلاقی قرض دهنده بدون سود است چون از کاری که کرده احساس شکست نمیکند احساس ضرر نمی کند و از عمل خود پشیمان نمی شود .
به یک انسان حیات اقتصادی داده تا در چرخه اقتصادی سهم خود را ابقاء نماید و اگر بلا عوض می بخشید یک انسان تولید کننده را به انسانی مصرف کننده و یک انسان مستقل را به انسانی وابسته مبدل کرده بود کمک بلاعوض نسبت به از کار افتاده مفید است اما آنکه تمام شرائط بالندگی و سازندگی را دارد تنها مانع او از تولید سرمایه است وقتی قرض بدون بهره دریافت ، یک فعال جامع الشرائط شده که با درآمد حاصل میتواند هم باندازه نیاز کسب سود کرده و هم اصل را به صاحبش برگرداند پس قرض دهنده مصداق این آیه است « من احیاها فکانما احی الناس جمیعاً » بوسیله قرض حیات تولید و تــحرک قـرض گـیرنـده تأمین شده قرض دهنده وقتی می بیند اصل مال به او برگشته و هم از پا درآمده ای بر روی پای خود ایستاده است و برای بر پا کردن سایر افتادگان انگیزه پیدا میکند اما اگر بلاعوض داده بود تنها فردی که ممکن بود سارق قاتل شرور و باجگیر شود از فساد او جلوگیری شده نه اینکه به یک نیروی فعال و کمک کننده تبدیل شده باشد خیلی فرق است بین اینکه ممکن الضرر را به بی ضرر و ممکن الخطر را به بی خطر تبدیل کنیم تا اینکه او را به مفید و فایده رسان تبدیل کرده باشیم در زیر صور مختلفه کمک را با هم مقایسه میکنیم و نتیجه میگیریم :
۱ ) پول ثابت است و قرض دهنده سرمایه خود را پس میگیرد اثر این کار بر روی قرض دهنده و قرض گیرنده چنین است قرض گیرنده ممکن الخطر بوده اکنون به یک مولد تبدیل شده است و قرض دهنده احساس میکند پول او به وی برگشته و حیات اقتصادی از پا درآمده ای تضمین گردیده و او هم بکاری مشغول شده محتاج دیگران نیست بلکه علاوه بر تأمین خود کمکی هم به دیگران میکند چون به او خیر رسیده با خود عهد میکند که خدمت را جبران کند و دست درمانده ای را بگیرد و از طرف دیگر قرض دهنده لذت این خدمت به دیگران را چشیده و ضرری هم نکرده اشتهای خدمت در او افزایش یافته گویی معتاد به قرض دادن شده است احساس میکند مردم قرض را پس میدهند با اطمینان بیشتر قرض میدهد و به مردم شناسی خود بیشتر اعتماد میکند اگر مواردی پیدا شود که در باز پرداخت تعلل می کنند قرض دهنده در گزینش مورد قرض بیشتر دقت میکند و سیستم اصلاح میگردد و فاصله طبقاتی بشدت کاهش می یابد .
۲ ) پول ثابت است و طرف بلاعوض بخشیده و ممکن الخطر بی خطر شده است در این صورت فردی که بدلیل احتیاج ممکن بود دست به دزدی و یا سرقت مسلحانه بزند تأمین شد . زنی که ممکن بود خود فروشی کند تأمین گردید بچه ای که ممکن بود به فساد کشیده شود تأمین شد یا ناتوانی که ممکن بود از پا درآید قوت و غذا و یا لباس و مسکن و یا دارو و طبیب را یافت و احیاء شد اما چون بلاعوض بوده ممکن است بد عادت شود و همین دریافت کمک بلاعوض غرور او را بشکند و او را به عنصری متملق و گاه بد زبان تبدیل نماید بطوریکه هر کس به او کمک کند از او تعریف کند و هر کس کمک نکرد بدگوئی کند و بخواهد از راه اعتراض و انتقاد به کم دهنده و تملق و چاپلوسی به بیش دهنده کار خود را پیش ببرد درست است که او از خطر دزد شدن و شرور شدن و رفتن به سوی کارهای مضری نجات یافته اما خطر تنبل پروری و بیکاری و عادت به سئوال خطر کمی نیست اما در عین حال فاصله طبقاتی تشدید نمی شود .
۳ ) پول ثابت است و قرض دهنده علاوه بر اصل ، بهره و یا شرطی را مطالبه می کند در اینصورت قرض گیرنده از سودی که از فعالیت اقتصادی خود بدست میآورد بایستی بهره مورد قرار داد را بپردازد این بهره ثمره و جودی قرض گیرنده است با پرداخت آن به قرض دهنده زور پذیر شده و گیرنده زور بگیر . در نتیجه سیستم زور حاکم شده است مهم این نیست چقدر بدهند و یا چقدر بگیرند مهم این است که غیر شریک در عمل غیر مسئول در فعالیت ادعای مشارکت در سود آن هم بصورت مطلق مینماید قرارداد این نیست که اگر ضرر نکردی و اگر سود بردی و اگر سود بیش از این مقدار بود باید آن را بدهی قرار داد مطلق است یعنی چه ضرر کنی و چه سود و زیان مساوی باشد و چه سود حاصل شود خواه این سود بیش از مقدار قرار داد باشد یا نباشد در تمام احول بایستی پرداخت شود درست است قرض گیرنده به پای خود بسراغ قرض دهنده رفته است اما مضطر بوده است و درست است قرض گیرنده برای تنظیم قرارداد فشاری بر قرض گیرنده وارد نکرده است اما بشدت فاصله طبقاتی افزایش می یابد چون افزایش مشروط نیست افزایش در ذمه است ذمه جایگاه حوادث و اتفاقات نیست آنچه در معرض حوادث و اتفاقات است عین است نه ذمه ، ببینید عین این چنین است کسی تخم مرغی را به کسی میدهد که آن را زیر پای مرغ بگذار اگر جوجه شد آن را بزرگ کن اگر تخم گذار شد تخم مرغها را جمع کن زیر پای مرغ بگذار تا جوجه شود پس از چند سال همه محصول مربوطه به من باشد چون اگر تو اینکار را نکنی خودم انجام میدهم و از یک تخم مرغ صاحب یک مرغداری بزرگ می شوم این جا همه چیز در اگر است و همه حادثه ای اتفاق میافتد از این رو رشد تقدیری و فرضی را کسی رشد حقیقی نمیداند در این نوع قرارداد مشارکت مشروط واقع میشود .
مرغ میدهد که بخواباند ، اگر جوجه ای حاصل شد سهمی برای صاحب مرغ باشد . یا تخم مرغ را میدهد که زیر پای مرغ بگذارد اگر محصولی حاصل شد سهمی داشته باشد . در ریا نه مشارکت است و نه شرطیت در عین هر اتفاقی بیافتد مطالبه در ذمه بحال خود باقی است در ربا امکان پذیر است مدت نامحدود باشد اما هر ساله سود به اصل اضافه شود اگر کمترین سرمایه را که یک گرم طلا باشد با نرخ پنج درصدی بصورت اضافه شدن سود سرمایه در هر سال به مرابحه گذاشته شود بعد از دو هزار سال با رقمی چون عدد (۲) با (۴۲) صفر گرم طلا حاصل میشود که اگر سه صفر را حذف کنیم گرم به کیلو و اگـر سـه صـفر دیگر حذف شود کیلو به تن و اگر به (۲۰) تقسیم شود تن به متر مکعب یعنی عدد یک با سی و پنج صفر متر مکعب طلا و اگر (۹) صفر آن کاسته شود متر به کیلومتر مکعب یعنی یک با بیست و شش صفر کیلومتر مکعب طلا .
