آیت الله حائری شیرازی
خانه / مقالات و نوشته ها / مداوای جامعه

مداوای جامعه

        چرا پزشکان هم باید دانشگاه بروند و دوره ببینند و هم در بیمارستان زیر نظر پزشک استاد ، کار بالینی کنند .
مگر روحانیون ، پزشک امراض معنوی نیستند ؟ امراض معنوی فرد و جامعه . پس باید حوزه را مثل دانشگاه طی کنند و جامعه و مردم را مثل بیمارستان ویزیت کنند .
امراض فرهنگی ، اقتصادی ، سیاسی ، چه فردی و چه اجتماعی غیر از روحانی پزشکی ندارد . قبل از امام راحل دخالت روحانی در سیاست از نظر حوزویان مذموم بود .
جریان حضور روحانیون در نهضت مشروطه و بالاخره تأسیس مجلس شورای ملی و تصویب امور فاسده در این مجلس در عصر بعد از قاجاریه این فکر را تقویت کرد که مردم ما هنوز بلوغ سیاسی پیدا نکرده اند که یک جریان اصیل و بومی را راه اندازی کنند ضعیف اند ، با حضور مدرس همه اذغان می کنند که ایران اصیل نیست یک جریان مرتبط با خارج از ایران باید روی کار بیاید و پیشنهاد می کنند که انگلیسی ها مؤدب تر و متمدن ترند از روسها که وحشی بی ادب هستند بهترند . مدرس مخالفت می کند که هندوستان را انگلیسی ها بیچاره کردند اگر آنها آمدند وضع مردم از این هم عقب تر
می رود و دیگران می گویند مربوط به انگلیس ها نیست به خاطر قحطی است
وابستگان به اجانب نفوذشان از نظر کمّی و کیفی بحدّی است که مجموعه را منفعل می کند . طعم و رنگ و بوی آب وقتی بوسیله مضاف در آن تغییر کرد دیگر مطهر نیست . حال اگر مضاف نجس باشد آب مطهر نه تنها نجس شده که متنجس شده است .
امام راحل احساس کرد مردم بالغ شده اند و می توان یک جریان اصیل را راه اندازی کرد . امام مردم را در مسجد و مدرسه تنها موعظه نکرد اما مردم را همراه خود به صحنه اجتماع کشید .
آقای عسکر اولادی مسلمان می گوید : « بعد از قتل  منصور شایع شد  بنا دارند امام را اعدام کنند برای کسب تکلیف از طرف بازار و مبارزان مأمور شدم خدمت امام در قم برسم و خبر را مطرح کنم و امام راهنمایی کنند بعد از ماجرا ها اجازه یافتم حضور برسم و شرائط شخصی و خطرات فردی خود را مطرح کردم و اشاره به خطر برای ایشان کردم امام در پاسخ فرمود : فریاد کنید تظاهرات کنید و در پاسخ به شرائطم گفت : من
می خواهم شما فاصله خانه و بازار تا ساواک زندان دادگاه را طی کنید تا دشمن را چنانچه هست بشناسید نه بزرگتر ببینید تا خود کم بین شوید و نه کوچکتر فرض کنید که ماجراجو شوید . ( تاریخ عین السلطنه ، صفحه          ) »
آنچه را مردم در دانشگاه منبر و محراب می آموختند در بیمارستان بازار و کارخانه و مدرسه و دانشگاه و مزرعه و معدن بصورت بالینی تجربه می کردند و دوره می دیدند . و اهل سیاست می شدند . روحانیون مبارز آنچه را در حوزه فرا گرفته بودند در مساجد و بازار کارخانه روی انسانها پیاده می کردند و نتیجه می گرفتند . اگر زندان می افتادند نقص های کار خود را در می یافتند  و اصلاح می کردند . اگر یک نفوذی از حسن ظن آنها سوء استفاده کرده بود در مرحله بعد گزینش خود را دقیق تر می کردند . اگر دشمن را دست کم گرفته بودند دفعه دیگر حساب شده تر وارد عمل می شدند و اگر دوست را بزرگ تر از آنچه می دیدند تصور کرده بودند در مرحله بعدی از احتیاطات کم می کردند و گامهای خود را وسیع تر بر می داشتند تا بالاخره انقلاب به پیروزی رسید و حکومت به دست مسلمانهای مبارز افتاد و برای نخستین بار تربیت شدگان حوزه بر بالین بیمار اجتماع حاضر شدند بیماری اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی  جامعه را زیر نظر پزشک استاد ویزیت کردند ، دانسته های حوزوی و تجربه های قبل از پیروزی را به هم آمیختند و در شورای انقلاب سکانداری کردند ، فارغ التحصیلان دانشگاه را متولی اجرائیات قرار دادند و خود در سیاست گذاری کلان مستقر شدند ، بدنه جوان انقلابی در احتیاطات پیران دانشگاهی نمی گنجید نمونه ی آن تسخیر سفارت و گروگان گیری اعضاء آن بود .
