آیت الله حائری شیرازی
خانه / مقالات و نوشته ها / تربیت طلاب

تربیت طلاب

از آنحا که دوست بسیار عزیزم آقای بنائی در تربیت طلاب بحثی را خواسته بودند ، مطالبی را که بنظر می رسد تقدیم می دارم . دو روش در تربیت معمول است :

۱- طبیعت پروری و فطرت براندازی

۲- فطرت پذیری و طبیعت مهارسازی و بکارگیری آن .

درروش اول ، خاموش ساختن صدای اعتراض و هموار سازی راه اطاعت ، هدف است ؛ مافوق از طریق تحمیل ، تحقیر و قبولاندن حق حاکمیت بر مادون عمل می کند ، بنحوی که مادون حتی در فهمیدن خوب و بد و زشت و زیبا باید از مافوق کسب اجازه نماید . این روش در صورتی موثر است که مادون ، چراغ فطرت خود را خاموش کرده و مثل بهائم ، در چراگاه هوی و هوس بدنبال چرا باشد . قرآن این روش را نکوهش کرده می گوید : «فَاستَخَفَّ قَومَهُ فَاَطَاعُوهُ اِنَّهُم کَانُوا قَومَاً فَاسِقِینَ»

مستفاد آیه این است که چون قوم فاسق بودند ، تحقیرتوانست زمینه ی اطاعت آنها را فراهم سازد . اگر فاسق را عاصی بر فطرت تعریف کنیم ، چنین نتیجه می گیریم که هر کس در بین فطرت حق جو و طبیعت خود خواه ، به طرف طبیعت گرایش نموده و طاغوت درون را بر هادی درونی برگزیند ، زبان مکالمه با او زبان تحقیر است و اگر حاکم مراعات چنین شخصی را کند و از تحقیر او استفاده ننماید ، این شخص یا جماعت او سرکشی خواهند کرد و علم مخالفت برخواهند افراشت . ولی اگر حاکم یا مدیر ، در تحقیر و انواع استخفاف باندازه ی کافی سرمایه گذاری کند ، ما دون چه فرد و چه قوم ، آرام خواهندشد و نظام حکومت سامان خواهد یافت .

در زمان علی علیه السلام مردم عراق بر عمر ابن حمق شوریدند . اَوَّلُ رَأسٍ نُصِبَ عَلی الرَّمحِ ، رَأسُ عَمرِ ابنِ حَمَق ، بر کمیل هم شوریدند ؛ اما زیاد بن ابیه در زمان معاویه اعلام حکومت نظامی نمود . شب اول هفتصد نفر را که تخلف نموده بودند کشت . شب دوم پنجاه نفر و شب سوم یک نفر و تمام شد ! زیرا کسانی که حکومت مومنین و متقین موجب غرور و گستاخی آنها شود ، حکومت امثال زیاد و عبید الله بن زیاد و حجاج بن یوسف است که می تواند آنها را رام کند . این قضیه در تمام اعصار جریان و مصداق دارد ومخصوص مردم مصر زمان فرعون و موسی علیه السلام ، عراق زمان علی علیه السلام و معاویه و بنی امیه بعدی نیست . در اداره مملکت ، استان ، شهر ، مدرسه ی علمیه ، دانشگاه ، دبیرستان ، دبستان ، کودکستان ، مکتب خانه و حتی در اداره خانه و زندگی شخصی هم صادق است .

وقتی که تقوی حاکم موجب طغیان و غرور شخص بشود ؛ حوادث ناگوار موجب احساس خواری ، خفت ، ذلت ، افسردگی ، پژمردگی و انعطاف سیستم آن شخص می گردد. از یک واحد انسانی که بگذریم و به کمترین واحد اجتماعی یعنی خانواده نگاه کنیم ، همین طور است ؛ وقتی که انصاف و مراعات و احتیاط یکی از زوجین ( چه زن و چه شوهر ) نسبت به حقوق و حدود دیگری ، موجب بی اعتنایی ، بی مبالاتی ، پرخاش ، خشونت ، تند روی ، پرده دری و بی حیایی دیگری بشود ، طبیعی است که همین فرد وقتی از طرف مقابل پرخاش ، فریاد ، نگاه خشم آلود ، تهدید ، قهر ، غضب ، بی اعتنایی ، تحقیر و توهین مشاهده نماید ، عکس العمل او تواضع ، تمکین ، تسلیم ، انضیاط ، اطاعت ، انقیاد ، تملق تظاهر ، ابراز کرنش ، ابزار وفاداری خواهد بود . از مزدوجین که بگذرید ، رابطه والدین با فرزندان هم همین است . از خانه که بگذرید رابطه مکتب خانه و مکتبی ، رابطه اولیاء مدرسه و محصل همین است ؛ هر جا که آزادی موجب سوء استفاده ، ولنگاری ، لا قیدی ، بی مبالاتی ، اتلاف وقت ، کم کاری ، کم تمرکزی و تمرّد و بی قانونی شد ، در مقابل سخت گیری، مواخذه ، اخراج ، توبیخ ، جریمه ، مجازات ، تنبیه ، ملامت ، تهدید و تحقیر ، موجب قانون پذیری ، اطاعت ، انقیاد ، حرمت گذاری ، درس خواندن و پرهیز از لغو شده و حرمت استاد و خادم و وقت و درس و مذاکره و مطالعه ، همه محفوظ خواهد ماند .

سیستم مدارس جدید ، از اول تأسیس بر برنامه اجباری در انتخاب درس ، کتاب ، استاد و میزان درس گرفتن از ابتدای کودکستان تا انتهای دانشگاه می باشد و در دانشگاه ثبت نام قسمتی انتخابی است که دانشجو در یک ترم چند واحد انتخابی دارد . اما سیستم حوزه های علمیه بر امتحان و اجبار و الزام نیست ؛ در حوزه شاگرد ، کتاب ، درس ، استاد و میزان زمان لازم برای گذر از مرحله مقدماتی به سطح و از سطح به خارج را خود طلبه بر می گزیند . بعضی ، این دوره ها را سه ساله ، بعضی پنج ساله ، بعضی ده ساله و بعضی پانزده ساله طی می کنند . در همین رابطه استاد حضرت آیت الله العظمی مکارم گفت که سطح را ایشان در مدت پنج سال تمام کرد . کسان دیگری در سه سال و بسیار فشرده با روزی چندین درس این کار را کردند . البته گاهی شدت کار شبانه روزی و سالانه که فقط تعطیلی جمعه و عاشورا را داشته ، منجر به بیماری روانی یک درصد می گردد ؛ اما همه می دانستند مدرسه مختص برای تحصیل است و وقت هدر دادن و کار بی معنی و صحبت بی خاصیت ، حجم بسیار زیادی از وقت محصل را می گیرد که اگر تبدیل به وقت مفید شود بیش از سه برابر فرصت بدست می آید .

تعجب نکنید که هرز رفتن وقت سه چهارم یا بیشتر عمر مفید و گاه تسعه اعشار (نه دهم) عمر و گاه نود و نه درصد عمر را بخود اختصاص می دهد . چرا ؟ چون در ارزیابی از کار ادارات ، وقت مفید هشت ساعت را کمتر از یک ساعت ارزش گذاری کرده اند ! باید دید چرا در بعضی از کشورها نزدیک به صد در صد ساعت کار ، به کارمفید تبدیل می شود ؟ آنچه مسلم است این است که سیستم گذاری خود انسان برای وقت خودش مهمترین عامل است .

در این رابطه پدر و مادر و معلم و مربی می توانند به او کمک کنند . مسئولین روستا ، شهر ، استان یا کشور هم می توانند راه را برای کمتر هرز رفتن وقت انسان هموار نمایند . مهم خود انسان است که اگر بخواهد می تواند و اگر نخواهد ، خواستن دیگران بدون خواست او کارساز نیست . بلی در غیر دین این کار شدنی است که انسان نخواهد اما دیگران که او را در تسلط دارند ، خواسته و توانسته باشند از او کار بکشند . فرق دین و اقصاد ، دین و فعالیت نظامی، دین و سیاست و دین و اجتماع و فرهنگ همین است که در امور غیر دینی ، مقصود و منظورانجام فعل است اما در دین ، منظور صرفاً عمل و فعل خارجی نیست ، منظور نیت است ؛ اگر نیت نباشد ، دین نیست . انسان به نیت انسانی ، انسان و به نیت حیوانی ، حیوان است . انسان با نیت بصورت ، نه اما به معنی ، به همه گونه جانور تبدیل می شود .