شعاع کره زمین شش هزار کیلومتر است یعنی حجم کره زمین مکعب شعاع ضرب در پی و ششصد و هفتاد و هشت میلیارد کیلومتر مکعب اگر یک و نیم برابر شود یعنی هزار میلیارد کیلومتر مربع از یک با دوازده صفر بیشتر نخواهد گشت .
اگر یک یا سی و پنج صفر بر یک یا دوازده تقسیم گردد ۲۳=۱۲- ۳۵ یعنی یک با بیست و سه صفر خواهد گردید . اگر روزی جمعیت کره زمین ده میلیارد گردد و رقم فوق بین آنها قسمت شود ۱۳ = ۱۰ – ۲۳ به هر یک چند میلیارد نصیب میگردد .
اگر این معامله شدنی نیست علت آن است که سیستم پیدایش چنین دارائی غلط بوده است و همین مثال که یک گرم طلا با نرخ پنج درصدی به مبلغی برسد که اگر به هر کدام از جمعیت کره زمین تقسیم شود به هر یک چندین میلیارد کره زمین طلا نصیب گردد کافی است برای اثبات ظالمانه بودن ربا اگر این به استخری از آب تقسیم شود یک قطره از آن از دارائی و طلای موجود در عالم افزون تر است پس یک گرم طلا در زمان کوتاهی میتواند تمام دارائی عالم را ببلعد .
درود بر روان آن کسی که فرمود یک درهم ربا از هر گناهی حتی هفتاد بار زنا با مادر و خواهر در درون کعبه شنیع تر است . چون این زنا یک قانون نیست یک تخلف از قانون است یک درهم ربا تخلف از قانون نیست چون بدون قانونی شدن ربا امکان گرفتن آن میسر برای ربا خوار نیست ربا خوار در پناه قانونی بودن ربا بین طرفین اقدام به گرفتن حق خود میکند قانونی شدن ربا یعنی بشکه ها را از تکیه به تکیه گاه ثابت به تکیه گاه تابع زور منتقل کردن هر که زورش بیش حقش بیشتر یعنی هر که هر کار بتواند حق دارد و هر کس نتواند از حق خود دفاع کند حق ندارد .
آقای کیسینجر میگوید نفت مهمتر از آن است که در چنگ اعراب باشد . غرب اول با برانداختن حکومت عثمانی و تجزیه آن موجب روی کار آوردن حکام نالایق و لقمه لقمه کردن کشورهای اسلامی شد ، حال میگوید اعراب لایق حاکمیت بر امر مهمی مثل نفت نیستند و نمی گوید اسلام و مسلمانها ، اصالت زور یعنی همین ، یهود زور دارد کارشناس دارد حزب دارد قدرت تبلیغاتی دارد امپراتوری خبری دارد پس هر چه بکند حق دارد . اسلام عاجز است از حق خود دفاع کند از نفت خود از حریم خود از اماکن جغرافیائی خود پس حال که قدرت ندارد پس حق ندارد .
فرهنگ ترازو یعنی چون توانائی دارد حق دارد سرمایه داری به معنی اصالت سرمایه یعنی حَکَم و قاضی بین ضعیف و قوی ترازو است هر کار ترازو میکند یک واقعیت عینی است . فراموشی خدا و آخرت لازمه اش مطرح شدن تکیه گاه متغیر است هرچه جز خدا و آخرت مطرح شود جز خود و حیات دنیا چیست؟ خود وحیات دنیا چیزی غیر از تسلیم واقعیت نیستند و واقعیت غلبه قوی بر ضعیف و خورده شدن کوچک بوسیله بزرگ .
پس « القوی عندی ضعیف ، حتی اَخُذَمنه الحق و الضعیف عندی قوی حتی آتیه حَقُه » ریشه در ترس از خدا وحساب و کتاب قیامت دارد .
آنها که هیچ اعتقاد بدین ندارند وقتی از آنها بپرسند فرق بین انسان متمدن و انسان وحشی چیست میگویند آنکه خود را مواظبت میکند به حقوق دیگران تجاوز نکند متمدن است و آنکه باید مواظب او بود تا تجاوز نکند وحشی است و اگر قبول کنیم منهای اعتقاد به خدا و آخرت اصالت قدرت حاکم میشود .
از جمع بین این دو مقدمه بر میآید بدون تکیه به ثابت خدا و آخرت تمدن بمعنی حقیقی آن تحقق پیدا نمی کند قوی ضعیف را بسیار قانونی و مؤدبانه و با رعایت تمام مقررات با آرامش کامل و با طمأنینه و با برنامه صحیح و اصولی بطوریکه رضایت کامل ضعیف جلب شده باشد و قبلاً مهر و امضاء و حتی اثر انگشت برای اقدام دل سوزانه قوی نسبت به ضعیف برای خود ضعیف و همه مردم و بینندگان ثابت شده باشد با رعایت تمام نکات بهداشتی بطوریکه تمام وسائل قبلاً استریل شده باشد و هیچ ایرادی در کار نباشد قوی ضعیف را میل می نماید .
گوئی دانش دانش صحیح مصرف کردن است و قانونی و حقوقی حق دیگران را خوردن است وحشی آن است که این امور را غیر مؤدبانه انجام میداد .
ملاحظه فرمائید اگر دو انسان با هم منازعه میکنند نفر سوم اگر بهر کدام از این دو سنگ و چوب و چاقو میرساند آیا به این دو خدمت کرده است یا خیانت؟ دانش بشری علم آشتی کردن و ترک منازعه را میآموزد یا علم جنگ کردن و سلاح ساختن ؟
فراموشی خدا و آخرت و خلاصه شدن هستی در خودخواهی و مسائل حیات دنیاست که اساس دعوای بین انسانهاست نقش دانش هم تأمین امنیت از طریق تأمین سلاح های بازدارنده است هـر کسـی میخواهد دیگری را باز دارد این قلمرو
دانش است اما اینکه کسی خود را از تجاوز به دیگران بازدارد و نیاز به ترس از قدرتی مافوق و آگاهی از مجازات و حساب و کتاب دارد اینکه توسعه و امنیت در حال دورشدن از یکدیگرند بدلیل توسعه یکطرفه است توسعه قدرت ، بدون توسعه احساس مسئولیت ، این توسعه ناقص است که تمدن بشری بر مبنای آن تا کنون پیشرفته است طبعاً تمدن بشری بصورت ماشینی که مرتباً قدرت موتور آن افزایش یافته و قدرت ترمز آن تحلیل رفته گردیده کدام بشر در عالم پیدا میشود که با ماشینی با قدرت و بدون ترمز در ترافیک سنگین عبور کند و این وضعیتی است که بشریت خودش را در آن قرار داده است .