امام انقلابی عمل کرد و تسخیر کنندگان را ملامت نکرد و دستور تخلیه نداد و اعلام کرد آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند . چون می دانست آنها براحتی یک ملت را با خودشان در جنگ نمی اندازند آنها جنگ را بداخل ملت ها می کشند تا بخشی از ملت را به شکلی با خود همراه نکرده باشند وارد عمل نمی شوند و می دید که در وضعیت فعلی اگر آنها با زور بخواهند وارد شوند دانشگاه و حوزه را متعهد و متخصص را بدست خودشان متحد کرده اند و آنها زحمت های بسیار کشیده اند که پیران دانشگاهی را محتاط کنند و جوانان دانشگاهی را بی احتیاط .
امام از یک سو با تأیید کار جوانان دانشگاهی ، آنها را از مکتب های دیگران گرفت و از طرف دیگر با قبول استعفای پیران دانشگاه ، ملت خود را از حاصل زحمت های بسیار استعمار گران در محافظه کاری سیاست مداران رهانید . جریان وسطی را بوجود آورد که نه بی احتیاطی و زود دست به اسلحه بردن  و خون ریختن جوانان و نه دست به آب سفید و سیاه نزدن .
تراب حق شناس در نجف خدمت امام رسید که امام را به تأیید مجاهدین انقلاب راضی کند امام اید ئولوژی آنها را مطالعه کرده بود و نظر آنها در دستگاه شناخت و اندیشه ایشان اسلامی نمی دانست در طی چند روز حرفهای آنها را شنید و پیشنهاد آنها را دریافت در آخر به آنها گفت : ما مبارزه مسلحانه نمی کنیم شما هم نکنید شکست
می خورید و در مسئله ایدئولوژی و بحث شناخت مرحوم مطهری را از راه دلسوزی و برای نجات آنها معرفی نمود دیدیم هیچ کدام را نپذیرفتند و وقتی بعد از پیروزی نتوانستند از امام امتیاز بگیرند و او را بترسانند تهدید مبارزه مسلحانه علیه انقلاب و نظام را عملی کردند اولین قربانی را مطهری انتخاب کردند چون متکبرتر از آن بودند که امام بتواند نجاتشان دهد .
سالمندان در دوره جوانان دانشگاهی وابسته به روحانیون قبل از قیام امام در دانشگاه ها منزوی بودند . چون برنامه براندازی نداشتند و رژیم پهلوی فاسدتر از آن بود که با برنامه اصلاحی و نصیحت اصلاح پذیر باشد . جوانان مردم بعد از فشارهای ساواک از اصلاح رژیم مأیوس بودند و تنها راه را براندازی می دانستند وقتی امام طرح براندازی داد جوانهای هماهنگ حوزه و روحانیت از انزوا خارج شدند و ابتکار عمل را به دست گرفتند .