جانور شدن انسان ، بستگی به متوقف شدن فعالیت فطرت دارد . وقتی انسان بدلیل تعلق به هر یک از زینت های حیات دنیا، فطرت خود را مورد بی اعتنایی قرار می دهد، جانور یا جاهل شده است ؛ با این تفاوت که جانور بودن ، برای جانور هدایت و برای انسان گمراهی است ؛ زیرا جانور در عملیات جانوری هدایت شده عمل می کند .

زنبورعسل با وحی الهی محل کندو را انتخاب می نماید و گلها را انتخاب کرده و اندازه ی لازم جذب ثمرات و شیره ی گلها را انجام می دهد . او با وحی الهی ، اندازه و فرصت لازم برای عمل آمدن ثمرات در بطون ، خارج ساختن آن و تخلیه اش در جایگاه مشخص و معین و در ظرف های جدا جدا را انجام می دهد تا اگر یکی از این ظرفها فاسد شد ، همان ظرف فاسد شده باشد . بازرس ها مرتباً روی تمام ظرف ها می گردند تا از بو و طعم و رنگ آنها مطمئن شوند که فاسد نشده باشند ؛ چون ممکن است دو ثمر ناهماهنگ با یکدیگر محصول را فاسد کند . هر یک از زنبورها که برای تخلیه می آید ، نگهبان کندو از بوی دهان و دست و پای او می فهمد که مواد درونی سالم بعمل آمده یا نه ؟ وقت تخلیه رسیده یا نه ؟ تضاد بین ثمرات گلها مشکلی ایجاد کرده یا نه ! با این همه هدایت الهی ، زنبور عسل در جایگاه جانوری خود غرق در هدایت است ؛ هیچ کار او یا حرکت وسکون او یا روش انجام عمل او ، فاقد کاملترین انواع هدایت الهی نیست . این هدایت از مختصات زنبورعسل نیست که فقط مخصوص او باشد ؛ به میکروب هم گفته شده کجا برود و کجا زندگی کند و چگونه حمله کند و چگونه عقب نشینی نماید !

شیر و پلنگ و گرگ هم آنجائی مسکن می کنند که به آنها وحی شده است و همانگونه شکار می کنند که مأمورند . اگر پلنگ در حوالی گله های گوزن و آهو زندگی نکند ، گلّه بیماری های مختلف و مرگ ومیر جمعی پیدا می کند و اگر هم نمیرند ، زندگی آنهاسالم نیست و مرگ تدریجی بدنبال است ، اگر شکارچی در کمین آنها نباشد چالاک نشده و زیبایی اندام پیدا نمی کنند و مثل آهو و بز و بره گله دانی ، کثیف و بد بو و چاق و بد قواره و بی رویه می شوند . یک نگاه به آهوی سالم برای اهل دقت و کارشناس زیبایی “نه عرفان و حقیقت ” ، کارشناس را مدهوش می کند و با خود می گوید ما انسانها از بره ی وحشی به این زیبایی ، بره ی اهلی به این بی حالی و پژمردگی پرورش داده ایم و طلبکار هم هستیم که میلیونها گاو و گوسفند ، بصورت اقتصادی عمل آورده ایم !

آنچه شعرا (عرب و غیر عرب) درباره نگاه آهو گفته اند ، یکی از هزار زیبایی ، طراوت ، آراستگی ، عطر و شادابی آنهاست . همه ی این کمالات مرهون حضور شکارچی در اطراف آن ها است . در پارک های طبیعی ، هر جا پلنگ ها و سایر حیوانات شکارچی را حذف کرده اند ، همه زیبایی ها ، سلامت وچالاکی فروکش کرده وحیوانات ضعیف سکوی پرواز انواع میکروب ها شده اند و بالاخره گله گله نابوده گردیده اند ؛ اما وقتی شکارچی در اطراف است ، گله ورزش می کند و با تمام توان فرار می نماید و تمام بیماری ها از وجود او خارج می شود و آن حیوان که آماده بیماری است و از همه عقب مانده تراست ، شکار و حذف می شود تا سکوی بیماری های گلّه نگردد . شکارچی ، چه پلنگ و چه غیر پلنگ مدتی گله را می دوانند تا عقب مانده تصادفی از عقب مانده واقعی ، جدا شود و دقیقا ضعیف ترین و آماده ترین جانور برای بیماری از پای درآید و شکار گردد .

شکار ، یک کار اساسی و استراتژیک و جزء لاینفک سیستم است . دستورات وحی به حیوان شکارچی اگر بمراتب پیچیده تر از دستورات به زنبور عسل برای خوردن ثمرات ود تهیه عسل نباشد ، کمتر از آن نیست ؛ همان طور که زدن سیبل و هدف متحرک مشکل تر از زدن هدف ساکن است ، گزینش در بین جانوران در حرکت هم مشکل تر از گزینش در میان گلهای بی حرکت است . تیرانداز وفتی در تیراندازی به اهداف ساکن مهارت کافی پیدا کرد ، آن وقت برای زدن اهداف متحرک ، آموزش داده می شود .

بگذریم غرض این بود که گفته شود جانور، از میکرب گرفته تا حیوان ، همه سرتاسر ، هدایت شده سربازانی مطیع هستند . ” لِلّهِ جُنُودُ السَّمَوَاتِ وَ الاَرضِ” جندی ، تابع سلسله مراتب است ؛ سربازی که از پیش خود کار کند ، اگر مجازات نشود از ضعف فرماندهی است . نمی بینید سلیمان چه می گوید ! ” وَ نَفَقَّدَ الطَّیرَ فَقَالَ مَا لِی لاَ اَرَی الهُدهُدَ اَم کَانَ مِنَ الغَائِبِینَ لَاُعَذِّبَنَّهُ عَذَابَاً شَدِیدَاً اَو لَاُذَبِّحَنَّهُ اَو لَیَأتِیَنِی بِسُطَانٍ مُبِینٍ “

چرا از نظر سلیمان یک غیبت غیر موجه مجازات اعدام داشته باشد ؟ زیرا جند الله است ، جنود الهی هستند و سلیمان باذن الله فرمانده است . از آنجا که جانور سراسر غرق در هدایت است ، باید همه جا در هدایت مستغرق باشد تا زیبایی هدایت جهانی آشکار شود . در نظام جمع جنود الهی ، اغماض راه ندارد . همان گونه که سقوط از اسب در هنگام دویدن خطرناک تر از سقوط از الاغ درحال راه رفتن است ، کمترین خطا هم در سفینه فضائی بیشترین خسارت را به همراه دارد و حساسیت درآنجا بیشتر از هواپیما است و در هواپیما بیش از ماشین ودر ماشین بیش از درشکه و گاری است . شما در هوا چند هزار پرنده مرغابی و غیره می بینید که در یک ثانیه منقبض و در یک ثانیه منبسط می شوند ؛ در یک لحظه بصورت یک صف دراز در می آیند و در لحظه دیگر مثل یک گره فشرده می شوند ، بی آن که در این چند هزار پرنده ، یکی خطا کند و ناهماهنگ با دیگران باشد .

صف نماز ما مثل صف نماز مسجد الحرام نیست . صف نماز مسجد الحرام به عملیات پرنده گان بیشتر شبیه است . صفوف سان و رژه که سلیمان می بیند ، از صف نماز مسجد الحرام بمراتب منظم تر است ؛ چون سلیمان سخت گیرتر است . «وَ حَشَرَ لِسُلَیمَانَ جُنُودَهُ مِنَ الحِنِّ وَالاِنسِ وَالطَّیرِ فَهُم یُوزَعُونَ». این ، سان دیدن سلیمان از لشکر خویش است . چقدر این سان دیدن از چشم تیزبین سلیمان برای رژه روندگان مهم بوده است ؛ زیرا کمترین ناهماهنگی عقوبت سخت دارد.

جهان جند الله است و مختص جانور و گیاه و جماد نیست ؛ حتی این که آتش می سوزاند برای این است که به آتش گفته اند بسوزان ! بهمین دلیل وقتی به آتش گفتند که بر ابراهیم سرد و سلامت باش ! همین آتش برای دیگران سوزنده بود ؛ جند الله بودن آتش همین است که در یک حال می تواند برای یکی سوزنده و برای دیگری برد و سلامت باشد ، این پیچیده تر است تا این که برای همه برد و سلامت یا برای همه سوزان باشد . لشکر الهی از پیش خود کار نمی کند صاعقه با آن سرعت نوری ( سیصد هزار کیلومتر در ثانیه ) به یکی می زند و به دیگری نمی زند ؛ درست مثل ابراهیم که آتش به او ضرر نمی زند ، اما دیگری را خاکستر می کند .