بهر جهت کمال انسانی و حقیقت مدنیت در همخوانی توسعه قدرت و توسعه احساس مسئولیت است و اگر بپذیریم که احساس مسئولیت همان اتکاء به موقعیت ثابت است پذیرفته ایم که تکیه گاه ثابت شأن اهم در پایه گذاری تمدان دارد .
اعتقاد و التزام به مبدأ و معاد چیزی جز تکیه گاه ثابت نیست و اگر در هر زمان مقامی که قرائت های مختلف با عبور از آن یگانه شوند برداشت های مختلف و تفسیر های متنوع عملاً تکیه گاه ثابت را از مصداق و الگو به حاشیه کلیت و مفاهیم میراند و میدانیم اساس تنازع و تخاصم در بشریت نبود مقام وحدت بخش و یگانه ساز است .
« و الامامه نظاهاً للامه » از همین باب است و آنچه علی بن موسی الرضا علیه السلام در تفسیر « لا اله الا الله » فرمود « بشروطها و انا من شروطها » اساس انسانیت و نجات از توحش و بربریت است .
بهر جهت علت اصلی ممنوعیت ربا ، ملازم بودن با نظام « اکل و مأکول » است وجود غنی و فقیر غیر از نظام « اکل و مأکول » است ربا بدون قانونی بودن حق غنی برای خوردن ضعیف پا نمیگیرد غنی باشد فقیر باشد . چرا نباشد وقتی مردم آزادانه و بصورت غیر استاندارد آفریده شده اند به چه دلیل فقیر و غنی نباشد فقری که نتیجه شرائط است فقری که نتیجه سهل انگاری است فقری که نتیجه ندانم کاری است فقری که نتیجه حوادث و بلایای طبیعی است ، اتفاق میافتد غنائی که نتیجه درست کاری و جلب اعتماد است غنائی که نتیجه خوش اخلاقی و حسن ارتباطات است غنائی که نتیجه تلاش و تدبیر است غنائی که نتیجه بهتر شناختن راههای تولید است چرا نباشد اما بهرحال این غنی اگر فقیر را بدوشد و نظام چنین اجازه ای را به او بدهد از اتکاء به ثابت به اتکاء به متغیر افتاده است .
۴ ) پول متغیر است سیال است حکومت پولی را ابداع کرده است که میتواند تفاضل مداخل و مخارج را با آن حل کند مثل جماعتی که برای خود آبگوشتی تهیه کرده اند چند میهمان بر آنها میرسد اگر بخواهند کیفیت آبگوشت ثابت بماند کمیت آن کاهش یافته اشکال آشکار میشود اما اگر بخواهند به اندازه معمول به همه آبگوشت بدهند از کیفیت آن می کاهند آب گوشت را زیاد می کنند . اما اگر شام برنج باشد حتماً از کمیت کاسته میشود و کمبود آشکار میگردد .
وقتی پول کالاست و بخواهند با همان عیار سکه بیشتری بزنند ناچار میشوند سکه را کوچک کنند و مردم قبول نمی کنند اما اگر به جای کالا و سکه طلا ، اسکناس با پشتوانه قدرت تولید و یا تولید ناخالص ملی مطرح باشد بهر اندازه که تفاضل دخل و خرج بیشتر باشد کیفیت پول تنزل میکند بی آنکه عدد و رقم و عنوان پول تغییر کرده باشد . فرموده آیه الله العظمی بهجت ادام الله ظله اعتبار مقوم مالیت است مطلب تمامی است دیگران میگویند پول مال است و تنزل قدرت خرید کاهش قیمت سوقیّه است و کسی ضامن کاهش قیمت سوقیّه نیست جنسی را طرف قرضی داده است بعد از مدتی قرض گیرنده همان نوع و همان اندازه با همان مرغوبیت بطرف پس میدهد اما بدلیل تغییر شرائط ، جنس به یک دهم قیمت تنزل یافته است کسی ضامن نیست قرض دهنده بریء الذمه است . پارچه کمیاب بوده فراوان شد ، شکر نایاب بوده فراوان شده ، مال همان است و طرف با پرداخت آن بریء الذمه است .
اما بفرموده معظم له اعتبار مقوم مالیّت است با کاهش اعتبار پول قیمت پول با مقوم مالیت آن از دست رفته است بفرموده ایشان این مال مال سابق نیست چون اعتبار سابق را ندارد پس چگونه میتواند مبرء ذمه باشد مثل اینکه گندم از وزن آن کاسته نشده منتها از نوع نامرغوب و متوسط در عوض نوع مرغوب و درجه یک پرداخت کرده است حتماً میگوئیم مبرء ذمه نیست مردم میگویند یک میلیون تومان سال ۵۰ با یک میلیون تومان سال شصت همین اختلاف تعابیر با اینکه یک میلیون تومان با دلار هفت تومان و امروز یک میلیون تومان با دلار بیش از ۸۵۰ تومان با تفاوت بیش از صدو بیست برابر در عین حال که دلار مقابل ین ژاپن هر از چند مدت کاهش بیست درصدی پیدا میکند و ین ژاپن در مقابل کالا اگر بیش از اینها کاهش نداشته باشد کمتر نداشته بهمین دلیل که قیمت یک خانه در فاصله ده سال به قیمت اجاره یک ماه آن خانه تنزل کند .
بهر جهت وقتی اعتبار مقوم مالیت باشد با کاهش اعتبار مالیت کاهش می یابد و با افزایش اعتبار مالیت افزایش می یابد وقتی پول کالائی ، جای خود را به پول اعتباری داد درست است که دولت ها به جای التماس به مردم و گرفتن قرض از آنها در هر وقت نیاز داشته باشند به اندازه نیازشان از قدرت خرید و از اعتبار پول مصرف می کنند استقراض از بانک مرکزی مصرف کردن اعتبار است و اعتبار مقوم مالیت پول است پس در حقیقت مالیت پول مصرف میشود و آنها که با قدرت نظامی ، سیاسی ، امنیتی و فرهنگی برای پولشان کسب اعتبار می کنند در حقیقت بر مالیّت پولشان افزوده اند .
درست است که دولت هائی که توانسته اند با اسقراض این چنینی پولی بدست آوردن و برای سرمایه گذاری و اشتغال و بالا بردن تولید ناخالص ملی مصرف کنند و با افزایش تولید سرانه عقب ماندگی گذشته را جبران نمایند و برای زمان بعد توسعه یافته و پیشرفته تلقی شوند اما باید دانست که پول اعتباری اگر راهی است برای ولایت بر دارایی های مردم و مصرف آن درجهت منافع خودشان اما چون پول اعتباری « فوق کل ذی علمٍ علیم » دست بالای دست بسیار است قدرتمندان فوق هم همین کار را با قدرت حکومت ها می کنند چون پول اعتباری است محاصره اقتصادی ، فرهنگی ، سیاسی و امنیتی می کنند تا اعتبار حکومت تحت محاصره و اعتبار پول او را کاهش دهند به همان ترتیب که اموال مردم کاهش یافت همین اموال از همین راه به قدرتهای جهانی منتقل می گردد .