به هر جهت استعمار در جوانان از راه بی احتیاطی و در پیران از راه احتیاط وارد شده بود  نفوذی های دشمن در پیران از راه تشدید محافظه کاری و در جوانان از راه تشدید پرخاشگری میدان دار معرکه می شدند و چه بسا نفوذی زمامدار جریان می شد چون رأی مردمی داشت و رأی وابستگان به اجنبی را هم داشت و مدیریت استعمار در ساواک شکار محافظه کاران پیر و تندروان جوان بود وقتی که بعد از بازجویی و فشار راضی به همکاری می شد آموزش داده می شد و جریان انحرافی پیش می آمد .
جریان کشته شدن مرحوم آیت الله شمس آبادی و تخفیف دستگاه نسبت به مجموعه یک عمل سیاسی بود و این مجموعه که پرونده داشت به قدرت برای ادامه حیات نیازمند بود چون اگر قاضی قدرتمندی روی کار می آمد پرونده آنها به جریان
می افتاد و آنها در بیوت بعضی سنگر گرفته بودند تا کسی جرأت طرح رسیدگی به پرونده آنها را نداشته باشد آنها حتی برای سلطه بر جوانان طلبه دفتر سیاسی در قم دائر کردند و مدرسه بزرگ در نجف آباد ، تا این که امام پرونده را به جریان گذاشت کار سیاسی رژیم سابق ابتر ماند .
امام می دانست آمریکا و سایر اجانب برنامه دراز مدت برای رخنه در انقلاب دارند دست نگه می دارند تا بموقع از راه ملت های مسلمان به جان آنها بیفتند حمله صدام یکی از برنامه های آنان بود . الان هم همین طور است اگر ساده ا ندیشی در جوان با پیری پیش آید طرف وسیله دست ا جا نب خواهد شود یا روحیه انقلا بی او تعطیل میشود یا با اقدامات بیموقع و نارس موجب سقط جنین انقلاب می شود بار برداشتن بعد از برخوردن مثل درخت خرمایی که بر می خورد انقلاب هم نیاز به خوردن و بعد از آن بار برداشتن و حاملگی دارد .
ای کاش بر معرفتی بمثل من سالمندی می خورد و ای کاش بعد از باروری دوره حمل را به اتمام می رساندمی و وضع حمل سالمی از من آدمی می زاد و آنگاه گردیدمی آدمی زاد ابرا هیم را برزدند در جوانی بار گرفت بت شکن شد دستگیر شد بازجوئی شد حمل خود را زمین نگذاشت تا در آتش افکنده شد از آتش پیروز بیرون آمد .
ا نقلاب هم همین است سهل بن حسن از خراسان به خدمت امام صادق (ع) رسید پنج امام در آن عصر بودند : امام مالک ، امام ابوحنیفه ، امام شافعی ، و امام احمد بن حنبل و امام جعفر بن محمد ، سلام خدا برهمه بندگان صالح او باد .
یکی از حضرت (ع) پرسید : همه شما صادق هستید چرا لقب ایشان صادق شد . فرمود : رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : فرزند حسین ، علی و فرزند علی ، محمد است . علم را می شکافد باقر است . وقتی جعفر فرزند محمد متولد شد او را صادق به نامید .
بالاخره سهل بن حسن به ایشان گفت صد هزار شمشیر زن در خراسان دارید چرا قیام نمی کنید . حضرت دستور داد تنور را آتش کردند تا شعله ها از آن بالا گرفت . فرمود : بفرماید در تنور ، سهل بن حسن گفت : یا بن رسول الله مرا با آتش مسوزان در این حال هارون مکی آمد حضرت به او فرمود وارد تنور شود . او وارد تنور شد و حضرت مدتی با سهل صحبت می کردند و بعد به اتفاق بالای تنور آمدند دیدند هارون در وسط شعله ها نشسته است به او فرمود : خارج شود حضرت به سهل گفت : چند تا مثل هارون در خراسان دارید گفت نمی شناسم . فرمود : ما بهتر می دا نیم وقت قیام خود را .