«فَیُرسِلُ الصَّوَاعِقَ فَیُصِیبَ بِهِ مَن یَشَاءُ مِن عِبَادِهِ وَیَصرِفُهُ عَمَّن یَشََاءُ یَکَادُ سَنَابَرقُهُ یَذهَبُ بِالاَبصَارِ» . منظور آیه این است که سوزاندن آتش ، فرمانی است نه بی فرمان و این معنی جند الله بودن آتش است و همه زمین و آسمان و آنچه مابین آن دو است چنین هستند. بقول مرحومه پروین اعتصامی :

رودها از خود نه طغیان می کنند آن چه می گوییم ما آن می کنند

قطره ای کز جویباری می رود از پی انجام کاری می رود .

همه آفرینش بصورت امری عمل می کنند و عمل همه هدایت شده است ؛ اما انسان وقتی نیت زینت حیات دنیا می کند ، جانور طغیان کننده می شود . هیچ جانوری جز جهل انسان وغیر انسان طاغوت نیست . توسعه ای که اروپا در مسائل اقتصادی پیدا کرده ، با تعطیل فطرت میسر است ؛ زیرا با اکراه ، تمام پیشرفت ها الاّ پیشرفت دینی امکان پذیر است . پیشرفت دینی بدون حضور نیّت امکان پذیر نیست . با سلب آزادی می توان جهانگیری کرد و هر کس در سلب آزادی طاغی تر باشد ، مخوف تراست . انسانها وقتی بر اساس خوف و اکراه تصمیم گیرند ، مطیع مخوف ترین ها می شوند و طاغوت هم می خواهد به همه بقبولاند که مخوف ترین است . فرعون بساحرانی که سجده کردند گفت: «آمَنتُم لَهُ قَبلَ اَن آذَنَ لَکُم ، اِنَّهُ لَکَبِیرَکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحرَ لَاُقَطِّعَنَّ اَیدِیَکُم وَ اَرجُلَکُم مِن خِلاَفٍ وَلَاُ صَلِّبَنَّکُمُ فِی جُذُوعٍ النَّخلِ وَ لَتَعلُنَّ اَیُّهُم بِنَااَشَدُّ عَذَابَاً وَاَبقَی “

از همین رو ، با سواد و فاضل کردن و حتی بالاترین نمرات را در دروس به دست آوردن با اکراه عملی است ، اما متدین بار آوردن با اکراه عملی نیست . اگر علم و عمل (عمل دینی اسلامی انسانی) هماهنگ نباشند ، تعادل بهم خورده و علم به معنی ?زِینََهُ الحَیَوهِ الدُّنِیَا? می شود که با طغیان سازگار است . طغیان هر کسی متناسب با فرهنگ او است ؛ طغیان یک فقیه و مجتهد در صرف ” وجوه الناس الیهم ” است ، در کسب وجاهت است . این جا لازم است توضیح داده شود ممکن است کسی با نیت و دلیل و بر اساس “اِنَّمَا الاَعمَالُ بِالنِّیَاتِ”، صرف “وجوه الناس الی نفسه” را جدی بگیرد و برای آن برنامه ریزی “خالصاً لِوَجهِ اللهِ ” داشته باشد تا بتواند امر بمعروف و نهی از منکر کند ؛ چون می داند اگر مردم را نداشته باشد ، بهیچ وجه نمی تواند با طاغوت ها مبارزه کند ؛ بله ، ممکن است چند میلیون نفر دست او را ببوسند ولی از باب تزئین لازم باشد . ?اَلنَّاسُ لَکُم اَعدَاءٌ فَتَزَ یَّنُوا لَهُم مَا اسنَطَعتُم? ؛ لباس فاخر و عطر گرانبها از باب تزئین در حضور اعداء ضرورت است .

وَ یَحسُنُ اِظهَارَ التَّجَلُّدِ لِلعَدَی وَ یَفبَحُ الالعَجز عِندَ الاَحِبَّهِ

آیه شریفه ?َواخفِض جَنَاحَکَ لِمَن اتَّبَعَکَ مِنَ المُؤمِنِینَ? ، جایگاه خود را دارد و تزیّن در عصر و زمان اعداء هم جایگاه خود را دارد . این «اَلحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللهِ» است . «خُذُوا زِینَتَکُم عِندَ کُلِّ مَسجِد» ، به آراسته ترین صورت بعبادت حاضر شوید تا آراستگی شما دیگران را به عبادت جذب و دهان آنها ازعبادت شما آب بیافتد ، هم جای خود را دارد .

چه بسا انسانهائی که بظاهر بسیار متواضع ، ساده زیست ، زاهد ، بسیار خاکی و مردمی بنظر می آیند ، اما در معنا ، برای زینت حیات دنیا بسیار حریص هستند . فرق آقای متدین متجمل با این آقای باصطلاح زاهد خاکی در این است که اولی حق را می گوید ولو این که مریدان او از او برگردند و دومی جمیل و قبیح پیش او جمیل و قبیح نزد مریدان است . انسان با تعلق به مرید یا به عزت دنیا و زیرپا گذاشتن تشخیص فطرت ، به طاغوت مبدل می شود .

انسان با پا گذاشتن روی تعلق وایستادگی و استعانت بر روی تشخیص فطرت ، حیات معنوی پیدا می کند . «مَن عَمِلَ صَالِحَاً مِن ذَکَرٍ اَواُنثَی وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیَنَّهُ حَیَوهً طَبِّیَه».

ساحران یک عمل صالح کردند و پا روی خواسته یزیدی چون فرعون گذاشتند و حیات جاودان یافتند . «اَلَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ استَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ المَلاَئِکَهِ … » ، ساحران رَبُّنَا اللهُ گفتند و در مقام تهدید فرعون استقامت کرده و توفیق ?نَزَّلَ عَلَیهِمُ المَلاَئِکَه? پیدا کردند .

بین مجتهد شدن و آدم شدن فرق بسیار است ؛ گر چه ملا شدن دشوار است ، امامخترع شدن و کشور گشا شدن هم آسان نیست . بسیاری از فاتحان تاریخ خیلی از لذّات را بر خود حرام کردند تا توانستند کشورگشائی کنند ؛ برای آنان بزرگترین لذات ، لذت پیروزی و عزت و ?تَرکُ الدُّنیَا لِلدُّنیَا? بود. ملا شدن هم مثل فاتح شدن و ثروتمند شدن است. یک جامعه را می توان با اجبار و اکراه و استبداد ، ثروتمند و دانشمند و پیروز کرد ، اما نمی توان مجبور به پذیرش دین نمود ؛ زیرا دین از حوزه ی جانوری انسان نبوده و از حوزه ی انسانی انسان است . حوزه ی فطرت انسانی با نیت بحرکت در می آید و نیت فعلی آزاد است و آنکه بُرده می شود ، فعل را با نیت انجام نمی دهد . وقتی نیت نباشد ، عمل صورت گرفته منحط است ؛ چون ارزش به عمل نیست ، ارزش به نیت است .

در جامعه ای که گناه در آن جامعه انجام نشده و عدالت اجرا شود و انسانها از نظر درجه علمی بمقامات بالا برسند و با کمک به یکدیگر ، بالاترین سلاح های باز دارنده ، بهترین کشاورزی و بیشترین خدمت را به جامعه انسانی نموده و دست ستمگران را کوتاه و ستمکش ها را از یوغ ذلت ستمکاران خارج نماید ؛ اما همه این کارها را از روی ترس و تهدید و اجبار و جنبه ی جانوری مرتکب شوند و آنچه انسان با آن انسان است در تمام این کارهای ارزشمند تعطیل باشد ، لبّ و مغز انسان از کار می افتد و تنها قشری از انسان به کار گرفته شده است . ادیان با جوهر اصلی انسان سر و کار دارند . وقتی که انسان مجبوراً کاری را انجام می دهد ، آن کار صبغه ی انسانی و دینی نمی تواند داشته باشد و اجر و مجازاتی بر خوب و بد آن نیست .

اگر انسان مسخّر عالَم باشد ، چیز تازه ای صورت نگرفته است . همانگونه که میکروب جند الله است ، انسان هم مثل همه ی چیزها که جند الله هستند ، او هم جند خداست. انسان مسخّر شده هم اگر عالیترین کارها را انجام دهد ، مثل میکروب که جزء سیستم است ، او هم جزء سیستم می باشد . همانگونه که تولید جزء سیستم است کشتار دسته جمعی هم جزء سیستم است . همانگونه که توالد و تناسل اگر نباشد ، سیستم منقرض می شود ؛ اگر با افزایش جمعیت ، سیستم تهدید شد ، این افزایش کشنده سیستم است و کشتار دسته جمعی نجات دهنده آن می باشد .