چرا مالزی به قول ماهاتیر محمد یک شبه گدا شد و تمام ذخائر ارزی او خارج شد ؟ چطور در معاملات بورس و اوراق بهادار و معاملات ارزی یک شبه بعضی میلیاردر و یک شبه بعضی دیگر خاکستر نشین میشوند ؟ طبیعت اعتبار است که به این راحتی جا به جا میشود در جنگِ اعتبار آنها که با هم مرتبط هستند غیر مرتبط ها را می بلعند جذر و مد اعتبار برای پول اعتباری مثل برخورد امواج با قایق و کشتی هاست اما با پول کالائی یا پول اعتباری با پشتوانه کالا مثل برخورد امواج با کوههای ساحلی است مثل برخورد امواج با جزائر کوچک و بزرگ است . شوروی تا تسلیم نشد سقوط روبل ادامه داشت شرائط پیشنهادی را پذیرفت تا از غرق نهائی اقتصادی مهلت ادامه حیات یافت .
اعتبار در نظام جهانی اقتدار ، مثل سیال آب ظروف مرتبطه متکی به کفه های ترازوست . هیچ قرار و آرامی در کار نیسـت منـتها آنـها کـه دارائــی و اعتبارشان بهم راه دارد همیشه کفه سنگین تر هستند هر چند عددشان کمتر باشد تکیه بر کفه های ترازو برای قوی تر شانس و بخت است و برای ضعیف تر بدشانسی و بد بختی است .
بیچاره مردم ملتها شب و روز کار کنند تا صاحب یک ذخائر ارزی شوند و دارایی ها وارد بازار بورس شود یعنی سهام کارخانه ها و مزارع و معادن به سیال اعتبار مبدل شده است حال آنکه سنگین تر است پیشنهاد میکند از زمین برخیزیم و روی کفه های ترازو قرار گیریم خوب مسلم است قرار گرفتن همان و پاک باختن همان .
جهانی شدن یعنی همه با هم روی کفه های یک ترازو قرار گیریم پیداست مرتبطه ها کل دارائی گسسته ها و متفرقه ها را می بلعد .
ماهاتیر محمد گفت بعد از آن واقعه گدائی یک شبه ، ما دیگر به حرف صندوق بین المللی پول اعتماد نکردیم و آنها هم گفتند بیراهه میروید کارشناسان آنها راه ما را بیراهه می دانستند وقتی ما به نقطه واقعیت در تولید و قدرت اقتصادی رسیدیم اعلام کردند حق با ماهاتیر بوده است .
ماهاتیر محمد آنچه را که زمینه ساز اعتبار بود از صنعت توریسم و سرمایه گذاری و کار شبانه روزی انجام داد نتیجه نجات فعلی اقتصاد بود اما خطر همچنان باقی است یک لحظه غفلت ثمره یک عمر تلاش را در این وضعیت سیال دود می کند .
جزیره امن در اقتصاد و سیاست و فرهنگ حرف ثابت ، آرمان ثابت ، طرح ثابت ، برنامه ثابت و بالاخره پول ثابت است .
عالم را خوب ببینیم ، خودمان را خوب بشناسیم ، مردم جهان را خوب درک کنیم ، دارائی های فـرهنگی ، اقتـصادی خودمان را سنجیده باشیم بعنوان انسان ، ریشه های قدرت در انسان ها و کلید آزاد سازی انرژی متراکم انسانها را شناسائی کنیم ، برنامه ریزی کنیم و به کسی کاری نداشته باشیم . عیناً همان کار را که اقلیت صهیونی در جهان میکند . چند صد سال است روی یک برنامه منسجم عمل میکنند به مدح و ذم کار ندارد پیشبرد خود را نگاه میکند .
ما با او یک فرق داریم یهود به حقانیت کار ندارد یک حقانیت خیالی برای خود تصور کرده و گمان میکند عزیز خداست و خدا دارد عزیز خود را بالا می برد هر کس تورات را باور کند به چنین روحیه ای میرسد . تورات میگوید وقتی اسحاق پیر و نابینا شد و خواست از دنیا برود بـه عیـسو عـموی یـهودـیان گفـت :شکاری کن و برای من از کباب آن بیاور تا ترا برکت دهم نظرش این بود که برکت و نور نسل به نسل در اولاد عیسو باشد و یعقوب و فرزندان او برای همیشه زیر دست فرزندان عیسو باشند یعقوب همان اسرائیل است و بنی اسرائیل فرزندان یعقوبند مادر یعقوب گفتگو را شنید فوراً یعقوب را خبر داد و به او آموزش داد که تو پیشدستی کن تا برادرت از شکار بر نگشته از گوسفندانت کبابی کن و برای پدر ببر و برکت را برای خود و فرزندانت بگیر . یعقوب گفت از صدای من مرا می شناسد از دست مالیدن بر دست و گردن مرا شناسائی میکند مادر گفت بر دست و گردنت پشم می بندم که خیال کند عیسو هستی یعقوب پذیرفت و با کباب به پیش پدر رفت پدر او را آزمود مطمئن شد عیسو است برکت را برای او و اولاد او تا قیامت خواست و کار تمام شد . عیسو با کباب آمد پدر گفت مگر نه کباب آوردی خوردم و برکت به تو و اولادت دادم عیسو گفت من نبودم ، اسحق گفت : پس برادرت برکت را برد ، عیسو با اصرار دعای مختصری دریافت .
وقتی دروغ و زرنگی برای بردن جایزه الهی مؤثر باشد خدا خدای خیالی است و صحنه صحنه قدرت نمائی . بهر جهت تفاوت ما با صهیونیست ها در این است که آنها اصل را بر زرنگی قرار داده اند نه حقانیت معتقدند حقانیت از راه زرنگی بدست میآید طبیعتاً تحلیل شان این است .
اگر عزیزان خداوند میخواهند به عزت موعود برسند چون معتقد مقدس است نباید در مقدمات آن خشک مقدسی و ظاهر بینی کرد از هر راهی که ما را بمقصود میرساند باید رفت و نباید تردید به خود راه داد آنچه را به انبیاء افتراء بسته اند همان مغرورشان کرده است « صدق الله و غرّهم فی دینهم ما کانوا یفترون » به داود علیه السلام هم نسبت دادند که وقتی در جلو محراب او کبوتر بسیار زیبائی نشست داود برای گرفتن آن دست برد کبوتر به پشت بام پرید داود وقتی میخواست کبوتر را که لب بام همسایه نشسته بود بگیرد چشمش به داخل حیاط همسایه افتاد زن همسایه که از وجیه ترین زنان بنی اسرائیل بود برهنه شده بود که از آب حوض برای تمیز کردن خود استفاده کند وقتی چشم داود به جمال بی نظیر این زن افتاد در دلش جای گرفت ، شوهر این زن ، اوریای حِتّی ، سردار بزرگ داود بود وقتی شورش در جائی واقع شد داود او را مأمور حل مشکل نمود و اوریا پیروز بازگشت دفعه دیگر هم در نقطه دیگر مشکل پیش آمد باز مأموریت به اوریا داده شد در مرتبه سوم اوریا شهید شد و در تـاریـخ مسـلم است که داود پس از شهادت اوریا همسر او را به زنی گرفت و یهود می گویند داود نود و نه زن داشت و اوریای حِتّی فقط یک همسر داشت . این قسمت هم در قرآن آمده است که وقتی در یک گوشه از محل امن بارگاه ، برای خود قدم میزد دو نفر ناشناس را مشاهده کرد داود نگران شد گفتند نترس ما برای یک قضاوت پیش تو آمده ایم این آقا برادر من است و نود و نه میش دارد و من یک میش بیشتر ندارم او اصرار میکند این یک میش را به او واگذار کنم داود فرمود ایشان به شما ستم کرده است که خواسته یک میش تو را بر میش های خود بیافزاید و بسیاری از آنهائیکه با هم سروکار دارند به حقوق هم تجاوز می کنند و داود متوجه شد که ما این دو نفر را فرستاده بودیم و گریه و انابه ها کرد ما هم گناه او را آمرزیدیم . دو قسمت از این حکایت صحت دارد یکی ازدواج داود با همسر اوریای حِتّی بعد از شهادت اوریا و یکی قضاوت او برای این دو ناشناس و طرح مسئله نود و نه میش و یک میش . اما بقیه افتراء و تهمت است .