ابراهیم در آتش رفت اما حاضر نشد حمل خود را زمین بگذارد چون وقتی انسان بین جان خود و مرام خود قرار می گیرد اگر مرام خود را حفظ کرد حمل خود را نگهداشته تا کی حمل کامل شود و ا نسان آن شود که فرشتگان او را تعظیم کردند نه تنها در آتش رفتن که بعد از هشتاد سالگی نوزاد و مادر نوزاد خود رادر صحرای بی آب و علف بدلیل مرام خود و فرمان پروردگار خود گذاشتن و برگشتن وضع حمل نکردن و حمل را نکو داشتن است از این هم گذشته وقتی در منتهای پیری آن فرزند به حد دویدن با پدر می رسد به پسر می گوید در خواب می بینم که تو را ذ بح می کنم . پسر می گوید : هر چه مأموری بکن انشاء الله مرا در صا برین خواهی دید .
به دلیل ترس از کشته شدن بچه نینداختند  و حمل را که با آن برخورده بودند نیکو نگه داشتند  تا دعائی که در وقت بالا آوردن پایه های کعبه خانه خدا را انجام داده و از خداوند در خواست کرده بودند مستجاب شد و ابراهیم « اذیرفع القواعد من البیت و اسماعیل ربنّا تقبل منا ا نک ا نت السمیع العلیم ربّنا واجعلنا مسلیمن لک من ذریتنا امه ً مسلمه لک »
و وقتی ا برا هیم کارد را برگلوی اسماعیل می کشید خدا او را ندا داد که مأموریت پایان یافته است و خواب تعبیرشد و تصدیق کردی خواب را این حالت پدر و فرزند را  می گوید « فلما اسلما » اسلام یعنی برای ذ بح کردن و ذ بح شدن مهیا بودن و مرام را حفظ کردن حمل را نیکو نگهداشتن امام راحل در پاسخ به آیت الله قدیری گفت : دعا کنید همه قربانی اسلام شویم آقای قدیری در مسئله شطرنج و آلات لهو سئوالی کرده بودند و نصیحتی ، که امام نوعی پاسخ فرمود که گویی ایشان را قربانی حق و مطلب و اسلام کرده است و ایشان وقتی چنین دید که قربانی شده شده است مجدداً سئوال کرد نظرتان درباره این جانب چیست ؟ امام فرمود : شما را مجتهد می دانم اما دعا کنید همه ما در راه اسلام قربانی شویم .
اینجانب در هر بحثی وارد می شوم وقتی به انسان شناسی می رسم نمی توا نم از کنار آن بگذرم باید مکث کنم و ریشه ا نسان شناسی آن بحث را تمام کنم بعد حرکت کنم .
چرا باید هارون مکی ها ، ایادی و ارکان نهضت امامان باشند و کمتر از آنها برای این کار سنگین کافی نیست ؟ چون ا نسان سازی مطرح است . نهضت ، نهضت انسان سازی است . عشق ادعائی پروا نه ای کافی نیست عشق بی ادعای شمع لازم است سعدی در مقایسه شمع و پروا نه از عهده ادای مطلب آمده است بدلیل ا همیت آن نقل
می کنم :
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گربسوزم رواست
تو را ناله و سوز وزاری چراست
بگفت ای هوادارد مسکین من
برفت ا نگبین شهد شیرین من
چو شیرینی ام از بر بدر می رود
چو فرهادم آتش به سر می رود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرو می دویدش برخسار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری و نه پای  ایست
تو بگریزی از نیش یک شعله خام
من ایستاده ام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق گر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت

        هارون مکی می آید که از پای تا سر بسوزد و ادعا نمی کند اما آن صد هزار شمشیر زن که سهل بن حسن از طرفداری و مرام داری آنها سخن می گوید در حد از سر تا پا سوختن نیستند .