خوب وبد سیستم به جمیع اجزاء سیستم علامت گذاری خوب وبد می دهد . ممکن است اشکال کرده بگوئید روایات بسیار داریم که هر گاه کار لازم و سنت ممدوحی را مردم دسته جمعی ترک کنند ، حاکم باید مردم را به آن سنت ممدوح اجبار نماید ؛ اما اگر این کار را مردم باجبار حاکم انجام دادند ، چه خیر و لطفی می برند و با آیه قرآن که می فرماید: «لاَ اِکرَاهَ فِی الدِّینِ» ، چه هماهنگی دارد ؟

پاسخ این است که وقتی همه مردم یک سنت حسنه را ترک می کنند ، ترک آن عمل سنّت می شود و وقتی کسی خواست آن عمل را انجام دهد ، همه در مقابل او صف می کشند و مثل لباس شهرت انگشت نمامی شود . اما وقتی مردم یکبار از روی اکراه هم که شده آن سنت حسنه را بجا آوردند ، سد شکسته می شود و آنها که می خواهند سنت را انجام دهند ، آزاد می شوند . گاهی زور و اکراه میراثی در جامعه می گذارد که جز با زور و اکراه نمی توان آن میراث را شکست و جریان ?لااکراهی? را تأمین نمود . پس اینکه در روایات آمده است که اگر همه مردم فلان سنّت را ترک کردند ، بر حاکم است که اقدام به الزام کند ، برای همین است ؛ گر چه در ظاهر به نظر الزام و اجبار می آید ، اما در حقیقت این چنین نیست ؛ در حقیقت براندازی سیستم جبری ناپیدایی است که از میراث حکام زور بجا مانده است و حاکم برای رساندن مردم به وضعیت «لااکراهی» تنها در یک مقطع مجاز به استفاده از اکراه و الزام است ؛ زیرا بعد از آن ، توالد و تناسل سنت حسنه فعال می شود و از راه جنبه اصیل انسانی که نیت وقصد انسانها در آن فعال است ، ترویج سنت حسنه انجام می گیرد .

در تاریخ انبیاء و ادیان الهی ، این قضیه مسلم شده که هر گاه بدلیل شرائط و همه گیر شدن یک سنت حسنه ، انسانها گروه گروه و بصورت ناخواسته و نه از روی انتخاب ، به سنت حسنه کشیده شدند ، حتما شرائط دیگری پیش می آید که طفیلی ها در مقابل سنت سیئه ای که عمومی شده ، امتحان می شوند . حال هر کس در مقابل سنت سیئه بایستد، اجر سنت حسنه قبلی را هم برده و هر کس بطفیل سنت سیّئه حرکت کند ، آن سنت حسنه را با سنت سئیه طفیلی خنثی کرده است .

این آیه ساده نیست و نباید راحت از کنار آن گذشت. می گوید : «وَ سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّمَوَاتِ وَ مَا فِی الاَرضِ» . اگردر مجموعه آسمان و زمین ، یک چیز بود که مسخر انسان نبود و یا انسان مسخّر آن بود ، سالیه جزئیه نقیض موجبه کلیه بوده و کلیت آیه شکسته می شود . از شیطان و ابلیس بدتر وجود ندارد و خدا نفرموده «سَخَّرَ عَلَیکُم الشیطان» ! شیطان هم جزء آسمان و زمین است و به نفع انسان مسخر شده ، نه به ضرر انسان . انسان اگر از عقل خود استفاده کند ، شیطان ابزار ورزش او می شود . مردم برای ورزیده شدن مبالغ زیادی خرج می کنند که ابزار ورزشی خریداری نمایند ؛ ولی خداوند برایگان این ابزار ورزشی گران قیمت را در اختیار ما قرار داده است . «وَلقَدَ اَضَلَّ مِنکُم جِبِلّاً کَثِیراً اَفَلَم تَکُونُوا تَعقِلُونَ» . مسئله ، اضلال ابلیس نیست ؛ مسئله تعطیل کار بری عقل از طرف انسان است .

اگر عقل فعال باشد ، وجود شیطان به نفع انسان تمام می شود ؛ همان طور که موانع مصنوعی و طبیعی در مسیر دویدن رزمندگان به نفع آنها تمام می شود و حرکت سربالایی کوه ، ورزش به حساب می آید و سلامتی انسان را تأمین می گند ، عقل هم در ورزش با شیطان ورزیده می شود . پس هر چه هست در عقل است و شرط فعالیت عقل ، آزادی است ؛ بدون آزادی ، نیت نیست و بدون نیت ، لبّّ وجوهره انسانی انسان متوقف می شود.

این همه طول بحث برای این بود که در تربیت به علم بسنده نکنیم و فقیه و مجتهد تربیت کردن را کمال ندانیم . اشتباهی را که تمدن غرب و تمدن شرق روسی کرد این بود که آنها به تعلیم و تربیت چسبیدند و توسعه را که حاصل آن بود ، نهایت تعالی دانستند و دیدیم و می بینیم که یکی فرو پاشید و دیگری در حالیکه مالک همه دنیا است در آتش نا امنی که خودش برای خودش فراهم کرده ، می سوزد ؛ برای تأمین امنیت به سلاح هسته ای پناه برده و ما از امنیت به همین اندازه قانع شده ایم که سلاح باز دارنده داشته باشیم . تعادل وحشت کجا ، امنیت کجا ؟ راحتی و آسایش و رفاه و سایر مقولات هم ، سرنوشتی بهتر از امنیت ندارند .

همه این درد سرها ، حاصل نا آگاهی از هویت انسان است ؛ فرق نگذاشتن بین بخش جانوری و بخش انسانی انسان است . آنچه فعال شده قدرت است و در این راستا مسئولیت انسان افزایش پیدا کرده ، نه احساس مسئولیت .

اگر پا به پای قدرت علمی ، اقتصادی ، هنری و سیاسی ، ظرفیت احساس مسئولیت انسان افزایش یافته بود ، ضریب ایمنی فرد و جامعه ، دنیا و آخرت ، همه محفوظ می ماند ؛ اما بشریت با غفلت از عوامل تأمین و رشد احساس ، هر چه بار علمی ، اقتصادی ، هنری و سیاسی او بیشتر شود ، ضریب امنیت وی کاهش می یابد . آن زمان که بشر ، عصر سنگی و دوره ی حجر را تجربه می کرد ، قدرت جنگی او و سلاح نظامی وی ، یک قطعه سنگ بود که هنگام احساس خطر و یا مستولی شدن غضب ، از آن بهره می گرفت و اگر نا امنی برایش پیش می آمد ، در حد خطر حیات برای او و شریک زندگیش بود .

اما امروز همه بشریت شریک زندگی هم هستند و خطر برای همگان است ؛ زیرا ابزار نظامی بصورت کلاهک های اتمی مستقر موشک های دقیق قاره پیما ، بسوی شهر ها و بشریت بی پناه نشانه روی شده اند . بعضی از کشورهای جهان باندازه چندین بار که کل شهر های عالم را نابود کنند ، سلاح نظامی ذخیره کرده اند ؛ ولی با همه ی این اوصاف حاکمیت انسان بر غضب خود فرقی نکرده است . اگر درعهد حجر بدنبال خلاف توقعی دست بسنگ می شدند ، اکنون با خلاف توقعی دست به جنگ هسته ای می شوند . آمریکا که برای نخستین بار سلاح هسته ای خود را روی ژاپن آزمایش کرد ، دلیلش غیر از خلاف توقع چه بود ؟ اگر امریکا از نظر احساس مسئولیت ، پا به پای قُدرت نظامی پیشرفت کرده بود ، بیش از آن اندازه که دیگران نگران تجاوز او باشند ، خود آمریکا نگران تجاوز خود به دیگران بود.

در زندان که بودم ، از هم زندانی خود که از سران حزب توده بود پرسیدم : شما چه تعریفی از انسان متمدن دارید ؟ پاسخ داد که انسان متمدن کسی است که مراقب و مواظب خودش است که به دیگران تجاوز نکند ؛ ولی وحشی کسی است که دیگران باید مواظب او باشند که به دیگران تجاوز نکند .

اگر تعریف تمدن چنین باشد که در حقیقت چنین هم هست ، آیا تمدن غرب ، تمدنی رسمی است یا اسمی ؟ شما یک جامعه ی کوچک در حد کوچکترین کشور پیدا نمی کنید که دغدغه ی اصلی او عدم تجاوز بمردم خود و یا همسایگان و شرکاء اجتماعی او نباشد ؛ همه مواظب و مراقب لازم دارند ؛ امروزه واژه ی وحشی بصورت اسمی از جوامع عالم حذف شده است .

اگر کسی وحشی رادرست تعریف کند و با حقیقت جوامع عالم هم درست آشنا باشد ، اسم و مسمی را پیدا کرده است ؛ البته انسان متمدن فردی فراوان یافت می شود ، اما اگر بخواهند از این انسان های متمدن ، جامعه متمدن بوجود آورند ، زمان بسیاری می طلبد .