امام رضا علیه السلام میگوید خدا بکشد این جماعت را که این اندازه درباره یک پیغمبر بزرگ حسن ظن ندارند که او برای گرفتن کبوتر به پشت بام همسایه نمیرود این اندازه به داود اطمینان ندارند که چشم خود را از دیدن زن نامحرم پر بکند این اندازه ضعیف باشد که عشق این زن او را برای کشته شدن اوریا وادار به برنامه ریزی کند .
پرسیدند پس اصل قضیه چه بوده است ؟ فرمود : چون قضاوتهای بسیار پیچیده را بسادگی کشف و حکم میفرمود با خود اندیشید که ممکن است قضیه ایی پیش آید از حکم دادن عاجز بمانم و خطا کنم ؟
خداوند این دو ملک را بصورت دو نفر انسان فرستاد که طرح دعوی کنند و خداوند داود را به حال خود گذاشت تا در قضاوت خطا کند خطای داود این بود که قبل از شنیدن مطالب مدعی علیه حکم کرد و تنها به شنیدن اظهارات مدعی اکتفاء نمود وقتی کلام داود تمام شد این دو نفر ناپدید شدند و داود متوجه شد که در قضاوت عجله کرده است نتیجه گرفت که در یک قضاوت به این سادگی مهمترین رکن قضاوت را که استماع اظهارات طرفین است رعایت ننموده به این نتیجه رسید که قضاوتهای عجیب او درگذشته مربوط به عنایات خداوند بود ، نه هوش و ذکاوت او ، از گناه خود که خوبی های خود را از خود دانسته بود پوزش خواست و خداوند پذیرفت .
حال یهود بدلیل این اقدامها مغرور شده اند که هر چه بکنند و یا کرده اند چون عزیز خداوند هستند مشکلی ندارند همانطور که داود برایش پیش آمد .
تفاوت ما با یهود همین است و گرنه بدون داشتن یک برنامه ثابت ، کلام ثابت و روال و اسلوب ثابت ، منفعل می شویم چون انفعال دلیل تکیه به غیر ثابت است و نتیجه تکیه به غیر ثابت ، حل شدن ضعیف تر در قوی تر است اما اگر متکی به ثابت بمانیم آنکه تکیه گاهش ثابت تر است ماندگار است ولو عدد و جمعیت و ثروت و ابزار و امکانات او کمتر باشد زیرا در مقابل متکی به ثابت و متکی به متغیر ، متکی به متغیر منفعل میشود زیرا متکی به ثابت براه خود اطمینان دارد متکی به ثابت مثل کسی است که در جزیره است ، متکی به متغیر در کشتی است کشتی غرق شدنی است زیرا هم خالی بودن و سبک بودن و هم سنگین بودن برایش خطرناک است . طوفان بر کشتی نوعی اثر گزار است بر جزیره نوع دیگر اثر دارد .
طوفانی که بزرگترین کشتی را مثل پر کاه به هم می پیچد کوچکترین جزیره را از جا نمی کند جنگ نور و ظلمت ، جنگ عقل و جهل ، جنگ خدا و شیطان ، جنگ ایزد و اهریمن ، جنگ مردانگی و نامردی ، پاکی و ناپاکی ، راست و دروغ ، خیر و شر ، تفاوت تکیه بر ثابت و تکیه بر متغیر است در تعبیر قرآن جنگ الله و طاغوت . « الله ولی الذین آمنو یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون » در این آیه بالاتر از ایمان و اعتقاد و تسلیم نسبت به مقام ثابت الهی ، مسئله ولایت این دین بر جمیع شئون باورمندان مطرح است و میفرماید اول تثبیت ولایت ، دوم حرکت . اگر تکیه بر ثابت ولایت الهی انجام شد خود بخود حرکت از ظلمت بسوی نور خواهد بود . حرکت از پراکندگی به هماهنگی ، حرکت از پریشانی به سروسامان یابی ، حرکت از پوچی و بی معنائی به هدفداری ، حرکت از سرگردانی و ندانم کاری و بی منطقی و بی حساب و کتابی به دانائی ، روشن بینی و منطق و حساب و کتاب در مقابل الله چون اله دیگری وجود ندارد واژه طاغوت را برای جهل مطرح میکند ، خداوند جهل را آفریده که جنگ و مقابله با او حرکت بسوی نور و روشنائی شتاب گیرد اگر عقل بود و جهل نبود دست تنها صدا نداشت جدال بین عقل و جهل به انسان نیرو می دهد ، نـور میدهد ، اگر دینام دوچرخه نباشد چراغ روشن نمیشود ایـن چراغ از برکت قطب مثبت و منفی است ، از برکت جاذبه و دافعه ، از برکت چرخش دینام ، خداوند به شیطان فهم داد و جهل داد ولی به شیطان گفت از فهم خود اطاعت کن و با جهل خود مبارزه کن . خداوند چیزی را آفریده برای مطاع بودن ، نام آن را عقل گذاشته و چیزی آفریده برای جنگیدن و مخالفت با آن نام آن را جهل نهاده است . کعبه را نهاده برای طواف ، جمرات را گذارده برای سنگ باران ، حال اگر کسی روی جمرات بنشیند سنگ باران می شود اسماعیل علیه السلام حجری را دارد مردم در وقت طواف حجر را در مطاف خود قرار میدهند ابلیس بر جمره جهل نشسته هر کس جمرات را رمی میکند به ابلیس میزند و انبیاء به قلب که خانه خداست چسبیده اند هر کس طواف کند به آنها احترام کرده است همانطور که در طوف کعبه ، حجر اسماعیل را باید در مطاف خود قرار دهد و طواف را از داخل حجر قرار ندهد .
همانطور که کعبه و جمرات در حج گنجانده شده اند و حج کننده باید به وظائف خود نسبت به هر دو عمل کند عقل و ضد عقل را احکام دین گذاشته اند و انسان باید به وظائف خود نسبت به هر دو عمل کند .
عقل تکیه بر ثابت و ضد آن تکیه بر متغیر است عقل با الهام درونی که مقدمات آن را در خلقت انسان فراهم نموده است فرق بین خوب و بد فرق بین فجور و تقوی را می فهمد .
باید با تقوی مثل کعبه و با فجور مثل جمرات عمل کند « و نفسِ و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من ذکیها و قد خاب من دسیها » .