چرا باید از سر تا پا سوختن شرط باشد ؟ برای این که امّا و امّا یا فطرت یا طبیعت یا عقل یا جهل یا نور یا ظلمت یکی باید ریشه دیگری را در بیاورد اگر فطرت نتوا نست طبیعت می تواند و اگر طبیعت نتوانست فطرت می تواند چگونه است که در وحوش یا این قوچ برنده می شود و جفت خود را بر می زند یا آن قوچ . این گوزن با آن گوزن این آهو با آن آهو در بین وحوشی که انتخاب واقع می شود اما و امّا است فطرت و طبیعت با هم کلّه می زنند یکی برنده می شود . برنده شدن فطرت یعنی طبیعت را با لتمام ذ بح کردن و برنده شدن . طبیعت هم غیر از این چیزی نیست طبیعت های برنده قا نع به هیچ حدی نیستند تا ریشه فطرت را نیاورند و تا آخر نروند دست از کار نمی کشند .
فرعون تا آخر می رود که ریشه فطرت را بعد از آنکه در خود خشکاند در قوم خود نیز ریشه فطرت را بخشکاند چون جریان ، جریان مرگ و زندگی است .
آقای اولمرت نخست وزیر اسرائیل گفت : ما و حزب الله یکی باید بمانیم . انتخاب مرگ و زندگی است . حزب الله اگر نماینده فطرت و آقای اولمرت اگر نماینده طبیعت باشند وضع همین است مگر این که یکی از اصل خود عدول کند چرا ا بلیس بر آدم سجده نکرد او که رکورد عبادت شش هزار ساله دارد تا این سالها چه سالی باشد دنیائی یا آخرتی . او به مقام عزازیل یعنی عزیز الله شدن رسیده و عزتش معروف است . سجده برای او مرگ و زندگی است قبول سجده عنوان عزیز اللهی او را نا بود می کند و پذیرفته است که آدم عزیز الله باشد آن شش هزار سال پر سوختن است و این سجده از پای تا سر سوختن است .
ابلیس چون نتوا نست از پای تا سر سوختن را بپذیرد طبیعت او دست بکار شد . فطرت را از پای تا سر سوزا ند وقتی خداوند به ا بلیس فرمود : ما نع تو چه بود که آنچه را بدست خود آفریده بودن آنچه را که امر کرده بودم سجده کنی که سجده نکردی ؟ گفت : « لم اکن لاسجد لبشر خلقه من ضلضال من حماء متون  » او دیروز از گل ولای سر در آورده من ریشه آتشین دارم من سجده کن بر او نبوده و نخواهم بود .
فطرت با این جملات تا آخر سوخت در ا نجیل برنا با مطلبی را از عیسی
علیه السلام نقل می کند که ایشان از خداوند خواست اجازه فرماید ا بلیس را موعظه کند  شاید هدایت شود خداوند اجازه فرمود . عیسی ا بلیس را خواست و موعظه فرمود ا بلیس گفت : شرط بازگشت چیست ؟ عیسی علیه السلام گفت : می پرسم و می گویم : از خداوند شرط بازگشت را پرسید . خداوند فرمود : بگوید بد کردم ، پشیما نم . عیسی
علیه السلام مطلب را به ابلیس فرمود : ابلیس در پاسخ گفت : چرا من بگویم بد کردم ، پشیما نم ؟ چرا خدا نگوید ؟ این فطرت تا آخر سوخته است .
همه ا نبیاء آمد ند و همه کتابها نازل شدند تا پیامبرآخرین بیا ید همه مقد مه او بودند او ذی المقدمه است . هدف نهایی در برنامه اوست او می گوید : «‌ انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق » مکارم اخلاق از عقل و فطرت است . هما نطور که ذما ئم اخلاق از جهل و طبیعت است جنود عقل مکارم اخلاق و جنود جمیل ذما ئم اخلاقند  .