به جرأت می توان گفت که نهضت آزادیخواهی در اروپا و کنترل زمامداران و قانونمند کردن آنان ، یک نهضت فطرت مدارانه و جوشیده از فرمان حجّت باطنی بود که از نظر پاکی و طهارت کم از حجت های ظاهری چون انبیاء و اولیاء نیست .

گر چه سرانجام این نهضت به لیبرالیسم و یا لائیسم منتهی شد ؛ اما اِشکال در انگیزه نخستین و تردید در جانفشانی و فداکاری نسل های انسانی در جابجایی قدرت ، نیست . آنان فعلاً تا تشکیل جامعه ی متمدن از افراد متمدن که حاضر به تجاوز به ذره ای از حقوق انسانها نباشند ، راه طولانی در پیش دارند . طبیعتا زمامدارانی که بر این موج آزادیخواهی سوار شدند ؛ چه بسا بدلیل بد بینی هائی که به عناصر دینی و یا اصل عنصر دین داشتند یا بدلیل همخوانی های موسمی که عناصر دینی با نظام های مستبد مخوف و دیکتاتور مآب داشته و هاله ای از ابهام بر عنصر دین پوشانده اند ، فکر بازگشت بدوره اختیارات نامحدود متولیان نظام و باز گرداندن مردم و تسلیم بلاشرط نسبت به حکام را در سر پرورانده و چه بسا از تعابیر کتاب های مقدس به نفع مطامع خود سود جسته اند .

پس نمی توان گفت این گونه نهضت های آزادیخواهانه ، برای آزادی از قیود دینی و حدود الهی تأسیس شده است . قطعاً چنین نیست ؛ چون افکار مردم و پرچمداران نهضت همه و همه از تعدی حکام و خود کامگی آنها می نالیده اند ! قانون گرائی و حقوق شهروندی و اصل تفکیک قوا همه نشانه های نگرانی از خودکامگی حکام است . شکی نیست که نهضت آزادی خواهی اروپا بوسیله ی انسانهای متمدن (بمعنی واقعی) بنا شده است ؛ اما این که حکومتهای حاصل از این نهضت ها چگونه راضی به استعمار و راضی به سلطه جبارانه بر دیگران می شوند ، مطلب دیگری است . از کجا معلوم که مردم مبارز ، از خود کامگی های حکام و جنایات دولتهایشان در خارج از مرزها آگاهی داشته باشند ؟ چه بسا عناوینی چون آزاد سازی از خرافه و عقب ماندگی و نجات ملتها ، توجیهات سلطه طلبی و زیاده خواهی حکام آنان نباشد ؟ نباید عامه مردم را بخاطر جنایات زمامداران محاکمه نمود . در زمان رژیم پهلوی ، ما در نظر ملت های مسلمان به حمایت از اسرائیل متهم بودیم ؛ ولی وقتی قیام کردیم و حکومت هماهنگ با اسرائیل را ساقط کردیم ، ازخود رفع اتهام نمودیم .

مردمی که حکومت های قانون را بوجود می آوردند ، در تجربه نخستین ، موفق به تشکیل جامعه و حکومت متمدن بمعنی واقعی نخواهند شد ؛ آنها باید سالها مبارزه کنند تا پالایش لازم و تجربه زندگی را بدست آورند تا بتوانند آن حکومت آرمانی که دغدغه آن توجه بحقوق انسان ها اعم از حکومت های دیگر مردم و یا مردم خود باشد ، تشکیل دهند .

باید بپذیریم همان انسانها ی متمدن ، در حرکت از ظلمت به نور، خود به حکام فعلی و نظامهای امروزی قانع نیستند ؛ آنها بدنبال اهداف بزرگتری هستند و باید به این جریان کاملاً خوشبین بود .

از طرف دیگر نهضت عدالتخواهانه شرق که بر ضد استثمار ثروتمند از تهیدست ، ندایش در عالم پیچید ، به سرنوشت نظامهای بلشویکی و کمونیستی رسید و در مبارزه با اصل دین و انسانهای دین مدار، از هیچ فشار و مبارزه ای کوتاه نیامد و برای برانداختن آخرین بقایای اعتقادات دینی از هیچ کوششی دریغ نکرد . این کار آنها علت داشت و علت این بود که بسیاری از منسوبین به مقامات دینی که کم هم نبودند ، بسیاری از زیاده خواهی های ثروتمندان را چه در تجارت و چه در حقوق کارگران و چه در مسائل دیگر ، توجیه شرعی می کردند و اعتقادات مذهبی را به پای آنها قربانی می کردند و از این طریق ارباب ها با رعایا چه ظلمها نمی کردند و همین باعث می شد که کسانی که بعد از انقلاب عدالتخواهی روی کار می آمدند نسبت به دین با نظر بد بینی نگاه کرده و در صدد براندازی آن باشند . اساساً نهضت های عدالتخواهی با دین مسئله نداشته اند ؛ انحرافات و اشکالات در متولیان دینی بوده که نهضت های پاک عدالتخواهانه را به سرنوشت جنگ با عناصر دینی مبتلا کرده است .

پس عدالت خواهی مثل آزادیخواهی ، هر دو از سرشت پاک احساس مسئولیت نشأت گرفته اند . حساب سرنوشت لائیسم آزادی و ضد مذهب عدالت گرایی را باید متولیان مذاهب بپردازند که چرا پیش دستی نکرده و مبارزه با حکام جور و قانونمند سازی حکومت ها را خود آغاز نکردند ؟ چرا مبارزه یا زیاده خواهی ثروتمندان را خود آغز نکردند تا دین در دو حوزه ی آزادی و عدالت متهم نشود ؟

اگر قرار است انسانهای متمدن که با احساس مسئولیت و تحمل زندانها و شکنجه ها و قتل و غارت های بی حساب که همه هزینه ها را در راه مبارزه با خود کامگی سلاطین و زیاده خواهی ثروتمندان پرداخته اند ، بخواهند جامعه ای متمدن و رسمی بوجود آورند ، باید به تربیت عالمان دینی همت گمارند ؛ عالمانی که بتوانند از عنصر احساس مسئولیت طرفداران عدالت و آزادی که اکثریت اهل عالم را تشکیل می دهند ، استفاده کرده ، جامعه متمدن را بسازند . این عالمان دینی چندین خصوصیت بزرگ باید داشته باشند :

۱- دین را بشناسند . دین با خود کامگی جباران و با زیاده خواهی ثروتمندان آشتی ندارند .

۲- با احساس مسئولیت تربیت شوند . رکن احساس مسئولیت و رکن درس خواندن را مثل وضو و نماز با هم داشته باشند . وضو شرط قبولی نماز است ؛ همانطور که حالت طهارت باید بستر انجام فریضه نماز باشد ، احساس مسئولیت هم باید بستر تدریس استاد و تحصیل شاگرد باشد . رابطه مدیر با محصل باید رابطه احساس مسئولیت باشد نه خود کامگی .

درس منهای احساس مسئولیت را می توان آموخت و آموزگار می تواند با دیکتاتوری شاگرد را به درجات عالیه علمی برساند ، اما نمی تواند با دیکتاتوری در او احساس مسئولیت را زنده نگه دارد . انسان با احساس مسئولیت نمی تواند با مدیر دیکتاتور کنار آید ، اما طیّ مدارج علمی و فارغ التحصیلی با نمرات عالی برجسته ، در جو دیکتاتوری و اختناق امکان پذیر است ؛ زیرا بین قدرت طلبی و احساس مسئولیت تفاوت است. قدرت طلب ، تمام هزینه قدرت طلبی را می پردازد ؛ اگر چه تحمل سالها حاکمیت و مدیریت خود کامه هزینه آن باشد ، زیرا خود می خواهد در آینده همین توقعات را از زیر دستان خود داشته باشد . او می داند با پیوستن به دیکتاتوری است که می تواند قدرت و انرژی لازم برای دیکتاتوری بر زیردستان را به دست آورد . سلسله ی زنجیره وار خود کامگان و زیاده طلب ها به هم پیوسته است ؛ اطاعت می کنند و اطاعت می طلبند ؛ استخفاف مافوق را به جان می خرند و انتظار دارند زیردستان استخفاف آنها را به جان بخرند .