قسم به نفس و آن همه برنامه ها که در تکامل آن بکار رفته تا به آنجا رسیده که همین امکانات به آگاهی آن نفس بر فجورش بر تقوایش می انجامد آن همه قسم که رستگار شد هر کس نفس خود را پاک و با تقوی داشت ، و ضایع شد هر که او را آلوده نمود .
نگرانی از ضایع شدن و اهتمام به پاک بودن وضعیت خود بازداری را در انسان به جود میآورد که تکیه به ثابت است او میخواهد حق ضعیف را به او بپردازد و ضایع شدن حق ضعیف برایش ضایع شدن خود اوست میگوید اگر حق ضعیف را تضییع کنم « قد خاب من دسیها » شده ام و اگر حق ضعیف را رعایت کنم « قد افلح من ذکیها » گردیده ام . جاذبه سود پاکی و دافعه ضرر ظلم بدیگران او را وادار میکند که حق ضعیف را به او برگرداند همانطور که بشکه ها و ظروف متکی به تکیه گاه ثابت به هم سطحی اصرار میورزند .
اما آنکه به خود و هوی و هوس متکی است روی کفه ترازو قرار دارد خود بازدار نیست بردن حق ضعیف دل او را می میراند و برای بهره کشی راحت تر میشود هر چه فاصله قوی و ضعیف بیشتر میشود سرعت جریان دارائی از ضعیف به قوی بیشتر میگردد .
تکیه گاه اعتباری در رها کردن اغنیاء به حال خود تکیه بر کفه های ترازوست . آنکه اعتبارش بیشتر است اعتبار ضعیف را میخورد ثروت و امکانات بسمت معتبر میرود و کم اعتبار مثل حوض شکسته ای است که آب در خود نگه نمیدارد هر چه آب بر آن میفزائید سر از حوض پائین تر در میآورد .
شما وقتی برای اعتبار پول داخلی خودتان دلار تزریق میکنید دلار رها میکنید که نرخ برابر اسکناس داخلی را با دلار حفظ کنید مرتباً به عناوین مختلف دلار رها میکنید دلار برای مسافر تا مسافر مجبور نشود از دلار فروش دوره گرد دلار تهیه نماید بنظر میرسد با عرضه زیادتر از نیاز دلار به بازار نرخ آن را می شکنیم و بازار را اشباع میکنیم سیاست انبساطی شما یک حدی دارد ، یک نهایتی دارد ، وقتی دست نگهداشتید یا سیاست انقباضی را پیش گرفتید و بازار تشنه شد حریف شما دلارهای ارزان قبلی شما را که به بازار فرستاده بود خرید حالا که دلار شیرین شده بازار تشنه شده گران میفروشد شما تا متکی به ثابت نشده اید مثل یک قایق کوچک هستید باد کشتی های بزرگ شما را غرق میکند شما در بازی موش و گربه نرخ دلار و بازار بورس خسته خواهید شد ترقی و تنزل بورس برای سرمایه محدود ورشکستگی ، و برای سرمایه نامحدود ، ثروت بادآورده پیش میآورد .
عرض کردم یهود بدلیل غیر خودی دانستن غیر یهود در مقابل غیر متحد است ولی هیچ ملت و مذهبی چنین نیست او چون در مقابل غیر خودی یگانه است دارائی او در مقابل دیگران مثل ظروف مرتبطه همه بهم وصل است دارائی دیگران آب از ظروف غیر مرتبطه است .
مرتبط پشتوانه دارد وقتی یکی میآید همه را بدنبال دارد او با همه بازی میکند و قانون بازی چند نفر با هم ( برنده به جا ) و بازنده به حذف او همیشه برنده است و همیشه به جاست ، روی ترازو رفتن به مصلحت اوست .
یهود در دوره هیتلر مارک طلای آلمان را در جاسازی ، در عروسک و هر چیزی دیگری به آمریکا میفرستادند دولت آلمان ناچار شد پرداخت سکه در مقابل اسکناس را ممنوع کند و پشتوانه را از ثابت طلا به پشتوانه تولید نـاخـالص ملی مبدل کرد وقتی یکی در مقابل اسکناس سکه نمیدهد دیگران دلیل ندارد با او در مقابل اسکناس خود سکه بدهند دیگران پشتوانه ثابت را لغو کردند همه پول اعتباری را پذیرفتند اعتبار معنی خودش را دارد اعتبار مثل سکه طلا نیست بالا رفتن قیمت طلا و کاهش آن اگر مربوط به خود طلا باشد بسیار نوسان آرامی است چنانکه با حس ادراک نمیشود اما وقتی ارزی کاهش پیدا میکند بنظر میآید که طلا افزایش قیمت بالایی پیدا کرده است این احساس به دلیل خیره شدن در متغیر است طبیعتاً ساکن را بنظر متحرک جلوه میدهد مثل ساکن دیدن زمین که نتیجه اش بنظر آمدن چرخش خورشید بدور زمین است فرار از پول ثابت به پول اعتباری برای یهود فرج شد زیرا جنگ اعتبار و اعتبار است آنکه پشت دست دارد و اندوخته هایش همه بهم متصل است برنده جنگ اعتبار است .
مخالفین یهود برای فرار از عملیات موردی یهود یعنی قاچاق سکه طلا به کاری دست زدند که منتهای آرزوی یهود بود انتقال از تکیه ثابت به تکیه گاه اعتباری بازی با اعتبار غیر از بازی با نرخ طلاست . طلا وجود و عدمش دست ما نیست ما میتوانیم طلا را به دریا بریزیم آن را در کوره ذوب کنیم آن را زیر خاک دفن کنیم اما نمیتوانیم طلا را معدوم کنیم اما اعتبار با هزاران عامل بالا و پائین میشود اگر نبرد اقتصادی شطرنج بازی باشد آنکه اعتبارش کمتر است مثل بازیکنی است که مهره های اصلی او زده شده با چند سرباز میخواهد به بازی ادامه دهد و آنکه اعتبارش بیشتر است میتواند در لحظه طرف را مات کند اما این کار را انجام نمیدهد تا تمام مهره های طرف را قبلاً زده باشد او با همه میخواهد بازی کند چون میداند هر چه آنها نبرند در پشتوانه وسیع او تأثیری ندارند حال هر چه در این قمار امکانات بیشتری را طرف وارد عمل کند در همان یک مرحله که ببازد همه را واگذار خواهد کرد .
چه در بازی ارز وقتی معاملات ارزی آزاد باشد چه در بازی بورس بالاخره آن که پشت دستش ذخیره فراوان است برنده است حال هر چه نوسان شدیدتر شود بضرر ضعیف تر و بسود قوی تر است .
اینکه دلار یک روز شش تومان بوده حالا بزور آن را زیر نهصدتومان نگه میدارید این پول دارائی مردم بوده این دارائی کجا رفته است در همین مدت این همه نفت هم فروش رفته این همه معادن فلزات و سنگ فروش رفته و این همه مردم در صنعت و کشاورزی کار کره اند طبق آمار چهل سال قبل گوشت مصرفی یک روز آلمانی معادل گوشت یک هفته ایرانی بوده است دیگران هزینه تحصیل کارشناسی ارشد هم میکنند در این جا بسیاری از لازم التحصیل ها محروم از تحصیل هستند فردا جهانی شدن اقتصاد در پیش است جهانی شدن فرهنگ ، جهانی شدن اخلاق ، جهانی شدن های زنجیروار وارد عمل میشوند .