ایشان امده است تا هارون مکی ها را روی کار بیاورد و این کار زمان می طلبد سلمان را ساخت که در پرتو متابعت سلمان از علی علیه السلام ابوذر با او فاصله داشت و آن دو توسط رسول خدا صلی الله علیه و آله برادر بودند و عقد اخوت بسته بودند سلمان می خواست ابوذر را بالا بکشد که با او باشد روزی ابوذر میهمان سلمان بود و دیگ جوشی روی آتش بود . دیگ وارونه شد وا بوذر دید محتوای دیگ نریخت و سلمان دوباره دیگ را به جای خود گذاشت . دوباره این کار تکرار شد بار سوم ا بوذر نگران خارج شد علی علیه السلام به سلمان گفت : رعایت برادرت ابوذر را بکن  به او رحم کن  یعنی ما فوق طاقت او بر او بار نکن . « لایکلف الله نفسا الا وسعها » .
سلمان می خواست ابوذر را از مقام ابوذری او ترفیع دهند به او گفتند : زیاده بر طاقت او بارش نکن  .

وقتی ابراهیم رضای خداوند را بر بزرگترین و عزیزترین موجودی های خودش حاکم می کند ابراهیم فطرت خود را بر طبیعت خود چیره کرده است . عقل خود را بر جهل خود حاکم کرده است . « ما با نفسهم »‌ یعنی وضعیت عقل و جهل را در خود تغییر داده است . یعنی خواسته عقل را که سر بریدن جهل است عمل کرده است . او نه تنها جهل درونی را ذبح می کرد که جهل بیرونی را نیز سنگباران کرد .
رمی جمره که حجاج می کنند تنها دو نمونه از رد ابلیس بوسیله ابراهیم است . ابلیس مظهر جهل خارج است همانطور که انبیاء مظهر عقل خارج هستند . ابراهیم چون پیامبر است خواب او رسول او و مظهر پیغام رسان الهی برای اوست مظهر عقل خارج است .
پس ذبح اسماعلیل موضوعیت ندارد طریقیت دارد . طریق برای ریشه کن کردن پائین ترین ریشه های خود خواهی هر انسانی می خواهد ماندگار شود و راه ماندگاری آثار انسان است و فرزند بالاترین اثر است پس برای اطمینان به این قضیه نگاه بطاغوت های بزرگ و سلاطین طاغوتی برجسته کنید مظهر خود و خواهش نفس آنها و ولی عهد آنهاست . آنها برای جا انداختن ولی عهد خود چه نکردند ؟ اگر با آشتی کردن ها بود کردند اگر با کشتارکردن  بود کردند . اگر با غارت کردن و اندوخته گذاری بود کردند تا آثار خود را حفظ کنند تا کاری را که کرده اند تداوم داشته باشد . بزرگترین جنانت ها را برای تحکیم جانشین خود اگر لازم بود مرتکب می شدند این کار یعنی این که بالاترین مظهر جهل انسان تعصب به جانشین او است .
وقتی ابراهیم در پیری دست بکشتن فرزند می زند یعنی نامرئی ترین حجاب باطن را می درد یعنی آخرین ریشه تعلق را از وجود خود بیرون می کشد یعنی مصداق این دعا می شود : « الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و ا نر ا بصار قلو بنا بضیاء نظرها الیک حتی تحرق البصار القلوب حجب النور فتصل الی معدات العظمه فتکون ارواحنا معلقه بعزقد سک الهم اجعلنی ممن نأدیته فاجا بک و لا حظتئه لصعق لجلالک و نا جنئه سرّا و عمل لک جهرا »
پس محی الدین قرآن را کتاب انسان می بیند و عقل و جهل را که هر کدام در تصمیم قطعی و صد در صد برای بر ا ندازی و اعدام نهایی دیگری است مسئله اصلی در جریان انسان شناسی می داند وقتی قرآن را مرور می کند مسئله آموزشی انسان به انسان را ملاحظه می کند از دید محی الدین هدف قرآن ، قصه و اساطیر اولین نیست هدف قرآن تذکره بیدار کردن است رستاخیز است . نهضت است خیرش است فریاد برپا و ندای ایست به جهل سیمایان است .