بدین ترتیب معامله تمام می شود ؛ زورگویی به پایین دست و زور پذیری از بالا دست ، رابطه متقابل بخش جانوری انسان ها را تکمیل می کند . اگر چه انسان از تمام جانوران در همه جنبه های جانوری پیش رفته تر است ؛ اما بالاخره این احساس مسئولیت است که دروازه ای گشوده بر روی انسان است . نمی توان درس را بالا برد و بعد احساس مسئولیت را به آن پیوند کرد ؛ همان طور که نمی توان نماز زیبایی خواند و سپس وضوی کاملی گرفت . اگر قرار است در جوی از احساس مسئولیت متقابل ، مراتب تحصیل و تدریس انجام پذیرد ، با احساس مسئولیت تحمیلی و اجباری عملی نیست .

۳- کرامت انسانی آنان رعایت شود . همان طور که استخفاف و رفتار تحقیرآمیز ، شرط لازم برای یک نظام دیکتاتوری است ، همان طور هم کرامت انسانی و رفتار کریمانه متقابل ، شرط لازم برای یک نظام عدالتخواهانه است . رابطه احساس مسئولیت متقابل مثل وضوی نماز است . دیکتاتور اگر توقع پیشرفت و استحکام نظام دارد ، نباید در تحقیر زیر مجموعه که معمولاً فاسقین هستند تردیدی به خود راه دهد ؛ زیرا تحقیر کوره ی ذوب شخصیت جانوری انسان است . شخصیت مذاب انسان جانوری ، در هر ظرفی قرار گیرد ، بعد از انعقاد به شکل همان ظرف در می آید ؛ عادت همان انعقاد شاکله خلاقی است . این بخش جانوری انسان است که در هر قالبی خواستند و به هر قالبی منظورشان بود قالب پذیر است .

بخش انسانی انسان یعنی بخش احساس مسئولیت او ، قالب شکن است نه قالب پذیر . کوره ی ذوب شخصیت انسانی انسان استخفاف نیست ، انصاف ، رحمت ، محبت و احترام است . شخصیت انسانی (نه جانوری) انسان هر چه نوازش و انصاف به بیند ، احساس مسئولیت بیشتری خواهد کرد .

۴- از آنان مسئولیت خواسته شود . طبیعی است مسئولیت خواستن ، شرط جدایی هرج و مرج از تربیت است . محبت بی حساب و کتاب ، احترام مفت و رحمت و عنایت رایگان ، چیزی جز بد عادت کردن و بد بار آوردن محصل بدنبال نخواهد داشت ؛ در حالی که احساس مسئولیت ، احترام و محبت و رحمت حساب شده می طلبد .

بی حساب عنایت کردن ، از بی احساسی در مسئولیت است . چرا پیغمبر صلی الله علیه و آله که عزیز ترین نور چشم او فاطمه سلام الله علیها است ، در محبت کردن نسبت به او ، حدود را رعایت می کند ؛ در حالیکه فقرای صفّه نشین شکمشان خالی است ، وقتی کمترین وسیله ی اضافی را در خانه ی او می بیند ، به یک سر کشی مختصر اکتفا می کند وازخانه ایشان خارج می شود . فاطمه سلام الله که با محبت پدر بزرگ شده و به شدت به این سرچشمه کوثر زلال وابسته است ، احساس ارضاء نشدن می کند و چون پدر را مصون از غفلت و عدم توجه می داند ، نتیجه می گیرد چیزی به نظر پدر پذیرفته نبوده که از محبت همیشگی کاسته است ! به همه جا نظر می افکند و پرده و زیور روی آن را علت کار می بیند و آن را باز کرده و به سلمان می دهد که به حضرتش برساند تا صرف معیشت فقرای صفه نشین نماید . پدر پاسخ نازک اندیشی و توجه دقیق فرزند را با مدال ?فَدَاهَا اَبُوهَا? می دهد .

مربی هم باید با تأسی به رسول بزرگوار ، به طور اتوماتیک پاسخ سهل انگاری را پایین کشیدن فتیله محبت قرار داده واحترام و عنایت را پاسخ وظیفه شناسی و سبب نور افشانی افزون چراغ عاطفه و عنایت نشان دهد .

۵- آزادی آنان در تربیت رعایت شود . آزادی هم وقتی متناسب با احساس مسئولیت متربی کم و زیاد شود ، زمینه رشد احساس مسئولیت را در او فراهم می آورد . وقتی آزادی بدون دلیل گرفته شود ، احساس مسئولیت به همان اندازه فرو کش می کند . اعطای آزادی برای بعضی مستلزم هرج و مرج و اتلاف عمر و فساد برنامه و غرق شدن در ندانم کاریها و رفیق غلط گرفتن ها و منحرف شدن ها است . از طرف دیگر ، نظارت دقیق و کنترل بر جمیع جوانب موجب رعایت و انتخاب شایسته درس و استاد و هم مباحثه و انتخاب بهترین برنامه است .

برای کسی که با آگاهی راه خود را انتخاب کرده و حدود استعداد و توان خود را می شناسد و می تواند مشاورخوب انتخاب کند و با کنترل خود در انتخاب رفیق و درس واستاد حرکت کند ، مجبور کردن وی به امری که علت آن را نمی فهمد ومحدود ساختن او به برنامه ای که دلیل آن را نمی فهمد ، نتیجه اش کوچک دیدن فضای اطراف و احساس این که ماهی درشتی در حوض کوچکی قرار گرفته است ، می باشد . آب خرد برای انسان ، اطاق تنگ و تاریک ، کم و کسری در لباس وغذا و محدود بودن پول شهریه و پول توجیبی ، نیست ؛ آب خرد ، تصمیم گرفتن برای طرف بدون به مشورت گرفتن او است . «وَشَاوِرهُم فِی الاَمرِ ” فرمانی است که در دوره سلاطین منسوخ بوده است و همه از باب «اَلنَّاسُ عَلَی دِینِ مُلُوکِهِم» به آن کم بها داده ایم .

این روایت را ملاحظه فرمائید: «اَلوَلَدُ اَمِیرٌ سَبعَ سِنِینَ وَ عَبدٌ سَبعَ سِنِبنَ وَ وَزِیرٌ سَبعَ سِنِین ، ثُمَّ خَل سَبِیلُهُ»؛ چهار مرحله برای تربیت ذکر می کند و هر کدام هفت سال . می گوید از تولد تا هفت سالگی فرزند را چنان تربیت کنید که احساس می کنید با امیر طرف هستید و خود طفل هم چنان باشد که احساس کند امیر است . معنی روایت این است که همان طور که به پدر و مادر تشریعاً فرمان می دهد که فرزند را تا هفت سالگی مثل امیر خود بدانند ، از طرف دیگر تکویناً به فرزند احساس امیر بودن داده است . تکوین و تشریع وقتی هماهنگ شوند، تربیت در جایگاه واقعی خود قرار می گیرد . معنی امیر بودن طفل این نیست که چون امیر است ، هر کاری که برایش مضر است انجام دهد ، خیر! کدام امیر است که بخواهد راه اشتباهی برود و بلدچی و راهنما بدلیل امیر بودن او ، او را به حال خود گذارد ؟ طبیب به امیر امر ونهی می کند و باید ها و نباید ها را تذکر می دهد و وزیر خطرات و اشکالات در تصمیم ها را متذکر می شود و در مجالست ها و مصاحبه ها نکته های ارزنده و راه های موفقیت را تأکید و مطرح می کند ؛ اما همه این برنامه ها با رعایت لطف و مرحمت و رعایت احترام و تجلیل معنی امیر صورت می گیرد . رها بودن مطرح نیست ، بلکه وسیع بودن راه حرکت و احساس مسئولیت و احساس این که همه در خدمت او هستند ، به طفل جرئت تصمیم گیری و احساس اعتماد به اطرافیان می دهد .

همیشه دیده بودم که طفل کمتر از هفت سال را که به لیوان آب دست می زند ، لیوان را ازپیش او بر داشته یا طفل را ازلیوان دور می کنند و در نحوه ی برداشتن لیوان یا دور کردن طفل هم هر جماعتی فرهنگ خود را داشتند . کسانی که فرزندان را با استخفاف و تحقیر بزرگ کرده بودند ، پشت دست طفل می زدند و اگر تحصیل کرده تر بودند ، با نوع دیگری از استخفاف مثلاً به جای زدن با نگاه تند ، بچه را از دست زدن به لیوان باز می داشتند . فرق بین نگاه تند و فریاد و کتک زدن چیست ؟ گرهی که با دست باز می شود ، چرا با دندان باز کنند ! وقتی با نگاه می توان طفل را ادب کرد چرا با پرخاش زبانی و برخورد جسمی چنین کاری را کنند ؟ اینها فکر می کنند که هر چه حساس تر طفل را بار بیاورند و بجای زدن ، گفتن و به جای گفتن ، نگاه کردن بکار برند ، مطلب آنها دور از واقعیت نیست . بله ! این درست است بشرط آن که زخم زبان از درد دست کوبنده تر و تحقیر کننده تر نباشد و به شرط آن که تندی نگاه از سوزش گفتار شدید تر نباشد ؛ و گرنه تحقیر تحقیر است و اخطار اخطار ؛ اشاره چه با دست و چه با زبان و چه با نگاه باشد ، فرقی نمی گند . گاه می شود که یک نگاه چنان کشنده است که شخصیت طفل را ذوب می کند . اینجا مسئله ، مسئله ی ارتباطات است و در ارتباطات بنا بر قرارداد و وضع چیزی به عنوان علامت چیز دیگر است . این لفظ و کلام نیست که برای معنایی قرار داده می شود؛ نحوه ی اشاره دست و ابرو و نگاه هم برای معانی مربوطه به خودشان وضع شدنی و قرار دادی هستند . آهنگ کلام و تکان دادن دست وقتی همراه بانگاه مهربانانه باشد ، تذکر است نه تحقیر . همانگونه که هر لفظی برای هر قومی معنایی دارد ، نحوه ی نگاه و دخالت دست هم بستگی به رسوم و عادات دارد .