یهود نه در اقتصاد و نه در سیاست و نه در اخلاق و نه در فرهنگ لازم نیست چیزی را از دست بدهند زیرا سر چشمه های مال و دانش را قبضه کرده اند به نفع آن قدرتهای نظامی و سیاسی و امنیتی با پول آنها و تبلیغات آنها بر سر کار آمده اند و با اشاره آنها کنار زده میشوند آنها چه اجباری دارند که خود را بدیگران تطبیق بدهند آنها مدل میسازند به اسم جهانی شدن مدل اخلاقی و فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی خود را ملاک قرار میدهند اروپا به کشورهای همجوار قبول مدل اقتصادی و فرهنگی خود را شرط قبول آنها در عضویت جامعه خود میداند مگر اروپا زمام دارائی و دانش او در دست کیست در دست همانها که در آمریکا هم همه کاره اند آنها انواع ناامنی را در کشورهایی که سلطه آنها را نپذیرند بوجود میآورند تا به اهل عالم قالب کنند اینها نمیتوانند خود را اداره کنند باید وارد شویم و آنها را اداره کنیم .
همه این مصائب از یک جا سرچشمه میگیرد روال تکیه بر ثابت را رها کردیم و روال جهانی تکیه بر اعتبار و متغیر را پذیرفته ایم ما تا کی باید هر چه جهانی شد بپذیریم ؟ آخر یک نقطه است که نمیتوانیم تسلیم آنها شویم این نقطه را چرا بعداً انتخاب کنیم که آب از سر گذشته همین حالا انتخاب می کنیم.
امام راحل تکیه بر ثابت را در فرهنگ و سیاست پذیرفت . جهان حکم اعدام سلمان رشدی را تعدی بر حریم یک تبعه کشور خارجی ، یک حرکت در خلاف جهت نظم جهانی دانست اما امام میدید اگر این فتوا را صادر نکند این جریان تولید مثل میکند حرمت و حریمی برای چیزی باقی نمیماند تکیه بر ثابت کرد و جهان متکی به متغیر را در مقابل خود دید و تردید نکرد . در جنگ نظامی ، رسم بود هر که درگیر با غرب بود متکی به شرق میشد ، و هر که با شرق در افتاده بود متکی به غرب میشد . این مدل جهانی بود ، امام نپذیرفت ، نه به غرب متکی به متغیر و نه شرق متکی به متغیر ، لحظه ای متکی نشد ، به خداوند ثابت و به بخش ثابت از مردم خود و مردم جهان که بخش ایمان به خدا بود تکیه نمود مؤمن یعنی متکی به ثابت ، حرف از روی ایمان یعنی حرف بخش ثابت انسان .
ما در هر قسمت نترسیدیم و به بخش ثابت هستی و انسان قانع شدیم افتخار آفریدیم و در هر موقعیت ملاحظه کاری کردیم به امور گذرا متکی شدیم ضرر کردیم .
اجانب متکیان به خود را بگونه ای ترقی میدهند که ما نتیجه بگیریم « ره چنان رو که رهروان رفتند » . یا هم مثل همه « خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو » حتی در داخل کشورمان توانسته اند انحصارات تبلیغاتی داشته باشند هر روزنامه که بقسمی نظام را تضعیف کند حمایت شود تا بقیه درس بگیرند و دست حمایتی که بسویشان دراز شده بفشارند .
قرآن به ما میگوید « و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداه و الغشی یریدون وجهه و لا تعد عیناک عنهم ترید زینه الحیوه الدنیا و لا تطع من اغفلنا قبله عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فُرطا » میفرماید بهمین معدود انسان هائی که صبح و شام یادشان خداست و جز رضای او چیزی را طالب نیستند نفس خود را بصبر با اینها عادت بده و چشمت از اینها فراتر نرود که زر و زیور دنیای ناپایدار را خواسته باشی و مطیع کسی مشو که ما قلبش را از یاد خودمان غافل کرده ایم و تابع هوای نفس خود گردیده و کارش پریشان شده است تکیه گاه خود قرار مده میفرماید به متکی به ثابت ها بساز و قانع باش مبادا بخواهی متکی به متغیرها را هم تکیه گاه خود قرار دهی که اگر چنین برنامه ای داشته باشی زیور زندگی دنیائی را خواسته ای .
متکیان به قدرت و ثروت وعده و عده هدفشان خالی کردن جیب دیگران است . چه راهی بهتر از آنکه ظرف دارائی به مردم اعتبار باشد . دارائی مردم نتیجه یک عمر تلاش و زحمت و رنج آنها تبلور مجموع خلاقیت های انسانی و تلاش های شبانه روزی میشود . دارائی حال ، این دارائی سیال است نیاز به ظرف دارد اگر در ظرف کالا ریخته شود فضا و انبار و محافظت شبانه روزی میطلبد اگر در پول اعتباری ریخته شود کاهش اعتبار موجب کاهش ارزش دارائی میگردد پس اگر پول را از بانک بیرون نمی کشد دلیلی دارد اگر دو پول در نظام باشد یکی متغیرتر از دیگری باشد و بعبارت دیگری اگر هر دو ظرف دارائی هستند یکی سالم تر از دیگری است زیرا خارج شدن دارائی از ظرف آن یعنی پول هیچ معنائی جز ناسالم بودن ظرف ندارد بهمین دلیل تورم از دید صاحب مال یک بیماری است این جمله را باید بزرگ نوشت و تیتر کرد :
تورم حتی به اندازه یک در میلیون ، نشت دارائی از ظرف پول است . پول سالم ، پول بدون نشت است
میتوان با اعتبار ، پول بدون نشت تأسیس کرد به دو صورت ۱ ) با پشتوانه کالائی چون طلا آزاد یا نرخ بین المللی و چون التزام به پرداخت طلا در مقابل پول کاغذی زمینه خارج کردن طلا از کشور مربوطه دارد ۲ ) معادل اعتباری طلا مورد التزام باشد اعتباری که حتی بصورت کارت که ساده ترین و مطمئن ترین و راحت ترین نوع پول است قابل نقل و انتقال باشد .
به این صورت نرخ بین المللی طلا پشتوانه پول است اما نه بصورت طلا و یا کالا بلکه تنها بصورت اعتبار . این اعتبار که از پول اعتباری مطرح است این اعتباری صورت و شکل پول است در حالیکه پول رایج فعلی تابعی است از متغیر وضع اقتصادی کشور . حتی تأثیر شایعات قطع نظر از طوفان ، آنها بر ارزش پول رایج فعلی اثر میگذارد و این پول را نتیجه مجموع عمل کرد بد و خوب مجموعه نظام است بهره ای که بر سپرده ثابت درازمدت و میان مدت و کوتاه مدت پرداخته میشود حتی جوائز قرض الحسنه ای که تقدیم برندگان در قرعه میگردد اگر چه از کاهش بهای پول جلوگیری میکند که نقدینگی بازار بالا نرود اما چون بدون تولید ، پول پرداخت شد به نسبت ذره بذره آن از اعتبار مصرف شده و موجب کاهش ارزش پول میگردد و تورم زاست . امام راحل در صحبت با مسئولین بانک ها فرمود : « کاری کنید که پول کار نکند در اسلام پول کار نمی کند » ( صحیفه نور ) بهر جهت ، اعتبار ، مسئله بسیار پیچیده ای است بسیاری از امور که در نظر اول تورم زدا هستند در متن خود تورم زای عجیبی هستند . و بسیاری از امور که جنبه تورم زدائی دارند در یک دوره ابتدائی تورم زا هستند .