ندایی خسته نباشید و لحظه ای درنگ نکنید به عقل سیمایان است عقل تا جهل را نکشد آزاد نمی شود دستش نمی رسد که جهل را بکشد اگر دست عقل می رسید لحظه ای در کشتن جهل تردید نمی کرد . جهل هم  جز با کشتن عقل احساس امنیت نمی کند مرتبا ً به اطرافیان خود می گوید بکش تا کشته نشوی . هر جا عقل جان سالم از دست جهل بدر برد بلافاصله جهل را زندانی کرد تا دوباره به تخت سلطنت ننشیند و هر جا جهل توا نست از دست عقل فرار کند به محاصره عقل اقدام کرد و تا او را از پای در نیاورد آرام نگرفت . اگر از هزار در که جهل در آن زندان شده است یک در باز باشد عقل باخته است . جهل از همان در فرار می کند وعقل را محاصره می کند . و جهل
می دا ند وقتی عقل زندا نی است اگر از هزار در زندان که بسته است یک در باز باشد کار زار است و زندا نی دست به لشکر کشی می زند تا کدام پیروز شوند .
کمترین مسامحه انسان در اجرای فرمان قتل عام جهل که از مقام وزارت و صدر اعظم عقل صادر می شود عرصه را در دراز مدت بر انسان تنگ می کند و انسان آثار مسامحه امروز را در تنگناهای فردای زندگی خود مشاهده می کند . سعدی مثل محی الدین است . چه زیبا بیان می کند :
ما کشته نفسیم و بس آوخ که براید
از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم
وقتی انسان  « ما بانفسهم » خود را تغییر نداده نباید توقع داشته باشد خداوند
« ما بقوم » او را تغییر دهد در این زمینه سعدی ادامه می دهد :
گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت
شاید که زمشاطه نرنجیم که زشتیم
می گوید شفاعت مشاطگی است وقتی خودمان را زشت کرده ایم تقصیر مشاطه چیست؟ « من تقدم الی شیراً تقدمت الیه میلاً » مشکل در یک وجب حرکت بسوی اوست وقتی مضایقه میشود یک میل آمدن او را تقطیر می کند .
موسی علیه السلام دید جماعتی از شبانها به نوبت گوسفندان خود را آب می دهند و دو زن بیکار مانده اند عقل او که همیشه احساس مسئولیت می کند او را گفت : از
این ها بپرس چرا بیکار نشسته اند در فرمان عقل مسامحه نکرد . « قال ما خطبکما » ، مشکل شما چیست که آب به گوسفندان نمی دهید ؟ گفتند : ما آب نمی دهیم تا
چوپانها برگردند و پدر ما پیرمرد کهنسالی است ، « قالتا لاتسقی حتی یصدر الرعاء والبرنا شیخ الکبیر » ( جمله ای معترضه عرض کرده باشم ؛ هر کس بخواهد غیر قابل رفاقت بودن اعجاز لفظی قرآن را ملاحظه کند از « مخرج منها خا ئفاً یترقب » تا « والله علی ما نقول وکیل » را حفظ کند و تماشا نماید کلمات جواهر نشان است گوئی تخت طاووس که نادر از هند آورده که سراسر جواهرات است تکه به تکه و پاره پاره آیات را منتهای بی تکلفی و راحتی وآزادی و در مشتهای تناسب لفظی و معنوی است بگذریم .)