به هر جهت ، بعضی طفل را در آغوش می گیرند که از دست زدن به لیوان آب منصرف شود و بعضی طفل را به چیز دیگری مشغول می کنند ؛ در این موارد طفل تحقیر نشده اما رشد هم نکرده است . عالیترین بر خورد را آن مربی کرده است که یک لیوان خالی کنار لیوان نیمه آب بگذارد تا طفل با این دو لیوان آب بازی کند و بعد از ارضا شدن جهت کار دیگری حرکت کند .

رفتارهای فوق فضای شناوری و تحرک وباصطلاح زمینه مانور طفل است ؛ هر کدام تند تر و تحقیر آمیز تر باشد ، فضای تنگ تر و استخفاف آمیز تر به او می دهد و هر کدام فرصت تحرک و تجربه بیشتری به طفل بدهد ، زمینه ورزش فکری و بدنی بیشتری به طفل داده است . این طور نیست که طفل محاسبه و عکس العمل نداشته باشد ؛ اطفال حسابگران غریبی هستند ، جاذبه و دافعه و حسن ظن و بد گمانی دارند . آن مربی که جلوی بازی طفل را بگیرد ، در نظر طفل مزاحم تلقی می شود وآن مربی که امکانات تجربه و آزمایش را فراهم کند ، مورد اعتماد و اعتقاد طفل واقع می شود . وقتی مربی اجازه بازی با آب را به طفل نمی دهد ، دارد به او می گوید که تو کوچکتر از این کار هستی ، این کار از سن وسال تو بالاتر است . اما آن مربی که لیوان خالی را کنار لیوان گذاشت ، به طفل می گوید تو حق بازی کردن داری و می توانی با آب بازی کنی و تو توانایی ! وقتی عملاً به طفل گفته شد که تو توانایی ! بندی از دست و پای او برداشته شده است . در مقابل هم وقتی عملاً به طفل گفته شود تو هنوز نمی توانی ، بندی بر دست و پای او نهاده ایم . معنی لفظی ?اَلوَلَدُ اََمِیرٌ سَبعَ سِنِینَ? را همه می فهمند ، اما معنی کاربردی امیر را نورعقل که با نور تجربه پرورش یافته باشد ، می فهمد .

چه بسا انسانهایی که مسلمان نبوده اما احساس مسئولیت داشته اند و مسئولانه با تجربه ها و آزمایش ها برخورد می نمایند ؛ اینگونه افراد روایت را بی آنکه شنیده باشند ، در عمل به آن رسیده و به کار گرفته اند . اما هستند کسانی که روایت را بارها شنیده و تدریس کرده اند ولی درجریان بکار گیری آن ، از نور احساس مسئولیت استفاده نکرده و رمز کار را متوجه نشده اند . در هر حال حجت باطنی با انسان است و اساس احساس مسئولیت است . هر کس از آن بهره گیرد ، در تجربه ، بر رمز و راز تربیت پی می برد ، اگر چه از حجت ظاهری محروم باشد . آنکه آموزه های حجت ظاهری را با احساس مسئولیت که آموزه حجت باطنی است ، فرا نگرفته باشد ، آداب بکار گیری آموزه های انبیاء و اولیاء و راز و رمز نحوه ی استعمال واستفاده از آنها را نیاموخته است ؛ در حقیقت جعبه ی قفل شده ای را دست به دست می کنند و از نسلی به نسلی منتقل می نمایند ، بی آن که کلید باز کردن قفل جعبه را پیدا کرده باشند .

آن چه معصومین فرموده اند ، مقفّل است و کلید این قفل به دست حجت باطنی است. حجت باطنی با عمل به احساس مسئولیت ، رمز جعبه را کشف می کند واز محتوای بی نهایت آن بهره مند می گردد . «رُبَّ حَامِل فِقهٍ اِلَی مَن هُوَ اَفقَهُ مِنهُ»: چه بسا مطلبی را در تربیت به غیر مسلمان منصف و عامل به حجت باطنی و با احساس مسئولیت درکار تربیت ، منتقل کنیم و او نکاتی را از آن متوجه شود که ما توجه نداشته ایم . فقاهت تابع احساس مسئولیت واحساس مسئولیت تابع عمل به آن احساس است . «مَن عَمَلَ بِمَا عَلِمَ ، عَلَّمَهُ اللهُ مَا لَم یَعلَم»: کاهش فقاهت و یا خاموش شدن آن مربوط به عدم عمل به علم است .

اگر به روایت فوق دقیق شویم ، مفهوم مخالف آن رادر می یابیم که «مَن لَم یَعمَل بِمَا عَلِمَ ، اَخَذَ اللهُ مِنهُ مَا عَلِمَ» . ممکن است این مفهوم در نظر ثقیل آید ، در حالیکه صحیح است . این روایت را ملاحظه کنیم: «اَُلعِلمُ یُنَادِی بِالعَمَل فَاِن اَجَابَهُ وَاِلاَّ اِرتَحَلَ»: هر تردیدی در عمل به علم ، موجب کاهش نورعلم و هر عمل به علمی ، موجب افزایش نور آن می گردد . نه تنها کاهش و افزایش نورعلم تابع عمل به علم است ، بلکه کاهش و افزایش بندها و زنجیرها و کُند و دست بندها و دیواره زندانها و راه بندان ها ، همه از بکار نگرفتن علم و معرفت اولیه است . این که می گوید: «اِنَّا جَعَلنَا فِی اَعنَاقِهِم اَغلالاً فَهِیَ اِلَی الاَذقَانِ فَهُم مُقمَحُون وَ جَعَلنَا مِن بِینَ اَیدِیهِم سَدّاً وَ مِن خَلفِهِم سَدّاً فَاَغشَینَاهُم فَهُم لاَ یُبصِرُونَ» . مطالب این آیه همه نتیجه ترک عمل به علم حجت باطنیه است و کفار عصر ما چنین هستند .

اگر قشر نازکی از زمامداران صهیونیسم و وابستگان آنها را استثناء گنیم ، در بقیه مردم احساس مسئولیت موج می زند . کافی است این قشر نازک از روی اهل عالم برداشته شود ، آن وقت بقیه با آغوش باز جعبه های آموزه ی انبیاء را از ما می گیرند و پیش روی ما قفل های آنها را باز می کنند و ما ببینیم چه جواهراتی در این جعبه ها بوده که ما توجه نداشتیم .

چرا رسول گرامی صلی الله علیه وآله به حسنین علیه السلام می گفت سوار شوید و آنها بر پشت او سوار می شدند و می گفتند «جَمَلَنَا جَمَلَنَا»: شتر ما شتر ما ! و آن حضرت می گفت «نِعمَ الجَمَل جَمَلَکَُمَا وَنِعمَ الرَّاکِب ….»

چرا حسن علیه السلام وقتی جدش در نماز جماعت بود ، از مردم می گذشت تا به آن حضرت می رسید ودر سجود خود را بر روی آن حضرت می انداخت و آن حضرت شجده را طول می داد تا حسن علیه السلام ارضاء شود ؟ وقتی حضرت در این حال بر می خاستند با یک دستشان که بر پشت بود ، حسن علیه السلام را نگاه می داشتند و با دست دیگر ادب نماز را رعایت می نمودند ؛ ایشان دارد با محبت نوه ی خود را جذب می کند که پر از محبت او که محبت به خدا است ، شود . «مََن اَحَبَّکُم فَقَد اَحَبَّ اللهَ ” مومن هم از این پنجره است ؛ وقتی که فرزند ، معلم مومن را دوست بدارد ، خدا را دوست داشته است .