پس میتوان بصورت اول و آخر و اول و دوم تورم زائی و تورم زدائی را تقسیم نمود . مثلاً بگوئیم دادن جایزه قرض الحسنه و یا بهره به سپرده ، تورم زداست در اول و تورم زاست در دوم . با دادن تسهیلات وسیع برای سرمایه گذاری در کار ، تورم زاست در اول و تورم زداست در آخر .
و خطرناکترین تورم زائی تورم زائی در آخر است چون در ابتدا تورم زدایی میکند هیج ممنوعیت و یا محدودیتی برای آن در نظر گرفته نمیشود و در زمان حال خود را نشان نمیدهد اما در زمان بعد وقتی آمار آن فهمیده میشود که در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته اند .
مثال مناسب این بهره و جائزه ها این است که پول اضافی در جامعه بمنزله آب اضافی در کشتی است همانطور که کشتی به جهت آب اضافی که وارد آن شده سنگین میشود و ممکن است غرق شود نقدینگی هم موجب سنگینی کشتی اقتصاد است جمع کردن پول از جامعه به بانک بمنزله لوله ای یا پمپی است که آب کشتی را به خارج از کشتی منتقل کند و کشتی را سبک نماید . حال اگر این لوله که از دهانه آن مرتباً به دریا می ریزد و همه خوش حالند که کشتی مرتباً در حال سبک شدن است هر چه بیشتر بهتر اما در حقیقت لوله از پائین بدریا وصل باشد اما بدنه لوله سوراخ دارد درست است که آب از دریا گرفته میشود و به دریا می ریزد اما قسمتی از آب دریا مرتباً وارد کشتی میشود و دیده نمی شود اموری که در ظاهر تورم زداست و موجب کاهش نقدینگی میشود و در باطن تورم زاست .
یعنی بدون کار ، پول پرداخت شده است همین وضعیت را دارند از نظر نمایشی سالم سازی است و از عمق باطن بدترین نوع بیماری پولی است چون بیکار آفرین است و کار براندز . خطرناکترین رقیب برای کار ، پول راحت در آوردن و بی دغدغه سود گرفتن است ممکن است شما بگوئید ما کمتر از میزان تورم ، بطرف بهره میدهیم یا جائزه تقدیم میکنیم و ما تمام ضرر او را جبران نکرده ایم اما مسئله مسئله تصمیم سازی است مسئله مسئله براندازی است یک نفر که در یک جمع فعال و کاری راه درآمد خود را از عرق ریختن و زحمت شبانه روزی به خوردن بهره سپرده ثابت تبدیل میکند روحیه کار را از همکاران خود میگیرد . طرف ، مغازه تعمیرات ماشین داشته با زحمت زیاد شبانه روزی نان میخورده مغازه را با سرقفلی و غیره میفروشد هفتاد و دو میلیون تومان و بعنوان سپرده و بهره ۱۷ درصد میگیرد بیش از ماهی یک میلیون تومان بدون مالیات و دردسر به حسابش ریخته میشود .
مقایسه شود با آنکه از بانک تسهیلات میگیرد و ایجاد اشتغال میکند این نفر دوم هیچ وضع مطمئنی ندارد اگر نرسید اقساط را به موقع پرداخت کند و نیاز به وام داشت چون قسط را ناتوان بوده ، غیر قانونی است وام مجدد و چون نمیتواند توسعه بدهد ضرر میکند بالاخره علاوه بر شغل جدید خانه قدیم او هم به فروش میرسد .
حال وضع این دو نفر سپرده گذار و تسهیلات گیر برای همه مطلعین جای عبرت است که عاقل باشند گرد سرمایه گذاری در کار نروند .
حال سپرده گذاری ، رقیبِ سرمایه گذاری است . وقتی این رقیب قدری قد علم میکند آن رقیب ضعیف را از میدان بدر میکند و وقتی کار نبود تولید نبود مصرف منهای تولید تورم زاست .
خطر بالاتر از تعطیل کار ترویج بیکارگی است بیگارگی بمراتب از بیکاری خطرناکتر است بیکاره بیکاری را عار نمیداند بیکاره به بیکاری افتخار میکند چون فرار از کار را زرنگی میداند کار کردن را احمقی میداند .
پس بعضی امور که بظاهر تورم زدا بنظر می آید در عمل بدترین نوع تورم را به اقتصاد تحمیل میکند و آن فرهنگ تورم زاست .
قاچاق کالای خارجی ظاهرش فرار از مالیات و تعرفه های گمرکی است باطنش خطر بالاتری دارد تعطیل کارخانه ها بدلیل فروش نرفتن اجناس آنها . وقتی جنس فروش نرفت پول برای خرید مواد اولیه و قطعات و غیره در دست طرف نباشد ناچار است بدون کارکردن کارگر ، حقوق بدهد ، ورشکست میکند .
بهرجهت ، بهره و جایزه مفت خواری را رواج میدهد . گیرم این پول بصورت بهره تسهیلات ، از تولید کننده گرفته شود . اما این سم از بدن و روح جایزه گرفته و بهره دریافت کرده ، چگونه بیرون کشیده شود ؟
باج گیری و باج دهی ، رشوه گیری و رشوه دادن ، بهره گیری و بهره دادن ، زورگیری و به زورگیر چیزی پرداختن ، گیرنده و دهنده را مسموم میکند . باج گیر دیگر تن کار کردن ندارد او از یک درخت سالم به یک انگل تبدیل شد به یک زالو تبدیل شد دستگاه های عامل تولید در او تعطیل شده دستگاههای مکندگی بدون شرمندگی در او فعال شده است .
باج دهنده هم روح ذلت پذیری و زور پذیری در او جان گرفته است زور پذیری مربوط به عقل نیست مربوط به جهل انسان است طبیعتاً این زور پذیر به موقع خود یک زورگیر است زیرا زور را بعنوان یک فرهنگ پذیرفته است این فرهنگ دو جانبه است .
و رشوه و بهره و سایر موارد هم از همین قبیل اند . همه از نوع ارتزاق از عامل زورند همه بدون کار مصرف کننده اند همه انواع مفت خواری و زندگی انگلی را دارند . اما عامل اصلی در همه پذیرش فشار بعنوان یک اصل است .
در قرآن دو عامل را اساس سلامت بودن درآمد و یک عامل را ضد اصلی آن دو عامل میداند « ولا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل الا ان تکون تجاره عن تراض » تجارت و تراضی دو شرط سلامت درآمد است تجارت به معنی مبادله ، معلم مبادله میکند ، شاگرد مبادله میکند ، حمال مبادله میکند وزیر مبادله میکند همه این مبادله ها نوعی تجارت است معلم آموزش و تربیت میدهد حقوق میگیرد شاگرد درس امتحان پس میدهد نمره و مدرک می گیرد ، حمال بار می برد .
ادامه دارد
والسلام
محی الدین حائری