موسی علیه السلام « ما با نفسهم » را تغییر داد یعنی بکار گرفت در فرمان عقل تردید نکرد برای آن دو آب کشید بعد از خداوند تقاضای تغییر ( ما بقوم ) را نمود
« فسقی لهما تم نولی الی الطل قال ربّ ا نّی لما ا نزلت الی من خیر فقیر » هم آنچه در توان داشت در ا طاعت فرمان عقل به کار گرفت و هم دعا و استمداد کرد هر دو فرمان عقل است اگر آب کشیده بود و دعا نکرده بود مشمول « قل لا بعبوء بکم ربی لولا دعا ئکم » قضیه مهم انسان سر و کار انسان با خدای او است جهان برای مربوط شدن انسان به خدا آفریده شده و عقل رسالت بزرگش هموار سازی این ارتباط است و جهل رسالتش سنگ اندازی در این ارتباط است تا عقل و انسان مجبور به تلاش بیشتر شوند و از کسالت و تنبلی خلاص شوند . جهل مثل پلنگ پارک ها عمل می کند بظاهر کشتار
می کند اما در باطن سکوی پرواز میکروب ها را خراب می کند ضعیفترین وحوش را در مقابل امراض از پا در می آورد که مریضی واگیر آنها ، بقیه را نا بود نکند . هر کدام از وحوش که نتواند از چنگ پلنگ خود را نجات دهد همان است که نمی توا ند در مقا بل میکروب ها مقاومت نماید و با بیماری او همه گله بیمار می شود .
به هر جهت دغدغه محی الدین وسعدی ا نسان شناسی و این که سرنوشت انسان به نبرد عقل و جهل است . استاد ما می گفت : معرکه گیری زبر دست و داستان سرائی چیره دست ، نان بربری می فروخت داستان می گفت ، و معرکه می گرفت و جماعت انبوهی محو گفتارش می شدند یک دفعه می گفت : « بربری نان » و مقداری
می فروخت دوباره قصه می گفت تا وقتی خوب جمع می شدند « بربری نان » می گفت و مقدار دیگر می فروخت منظور استاد رحمه الله علیه این بود که داستان سرائی برای بربری نان گفتن و نان فروختن بود . دغدغده او فروش بربری نان او بود قصه گفتن و مردم جمع کردن مقدمه بود .
محی الدین در جریان قرآن عقیده اش این است که قرآن بدنبال طرح قصه انسان است بربری نان او جریان پیکار عقل و جهل است . ذ بح اسماعیل بدست ابراهیم
« اساطیر الاولینی » نیست با آب و تاب کشتن انسان تنها تعلق خاطر خود به دنیا را یعنی تک فرزند پیری خود را یعنی امان ندادن به تعلق و درس بردیدن تعلق درنگ نکردن تا همه یاد بگیرند در رابطه عقل و جهل خود چه باید بکنند . کلید سعادت خود را گم کرده اند پیدا کنند چرا امامان ما علیهم السلام فرموده اند : قرآن همگی درباره ما و مخالفان ماست چون آنها مظاهر اعلم و اثم عقل و مخالفان آنها مظاهر اثم و اکمل جهل بوده اند .
اگر بحث قرآن بحث نبرد عقل و جهل است بزرگترین نمونه نبرد عقل و جهل نبرد اهل البیت و مخالفین آنها است در مورد این آیه « هذان خصمان اختصموا فی ربهم » امام صادق علیه السلام می فرمایند : ما و بنی امیه در پروردگارمان مخاصمه کرده ایم  ما می گوییم خداوند آنها ضد آن را می گویند یعنی قرآن بنام های متفاوت و با اشکال گوناگون حقانیت ما را مطرح کرده و بطلان مخالفان ما را اعلام نموده است اما ظاهر قضایا درباره دیگران است مثلا این آیه « مثل الذین حمّلوا التوراه ثم لم یحملوها کمثل الحمار » و ظاهراً درباره یهود است و در قسمت های بعد هم می گوید : « یا ایها الذین هادو » امّا…