همسر شهیدی بود که در طول مدت جنگ با شوهرش در جبهه بود تا شوهر شهید شد . از شوهر شهیدش فرزندی نداشت ، بعداً به انسان صالحی شوهر کرد که بسیاردرستکار و با تقوا یود . آن زن می گفت حالا دو دختر کلاس ابتدایی دارد . دختر بزرگتر زیارت عاشورای او ترک نمی شود و دختر کوچکتر نماز غفیله اش . می گفت اخلاق من نبود که اگر دختر بخواهد با مانتو باشد من به او بگویم چادر بپوشد یا برای نمازبیش از یک بار تذکر دهم ؛ هر چه شد از برکت مدرسه آنها بود و یک میلیون تومان برای یک سال بچه کوچکتر داده ام و حلال باشد برای مدرسه ؛ زیرا بچه هایم را خوب تربیت کرده است .

مدرسه هم هست که ضد دین پرورش می دهد و چه بسا با کج سلیقگی ، سید باب و کسروی و دیگران را بوجود می آورد . منظور از کج سلیقگی برخورد غیر متعهدانه ، معجبانه ، خود پسندانه و خود خواهانه به آموزه های انبیاء است ؛ برخورد هائی که ریا کارانه ، عوامفریبانه و ظاهر سازی با آموزه های آنان است . در مقابل خوش سلیقگی ، برخورد متعهدانه و با احساس مسئولیت به روایات وآیات است . «وَ نُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحمَهٌ لِلمُؤمِنِینَ وَ لاَ یَزِیدُ الظَالِمِینَ اِلاَّ خَسَاراً» . این آیه را کنار آیه ی دیگری قرار دهید که می گوید «یَا بُنَیَّ لاَتُشرِک بِالله اِنَّ الشِّرکَ لَظُلمٌ عَظِیمِ» ، ریاکاری شرک است و شرک ، ظلم عظیم است . ظالم از قرآن جز خسارت نتیجه ای نمی گیرد .

.برگردیم به بقیه روایت:«اَلوَلَدُ اَمِیرٌ سَبعَ سِبِینَ وَ عَبدٌ سَبعَ سِبِینَ …» . دوره ی هفت ساله دوم ، دوره ی احساس مسئولیت است . در دوره ی امیری ، محیط واسع و حسن ظن اولیاء ، به فرزند امکان رشد داده تا حجت باطنی ، چشم و گوش و زبان و دست و پا پیدا کرده است . حال این واعظ درونی است که به طفل می گوید مربی و والدین آقای تو هستند، تو باید از آن ها اطاعت کنی ! اگر درون طفل به طفل نگوید به دستورات مربی توجه کن ، گفتن دیگران اثری ندارد؟ «مَن لَم یَکُن لَهُ وَاعِظٌ مِن نَفسِهِ لَم یَنفَعُهُ وَعظَ غَیرِه» . حال مربی می خواهد به طفل به عنوان عبد نگاه کند ؛ آن هم رفتاری که برده فروش ها به زرخرید های خود دارند . در مقاله ای تحت عنوان فلق که در روزنامه عصر شیراز آورده بود ، از زبان شمس تبریزی که استاد مولوی است نقل می کند که معلمی می کردم ، شاگردی آوردند که از همان لحظه که پدر او را در مکتب خانه گذاشت ، شروع به بر هم زدن نظم مکتب خانه کرد وهمه جا را به هم ریخت . می دانستم از این تازه وارد است ، اما به روی خود نمی آوردم و به بچه ها می گفتم که غلبه نکنند . به هر جهت درس و مشق روز دیگر را معین کردم . فردا هم همین بود ، بالاخره روز سوم او را فلق کردم واز آن به بعد در مکتب آرام بود . یک روز در بیرون مدرسه دیدم در میان جمعی که در کوچه قمار بازی می کردند ، نشسته است . آرام پشت او قرار گرفتم و تا من را دید مثل این که روح از جسدش پرواز کند ، عذر آورد . بالاخره در مدرسه او را فلق کردم و خلیفه را گفتم شلاق بزند . دیدم محکم نمی زند . شلاق را گرفتم و آن چنان زدم که تا یک ماه از خانه خارج نمی شد . بعد از یک ماه که داشت به مدرسه می رفت . پدر گفت کجا می روی ؟ گفت به مکتب خانه می روم . پدر گفت مگر نه تا کنون از زحمت استاد از پا افتاده بودی ! گفت او ناجی من است ! معلوم نیست اگر تربیت او نبود از کدام زندان و دارالمجازات سر در می آوردم ! روش ?اَلوَلَدُ عَبدٌ سَبعَ سِنِینَ? یک روش طبیعی است . بعداً که شمس تبریزی وارد سلوک شد ، خود همین ریاضت را تحمل کرد و چون ظرفیت داشت ، مقتدای مولوی گردید .

همانگونه که محبت و احترام ظرفیت می خواهد ، تأدیب هم ظرفیت می خواهد . گاهی که طفل را در خانه تحقیر کرده و او کم ظرفیت شده است ، همین که در مکتب ، او را احترام و محبت کنند ، یاغی می شود . چه بسا آموزگاران ملایم و بامدارائی که به جهت معلمی اینگونه بچه ها، ناچار به برخورد تند زبانی و یدی و غیره شده اند . بچه ای که در هفت سال اول با احساس مسئولیت مربی روبرو نشده ، در هفت سال دوم به جای عبد بودن ، یاغی و طاغی می شود . امیر قرار دادن مسئولانه هفت سال اول ، موجب شکوفایی احساس شکر و وفاداری طفل در هفت سال دوم می گردد . این هفت سال که هفت سال مسئولیت خواستن و بالا بردن الطیبات و عادات حسنه است ، باعث می شود که خدمت و ریاضت برای او راحت شود و بیکاری و تن پروری ، موجب عذاب وجدان او گردد . در این دوره با رشد عقلانی که صورت کرفته در عداد والدین می گردد و این ابتدایی دوره سوم است .

?وَ وَزِیرٌ سَبعَ سِنِینَ? ، از چهارده سالگی باید در کارها از فکر و نظر او بهره گرفت . مشارکت در مدیریت این است که مسئله را با او در میان گذارند تا او برای راه حل آنها بیاندیشد . علی علیه السلام در عهد نامه مالک اشتر ، از دو عنصر مدیریت ، یاد می کند . می گوید: «اِنَّ شَرَّ وُزَرَائک مَن کَانَ لِلاَشرَارِ فَبلِکَ وَزِیراً و انت واجدٌ مِن دُونِهِم مَن لَهُ مِثلَ آرَائِهِم وَ نَفَاذِهِم وَ لَیسَ عَلَیهِ مِثلَ آثَامِهِم وَ اَوزَارِهِم» می فرماید:”وزیری بیاور که:

۱- آراء ونفاذ وزیران سلاطین کفر را داشته باشد .

۲- گناهان و آلودگی آنها را نداشته باشد”.

منظور از آراء و نفاذ این است که چاره جوئی و راه حل مشکلات و برش و کار کشیدن از مجموعه تحت امر را داشته باشد . وزیر بودن محصل و فرزند یعنی تمرین آراء و نفاذ ، باید کاری بعهده او گذاشته شود تا نفاذ او شکوفا شود . مشکلی پیش روی او قرار گیرد ، تا فکر او برای کشف راه حل مسئله بکار افتد . محصل اگر تدریس نکند راه تربیت کردن شاگرد را تجربه نمی کند تدریس هم زمینه آراء و هم زمینه ی رشد نفاذ یا برش را فراهم می کند .

محصلی که یک سال تحصیل کرده می تواند محصل سال اول را راهنمایی کند که چگونه درس بخواند ؟ چگونه مذاکره و مطالعه نماید ؟ اگر این روش را توانست به او یاد دهد ، اجتماع وعرفیات را هم می تواند نظارت کند .

امکان ندارد یک مدرس خوب ، بدون آموزش صحیح عرفیات اجتماعی بتواند شاگرد خوب تحویل جامعه بدهد . این که شخص فقط درس بخواند ، مثل این است که در استخری با عمق یک متر شنا کرده است . درست است که خطر ندارد ، اما هنر هم ندارد . وقتی وارد اجتماع بعنوان سخنران یا امام جماعت یا مسئله گو می شود ؛ درست است که امکان غرق شدن و از راه بدر رفتن دارد ، اما در عمق زیاد شنا کرده است و اگر سالم بماند هنرمند است. باید پله پله عمق محل شنا را افزایش داد تا طرف بتواند وارد جامعه شود و مشکلات خود را طی کند و روی پای خود با تناسب زمان و مکان و شرائط بایستد .

والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته

محی الدین حائری شیرازی

آبان ۸۴